انتشار این مقاله


به دنبال دلت باش؛ قانون‌های جهان

شادی و موفقیت شما در گرو قانون‌های طبیعی جهان و چگونگی استفاده‌ی شما از آنان است.

با بخش دوم کتاب «به دنبال دلت باش» اثر اندرو متیوز، همراه ما باشید.


قانون‌های جهان

در داستان‌های معلمان روحانی دنیا، از کاشتن دانه‌ها و دریا‌ها سخن می‌گفتند، زیرا مردمان آن زمان، معانی غیر از ماهی‌گیری و کشاورزی را درک نمی‌کردند. شما چه چوپان بز باشید و چه برنامه‌نویس کامپیوتر، قوانین تغییری نمی‌کنند.

قانون بذرافشانی

در اولین کتابم به‌نام، Being Happy، در مورد چند قانون طبیعت نوشتم که در این بخش با قانون بذر‌افشانی بیشتر توضیح می‌دهم. این قانون می‌گوید: «محصول خود را زمانی درو می‌کنید که تمام کار‌های لازم را انجام داده‌باشید.» شما خاک را شخم زده و دانه را می‌کارید (تلاش) کمی منتظر می‌مانید (صبر) و در نهایت محصول را برداشت می‌کنید (نتیجه)
تلاش + صبر = نتیجه

این معادله در زندگی بعضی‌ها کاربردی ندارد. عده‌ای می‌پرسند: «اگر دانه را امروز بکارم، فردا چه چیزی نصیب من می‌شود؟» جواب آسان است! یک مشت دانه‌ی خیس‌خورده! قانون بذرافشانی بر این اساس است که باید برای بدست آوردن نتیجه، صبر کنید. کسانی که مواد غذایی اولیه را خودشان تولید می‌کنند، حتما با این معادله آشنایی دارند، ولی این عصر، عصر نودل و غذاهای فوری است!
فرِد معتقد است: «اگر شغل آبرومندانه‌ای داشتم، از ته دل کار می‌کردم، اما تنها کاری که می‌کنم، شستن ظرف‌هاست.» اشتباه می‌کنی فرِد! اگر کارت را به بهترین نحو انجام دهی، بالاخره کسی متوجه تلاشت شده و به تو ترفیع می‌دهد یا شغل مورد علاقه‌ات را پیشنهاد می‌کند و بالاخره روزی خواهد‌رسید که کاری را که دوست داری انجام دهی.


مقاله‌ی مرتبط: به دنبال دلت باش


اول تلاش، دوم کاشت، سوم نتیجه! این پروسه را نمی‌توانید برعکس کنید. ماری می‌گوید: «به من ترفیع رتبه بدهید، بعد از آن من خوابیدن موقع کار را ترک کنم!» فرانک می‌گوید: «به من پول بیشتری بده، قول می‌دهم مریض نشوم.» جین می‌گوید: «اگر ازدواج خوبی داشتم، با همسرم بهتر رفتار می‌کردم.»
کارت‌های اعتباری و خرید‌های اینترنتی ما را به خرید تشویق می‌کنند، به طوری که تا فوریه پولی پرداخت نکنیم ولی در مارس ورشکسته شویم! این هم عکس آن معادله پیش می‌رود، الان تحویل بگیرید، بعدا پولش را بپردازید. در حالی که باید بر اساس معادله باشد؛ اول پولش را بپردازید، بعدا جنس را تحویل بگیرید. درس دیگری که باید بگیریم این است: وقتی دوجین دانه می‌کاریم، همه‌ی آن‌ها تبدیل به گیاه نمی‌شود. فرِد چند دانه در باغچه‌ی خود کاشت. بعضی‌ها پوچ بودند، بعضی ها را باد برد، پرندگان چند تایش را خوردند و فقط ۲ دانه باقی ماند. فرِد اعتراض کرد که این منصفانه نیست، ولی زندگی همین است!
برای یافتن دوستان خوب، باید آشنایی زیادی با آنان داشته باشید. برای یافتن کارمند خوب، باید با پنجاه نفر از آنان مصاحبه بکنید. برای یافتن چند مشتری ثابت، به صد نفر جنس بفروشید. برای یافتن بهترین اسپاگتی مارینارا، در رستوران‌های زیادی غذا بخورید. اکثر ایده‌ها، کارمندان و حتی دوستان‌تان توسط باد یا پرندگان دور می‌شوند! نمی‌توانید جلوی این اتفاق را بگیرید.

علت و معلول

اگر زندگی‌تان راکد است، باید به اطراف‌تان نگاهی بیندازید. شما هیچ‌وقت از کسی نشنیده‌اید که بگوید: «من با طلوع خورشید بیدار می‌شوم، ورزش می‌کنم، مطالعه می‌کنم، روابطم را تقویت می‌کنم و بیشترین تلاش را در کارهایم به کار می‌برم، ولی هیچ اتفاق خوبی در زندگی‌ام نمی‌افتد!» زندگی شما مثل سیستم انرژی می‌باشد. اگر اتفاق خوبی رخ ندهد، تقصیر خود شماست. اگر یک‌بار متوجه شوید که رفتار شما، شرایط محیط را شکل می‌دهند، دست از قربانی‌بودن بر‌می‌دارید.
وقتی به زندگی دیگران نگاه می‌کنیم می‌گوییم: «چه بر سر قانون علت و معلول آمده‌است؟» رالف در شغلش ترفیع می‌گیرد، ولی ما معتقدیم که او لیاقتش را نداشته‌است. همسایه‌ها چهلمین سالگرد ازدواج‌شان را جشن می‌گیرند، و ما غبطه می‌خوریم که چرا اینقدر خوشحال هستند. شاید گیج‌کننده بنظر برسد، اما قانون علت و معلول در مورد همه صادق است.
ما در زندگی چیزی را بدست می‌آوریم که درخواست کرده‌ایم. بروس، دختران را با عطر و الماس مسحور می‌کند. وقتی آن‌ها بروس را ترک می‌کنند، ادعا می‌کند که از پول او سو‌استفاده شده‌است. در ماهی‌گیری، اگر الماس را طعمه قرار دهیم، ماهیانی شکار می‌شوند که الماس را دوست دارند. غیر از این است؟!
وِندی با پیراهن یقه‌باز به شهر می‌آید و معترض است که مردان نسبت به او چشم‌چرانی می‌کنند. مردان از یک خیابان آن‌ورتر، متوجه لباس وِندی می‌شوند! جای تعجب ندارد!

خلاصه‌ی کلام:
اگر با خود رو‌راست باشیم، لیستی از اتفاقاتی که برایمان افتاده، تهیه می‌کنیم و نقش خود را در علت هر کدام می‌نویسیم. قانون علت و معلول نقش مهمی در زندگی همگان، در روابط، کار، موفقیت‌ها و نا‌امیدی‌ها دارد.

 

هر چه بهتر شوید، بازی زندگی سخت‌تر خواهد‌شد

با برنده‌شدن در مسابقات کوچک، باید در مسابقات بزرگ‌تر و مهم‌تری شرکت کنیم. با ورود به مدرسه، پایه‌های تحصیلی را یک به یک گذرانده و طبق برنامه‌ی تحصیلی پیش می‌رویم. عده‌ای در بعضی مسیر‌های زندگی، هدف را گم می‌کنند. فرانک سعی دارد که قسط ماشینش را بپردازد. بعد از بیست سال کار کردن، او تنها هشتاد و هفت سِنت پس‌انداز کرده است. او می‌گوید: «اگر یک میلیون دلار داشتم، می‌دانستم چگونه آن را خرج کنم!» اشتباه می‌کنی! مامویت کنونی تو، پس انداز ده دلاری است. آن پول‌ها روی هم جمع می‌شود و بالاخره یک میلیونر می‌شوی!
کَندی ، خواننده‌ی یک کافه است و آرزوی مشهور‌شدن دارد. او می‌گوید: «اگر هزاران تماشاگر داشتم، تمام انرژی خود را برای خوانندگی می‌گذاشتم، نه این‌که برای چند نفر مشتری خسته، وقتم را تلف کنم.» اگر کَندی اجرای خوبی از خود به نمایش بگذارد، مشتری‌هایش بیشتر می‌شوند و روزی می‌رسد که کنسرتی برای آنان برگزار خواهد‌کرد!.
جیم مسئول فروش بیمه در شرکتی کوچک است و فقط یک کارمند دارد. او می‌گوید: «اگر دوازده کارمند داشتم… » نه جیم! تو باید کار‌کردن با دونفر را یاد بگیری تا بتوانی دوازده نفر را اداره کنی. زندگی، مبتنی بر پیشرفت آهسته است. شما با چیز‌هایی که دارد چه می‌کنید؟ تا زمانی که جوابتان «هیچ‌چیز است» چیزی تغییر نمی‌کند.

خلاصه‌ی کلام:
زندگی به تلاش پاداش می‌دهد، نه به بهانه.

 

موفقیت‌ها به هم مرتبط‌اند

وقتی زندگی‌ام کسل‌کننده است، نگاهی به انسان‌های موفق اطراف می‌اندازم و متعجبم که چگونه زندگی شیرینی دارند؟ می‌دانم که آنان بالاخره از یک جایی شروع کرده و به تدریج به موفقیت‌های بالاتر رسیده‌اند.
ما گاهی مشکل‌پسند هستیم، شغلی که به ما پیشنهاد شده را رد می‌کنیم، تنها به این دلیل که شغل مورد علاقه‌مان نیست. اگر چیزی را اکنون بدست آوردید، با تمام وجود آن را قبول کرده و تلاش خود را بکنید تا چیز بهتری به شما پیشنهاد گردد. موسس شرکت، جان مک‌کورماک، داستان دوستش نیک را تعریف می‌کند:
نیک یک مهاجر بود که زبان انگلیسی نمی‌دانست و پول زیادی هم نداشت. او در یک رستوران ایتالیایی برای شستن ظرف‌ها داوطلب شد. قبل از اینکه به مصاحبه برود، وارد سرویس بهداشتی رستوران شد و تمام آنجا را تمیز کرد. کاشی‌ها را یک به یک شست تا جایی‌که لکه ‌ی باقی نماند. رئیس رستوران از میزان تمیزی تعجب کرد و نیک در جواب گفت که: من در مورد شستن ظرف‌ها کاملا جدی هستم! نیک مشغول به کار شد و یک هفته بعد، مسئول سالاد رستوران استعفا داد و نیک به جای او انتخاب شد. وقتی مردم به من می‌گویند که شغل مناسبی برایمان وجود ندارد، یاد نیک و کارش می‌افتم که اکنون صاحب رستوران است!

خلاصه‌ی کلام:
از هر جایی که به ذهنتان می‌رسد شروع کنید. تلاش خود را به کار ببندید تا فرصت‌ها شما را پیدا کنند. بدین ترتیب، موفقیت‌ها، موفقیت‌های بزرگ‌تری را به همراه خواهند‌داشت.

قانون قورباغه

حکایتی در مورد قورباغه و سطل آب وجود دارد که قانون زوال را تعریف می‌کند. اگر قورباغه‌ای سالم و شاد را درون یک سطل آب جوش بیندازید، فورا به بیرون می‌پرد! قورباغه می‌داند که آب جوش به او آسیب می‌زند. اما اگر همان قورباغه را داخل سطل آب سرد بیندازید و آن را روی گاز گذاشته و گرم کنید، قورباغه تکان نمی‌خورد و در نهایت می‌پزد!
نکته‌ی اخلاقی داستان کجاست؟ روند زندگی تدریجا اتفاق می‌افتد. ما می‌توانیم مثل قورباغه‌ی دوم احمق باشیم و منتظر بمانیم تا کار از کار بگذرد. ما باید از اتفاقات اطرافمان آگاه باشیم.
سوال! اگر فردا صبح بیست کیلو سنگین شوید، نگران نمی‌شوید؟ البته! فورا به بیمارستان زنگ می‌زنید و می‌گویید: «کمک! من چاق شده‌ام!» ولی اگر هر ماه یک کیلو چاق شوید، نگرانی خاصی ندارید.
اگر روزی ده دلار بیشتر از بودجه‌ی مورد نظر خرج کنید، مشکلی پیش نمی‌آید.، ولی اگر این‌کار روز‌های بعد اتفاق بیفتد، سرانجام پول‌هایتان تمام می‌شود. برای کسانی که ورشکسته می‌شوند، طلاق می‌گیرند یا اضافه وزن دارند، مصیبت به یک‌باره فرود نمی‌آید، بلکه هر روز این اتفاق می‌افتد و می‌گویند: «چرا این‌طور شد؟!»
زندگی یک مجموعه است که هر حادثه‌ای، چیز جدیدی به آن اضافه می‌کند. داستان قورباغه به ما می‌آموزد تا هر روز از خود بپرسیم: «به کجا می‌روم؟ آیا سالم‌تر شده‌ام؟ آیا نسبت به سال قبل پیشرفت کرده‌ام؟» اگر نه، زمان آن رسیده که تکانی به خودتان بدهید و تغییر کنید. هیچ راه فراری هم ندارد، باید به زندگی سر و سامان ببخشید، و اگرنه پس‌رفت می‌کنید.

اصل انضباط

در انجام کار‌هایی که دوست دارید، نظم و انضباط داشته باشید تا برای انجام کار‌هایی که دوست دارید، وقت بیشتری بگذارید. انضباط، لغت جذابی برای اکثر مردم به حساب نمی‌آید. زندگی سبک سنگین‌کردن بین لذت‌های زود‌گذر و موفقیت‌های آینده است. نظم در کار‌های کوچک، باعث شایستگی‌های بزرگ می‌شود، مثل مطالعه‌کردن به جای تماشای تلویزیون، سه جلسه ورزش در هفته و پس‌انداز روزانه‌ی پول، زندگی بهتر و سالم‌تری را به ارمغان می‌آورد.
انضباط در کار‌ها یک خواسته‌ی آهنین و غیرقابل انعطاف نیست، بلکه باعث می‌شود به چرایی کارهایتان فکر کنید. اگر واقعا بدانید که چرا می‌خواهید به کسی بدهکار نباشید، پول بیشتری پس‌انداز می‌کنید. اگر هدف تحصیلی خود را بدانید، بهتر درس می‌خوانید. نکته‌ی مثبت در مورد انضباط این است که دیگران نمی‌توانند در تصمیمات شما دخالت کنند. انسان‌هایی که در زندگی‌شان نظم ندارند، شغل‌هایی را انتخاب می‌کنند که از دیگران دستور بگیرند و راه انتخاب را از خود ساقط می‌کنند.

اصل سازمان‌دهی

اولین قانون توسعه، رعایت اصل سازمان‌دهی است. چیزی که می‌خواهد رشد کند، باید با سیستم پیش برود. به گل‌‌ها، تقارن درخت یا کندوی زنبور‌عسل نگاه کنید. در طبیعت نیز انضباط وجود دارد و براساس آن، آنچه که مفید است باقی می‌ماند. نام این انضباط را میتوان سازمان‌دهی گذاشت.
اگر می‌خواهید کسب و کارتان رونق یابد، باید روش خاص خود را بکار گیرید. شکوفایی زندگی در گرو برنامه ریزی می‌باشد. فرِد ادعا می‌کند: «محل کار من بی‌نظم است، اما این بی‌نظمی هم نوعی انضباط است!» واقعا؟! می‌توانم تصور کنم که فرِد برای انجام جراحی مغز، به سالن تئاتر آورده شده‌است! چند پزشک همراه با وسایل جراحی زمخت و بانداژ‌های کثیف ایستاده‌اند و جراح می‌گوید: «فرِد نگران نباش! این بی‌نظمی کنترل شده است!»
هرکجا که کارایی ارزش داشته باشد، سازمان‌دهی هم اهمیت دارد. آتش نشان‌ها محل مشخصی برای کلاه‌های خود دارند. رانندگان آمبولانس مکان خاصی برای نگه‌داری کلید دارند. هیچ چیز در میان بی‌نظمی، شکوفا نمی‌شود. محیط اطراف بر تفکرات شما تاثیر می‌گذارد، پس اگر خانه‌تان نامرتب باشد، افکار و زندگی‌تان نیز بی‌نظم می‌شود.

هیچ تلاشی بی‌نتیجه نمی‌ماند

به تکه یخی که در دمای منفی پنجاه درجه‌ی سانتی گراد یخ زده، گرما بدهید. در ابتدا هیچ اتفاقی نمی‌افتد، همه‌ی گرما بنظر می‌رسد که تلف شده ولی ناگهان در صفر درجه، آب می‌شود. اگر بازهم گرما دهیم، بعد از مدتی طولانی، بخار می‌شود. شاید بر روی پروژه‌ای زمان و انرژی زیادی صرف کرده‌باشید ولی نتیجه‌ای مشاهده نکردید. به تلاش ادامه دهید تا بالاخره نتیجه‌اش را ببینید. قانون کلی را از یاد نبرید، نترسید و نا‌امید نشوید. نتیجه‌ی تلاش‌تان در زمان مناسب خود را نشان خواهد‌داد.
می‌خواهم زندگی‌ام را مثل بازی پین‌بال تصور کنم. هر بار کار مفیدی کردم، مثل مرتب‌کردن میز، خواندن کتاب، کمک به دوست، تمرین نقاشی ، پرداخت صورت حساب ، به خودم امتیاز بدهم. همه‌ی کار‌هایی که می‌کنم در حافظه‌ی دنیا ذخیره می‌شود. برای رفتن به مرحله‌ی بعد، نمی‌دانم که به چند امتیاز نیاز دارم و همین موضوع، آن را برایم لذت بخش می‌کند. اغلب اوقات زمانی که منتظر نتیجه نیستم، فرصت طلایی برایم پیش می‌آید.

 

اصل امواج

ما در مورد امواج نوری و صوتی، امواج دریا و امواج مغزی چیزهایی شنیده‌ایم، ولی موج در زندگی، به معنی فراز و نشیب‌هایی است که با آنان مواجه می‌شویم، مثل مشکلات خانوادگی، دعوت عروسی، تعمیرات ماشین و مسافرت. وقتی با مشکلی برخورد کردید، با خود بگویید: »من با امواج آشنایی دارم، موقتی هستند.«

 

سازگار باشید

در جهانی زندگی می‌کنیم که به سرعت در حال تغییر است. جزر و مد دریا، بالا و پایین رفتن قیمت‌ها، اخراج شدن کارمندان و… ما به جای پذیرفتن قانون جهان، خشمگین می‌شویم.
در دروس مدرسه در مورد انتخاب طبیعی و سازگاری با محیط خوانده‌ایم. حشره‌ی سبز رنگی که در محیط قهوه‌ای قرار دارد، اگر رنگش را تغییر ندهد، به دردسر می‌افتد! شاید حشره اعتراض کند: «زمین باید سبز شود، همانطور که قبلا سبز بود…» با این دید‌گاه به زودی نسل حشره منقرض می‌شود. قانون بی‌رحمیست: «ساز‌گار شو یا نابود شو!» شرم آور است که معلمان زیست هیچ‌گاه نگفتند که این قانون زندگی است، نه فقط حیوانات!

  • در سال ۱۹۲۷، هری وارنر از کمپانی برادران وارنر، گفت: «واقعا چه کسی می‌خواهد صدای بازیگران را بشنود؟!»
  • در سال ۱۹۴۳، توماس واتسون، رئیس IBM گفت: «گمان می‌کنم که تجارت جهانی در حد پنج کامپیوتر است!»
  • در سال ۱۹۷۷، کِن اولسن، رئیس بخش تجهیزات دیجیتالی گفت: «دلیلی ندارد که هر شخص در خانه‌ی خودش کامپیوتر داشته باشد!»

چیزی که امروز به کار می‌رود، شاید فردا به درد نخورد. تنها چیزی که رخ‌دادنش ثابت است، تغییر ماست. اگر سه ماه خانه‌ی خود را ترک کنید، می‌بینید حتی فرزندان‌تان نیز تغییر کرده‌اند. ناگهان کودک، شما را پدر صدا می‌کند. بحث منصافه بودن نیست، باید قبول کنید که همه چیز در حال حرکت است.

خلاصه‌ی کلام:
مردم خوشحال نه تنها تغییر را می‌پذیرند، بلکه آن را در آغوش می‌کشند. قانون آن‌ها این است: «چرا باید ۵ سال آینده‌ام شبیه ۵ سال گذشته‌ام باشد»

ماریا معمارزاده


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید