فلسفۀ آفریقایی اصطلاحی بحثبرانگیز است؛ چراکه نه به موضوع یا محتوای خاص آفریقا (مانند مشاهدات از دیدگاه زمانی، شخصیتی و غیره) اشاره میکند، و نه حتی داعیان آن، آفریقایی (یا آفریقاییتبار) هستند!
یکی از نخستین فعالیتها در عرصۀ فلسفۀ سیاسی، پندهای اخلاقی پتاههتپ (Ptahhotep) مصری در بیستوچهار قرن پیش از میلاد است. فلوطین (Plotinus) فیلسوف هلنیستی مصری [پیرو سبک Hellenistic/ فلسفۀ رایج در دورۀ یونانگرایی] قرن سوم یپش از میلاد با تأسیس مدرسۀ فلسفۀ Neoplatonist شناخته میشود.
قومشناسی فلسفی (Ethnophilosophy) فلسفۀ آفریقا را بهعنوان مجموعهای از باورها، ارزشها، دستهها و مفروضاتی که در زبان، رفتار و باورهای فرهنگ آفریقایی (یا دیدگاه جهانی منحصربهفرد آفریقایی) بهطور ضمنی بیان میشود، در نظر میگیرد. مفروضات پایهای در مورد واقعیت در زبانهای آفریقایی منعکس شدهاند؛ بهعنوان مثال، E. J. Alagoa از وجود فلسفۀ تاریخی آفریقایی نشأتگرفته از گفتمانهای سنتی دلتای (منطقۀ آبرفتی) نیجر استدلال میکند.
برخی فیلسوفان آفریقایی (مانند لئوپولد سنگور/Senegalese Léopold Senghor) بر سر مفهوم سیاهپوستی (Negritude) بحث کردهاند. از جمله این ایده که رویکرد خاص آفریقایی در قبال وقایع بیشتر مبتنی بر احساسات و دیدگاه هنری است تا منطق و استدلال، گرچه این ایده جای بحث بسیار دارد.
ذکاوت فلسفی (Philosophical Sagacity) را میتوان بهنوعی نسخۀ فردی قومشناسی دانست که در آن اعتقادات برخی از اعضای خاص جامعه (حکیمان) – که دارای سطح بالایی از دانش و درک دیدگاههای فرهنگی هستند – ثبت میشود. با این حال، میان فلسفۀ جدی و اعتقادات محلی نسبی یا تاریخچهای از ایدهها تفاوت آشکاری دیده میشود.
براساس استدلالات جریان فلسفی حرفهای، کل مفهوم یک روش خاص تفکر، بیشتر منعکسکننده و مستدلّ به آفریقاست و فلسفۀ آفریقا واقعاً شروع به رشد کردهاست. نمونهای از این رشد، پروژه کاوایدا (Kawaida Project) است که توسط Maulana Karenga ایجاد شدهاست؛ جستجوی در حال انجامی برای مدلهای برتری آفریقایی در هفت زمینۀ اصلی فرهنگ، یعنی تاریخ، معنویت و اخلاق، سازمان اجتماعی، سازمان سیاسی، سازمانهای اقتصادی، خلاقیت (هنر، موسیقی، ادبیات، رقص، و غیره) و شخصیت.