فصل بیست و ششم (آخر) از کتاب How life works | اثر Andrew Matthews
چرا من اینجا قرار دارم؟
شادی؛ هدف، پایان وجود بشر و معنای زندگی است.
(ارسطو)
برای لحظهای فکر کنید شما خدا بودید و قصد داشتید تا انسانها را خلق کنید. این انسانها همچون آفرینندهی خود کارآموز هستند. این انسانها دنیاها را نمیسازند بلکه از تواناییهایشان استفاده میکنند. آنها داستان مینویسند، موسیقی میسازند، هلیکوپتر و تبلت اختراع میکنند، شهرها را میسازند و بچه به دنیا میآورند!
اگر شما در جایگاه خدا بودید چطور میتوانستید این همه چیز را طراحی کنید؟ آیا به گونهای برنامهریزی میکردید که انسانها قربانیان درمانده در سرنوشت خود باشند؟ در آخر هدف چه بود؟ و یا دنیایی را طراحی میکردید که انسانها قادر باشند به قدرت خودشان در ساخت تجربههای زندگی پی ببرند؟ این طرح چگونه میشد؟
این انسانها سد دنیایی خواهند بود که به حد کافی جامد به نظر میرسد اما بررسیها و تحقیقات به این نتیجه رسیده که واحدهای سازندهی دنیا، ذرات جامد نیستند بلکه امواجی از انرژی هستند که دنیا را میسازند. این انرژی همان نوع افکار بشر میباشد.
مأموریت هر انسانی در این دنیا این است که با کنترل کردن افکار و احساسات خویش، بتواند مسئولیت کلی زندگی خود را به دوش بکشد.
آیا این ایده دلخواه شماست؟ امیدواریم که اینگونه باشد چون این دنیا، همان دنیای خود ما است.
ادگار میشل، فضانورد آپولو به طور خلاصه میگوید:
اگر در رابطه با اینکه چه کسی هستیم افکار خود را تغییر دهیم و بتوانیم خودمان را در قالب موجودات ابدی ببینیم که تجربههای فیزیکی دارند، به سطحی از وجود میرسیم که ما آن را آگاهی مینامیم. در این صورت است که نگرشی آغاز میشود و ما خالق دنیایی خواهیم بود که در آن به شیوهی متفاوت و بهتری زندگی خواهیم کرد.
اساتید معنوی همیشه این نکته را به ما گوش زد کردهاند. برخی از افراد با دانستن این موضوع به دنیا میآیند. علم در تلاش برای جبران عقب ماندگیهاست.
آیا این موضوع که با افکار و احساساتمان تجربههای زندگی خود را، خودمان بسازیم خیالی به نظر میرسد؟ شواهد بسیاری در اطراف ما وجود دارد. ما به دنیا آمدهایم تا بتوانیم قدرت خود را کشف کنیم. ما نه قربانی هستیم و نه گروگان؛ ما خالق زندگی خویش هستیم.
احتمال دارد شما نیز متوجه شده باشید و این را احساس کردهاید: شما برگی در باد نیستید، این شمایید که سرنوشت خود را کنترل میکنید.
سوالات اساسی
غالب اوقات ما بر روی تفاوتهایمان متمرکز میشویم. چه تفاوتی بین زن و مرد وجود دارد؟ تفاوت دین من و دین شما در چیست؟ اما برای لحظهای تصور کنید که ما یکسری معلمان دینی را دور هم گرد آوریم: مسیح، بودا، محمد(ص)، تزولائوس و از آنها بخواهیم که به یک سری سوالات اساسی و بزرگ پاسخ دهند. حدس من این است که پاسخ همهی آنها مشترک است.
من چه کسی هستم؟
شما بارقهای الهی و یک منشا واحد هستید. ذات شما عشق است مابقی بیهوده یا افکار نادرست است.
هدف من در زندگی چیست؟
تفکر؛ همانطور که خدا فکر میکند. عاشق بودن؛ همانطور که خدا عاشق است. خلق کردن؛ همانطور که خدا میآفریند.
مخلص کلام
شما یک روح هستید همراه با تجربههای فیزیکی! هر پدیدهای که در زندگی شما هویدا میشود؛ لذت، فراوانی، زخمها بازخوردی از افکار و احساساتی میباشد که شما صاحب آن هستید.
در برههای از زندگی درخواهید یافت که شما کاملا مسئول تمام واقعیتهای زندگی خود بودهاید اما تا زمانی که به این نتیجه برسید زندگی میتواند برای شما به جهنمی روی زمین مبدل گردد.
در چنین جهنمی زندگی به بازیای تبدیل میگردد که در آن:
- رویاها و آرزوهای شما با سرعتی شگفت به سمت شما درحرکت است.
- همه چیز جالب و جالبتر میگردد
قوانین اصلی بازی عبارتند از:
- پذیرش خودتان، دیگران و شرایط کنونی
- بخشیدن خود و دیگران
- سپاسگزار بودن
- زندگی کردن در لحظه
- احساس کردن رسیدن به اهداف
- جایگزینی ترس با عشق و مهربانی
- همواره شاد بودن
با استفاده از این راهنماییها در زندگی، انرژی خود را افزایش میدهید و پیوسته قویتر میشوید. با تلاش کمتر بیشتر و بیشتر به نتیجه میرسید و همچنین تشخیص میدهید این در واقع شما نبودید که کار انجام میدادید این قدرت بوده که همراه با شما است.
هیچ کس شما را به عقب نمیکشاند. هیچ کس نمیتواند شما را در عقب نگه دارد. شما به اطلاعات بیشتری نیاز ندارید، احتیاجی به رفتن سمینارهای زیاد و اجازهی کسی ندارید! شما تنها تکهای از پازل را به وقت خود در جای درست قرار میدهید. بدانید که اینگونه بودن عالیست!
مخلص کلام
مسئولیت شما این است که تا جایی که میتوانید در هر دقیقه، هر ساعت و هر روز احساس خوبی داشته باشید. این همان شیوهای است که باعث میشود زندگی شما بهتر شود.
پایان