انتشار این مقاله


آخرین کنسرت من

داستانی کوتاه که ترکیبی از اتفاقات زندگی واقعی و مفاهیم روان‌شناسی و کاربردی است: در بین گروه، سم توانست بشنود که رهبر گروه می‌خواهد ارکستر را شروع کند. “لعنتی، دست‌هایم بیشتر از حالت عادی می‌لرزند. روز بدی برای پارکینسونِ. علاوه بر اون این اخرین کنسرت من خواهد بود (با حالتی عصبی). خوشحالم که آهنگی از […]

داستانی کوتاه که ترکیبی از اتفاقات زندگی واقعی و مفاهیم روان‌شناسی و کاربردی است:

در بین گروه، سم توانست بشنود که رهبر گروه می‌خواهد ارکستر را شروع کند.

“لعنتی، دست‌هایم بیشتر از حالت عادی می‌لرزند. روز بدی برای پارکینسونِ. علاوه بر اون این اخرین کنسرت من خواهد بود (با حالتی عصبی). خوشحالم که آهنگی از ادوارد گریگ را انتخاب کردم اما با این دست‌ها هیچ چیز آسان نیست.”

سم در تمام طول زندگیش یک نوازنده‌ی پیانو بود. او از سن یازده سالگی زمانی که پایه چهارم را تمام کرد با مسابقه هنرمندان جوان منطقه میدوست شروع کرد. و همچنین در ۶۵ کنسرت شامل سمفونی شهر کانساس حضور داشت. خیلی خب فقط تو فستیوال تابستانشان بود وقتی که تعداد زیادی از نوازنده ها در تعطیلات بودند.

“یه جورایی آرزو می کنم که همسر قبلیم اینجا بود چطور تونست از من جدا بشه؟”

“خوب میزنم؟ اشتباهات زیاد در نت ممکنه باعث بشه حضار فکر کنند من خیلی توش موندم مثل اون ستاره های بیس‌بال که ترجیح میدن ۲۰۰ بار ضربه بخورن ولی بازنشسته نشن. یا برم سراغ یه شانس در ستاره شهر کانساس.”

“رزمن با یک جلوه تمام میکند!”

رهبر ارکستر به سم یک لبخند اجباری زد و روی سن قدم زد.

“همینه…نفس‌های عمیق، نفس‌های عمیق لعنتی دستام دارن بیشتر می لرزن. خیلی دارم لفت میدم. باید برم بیرون. صاف وایستا. مردای پیر قوز می کنند. بلند قدم بردار این ور اون ور نرو.”

اما سم فقط می‌توانست روی سن آهسته حرکت کند. با یک دست به پیانو آویزان شد و کمی تعظیم کرد. اگر بیشتر از آن خم می‌شد باعث می‌شد بیافتد.

و کنار پیانو نشست. “من این لحظات رو خیلی تجربه کردم ولی این بار فرق می‌کنه.”

سم از حقه قدیمی تنظیم صندلی به بالا و دوباره پایین آوردنش استفاده کرد نه به خاطر اینکه به تنظیم نیاز داشت بلکه به این خاطر که کمی بیشتر زمان بخرد تا خودش را قبل از زمان درست جمع و جور کند.

و سم شروع کرد هر ریسک غیر دیوانه‌واری که می‌توانست انجام داد و بیشتر اوقات برنده شد. خیره‌سری او باعثِ کمی اشتباه در نت‌ها شد ولی فقط یک شخص نادان یا پلید می‌توانست اجرای هیجان‌انگیز او را سیاه‌نمایی کند. در هر سنی الهام‌بخش است اما برای یک فرد ۸۳ ساله با بیماری پارکینسون پیشرفته چطور؟ حتی نوشتن درموردش نیز من را مایوس می‌کند.

و بله نه تنها برای سم مثل همیشه به مدت طولانی کف زدند، که انگار به اعتراض به ازبین رفتن محبوبیت موسیقی کلاسیک اذعان داشت، بلکه بعد از یک تشویق با حرارت جمعیت ایستاده به تشویق و تحسین وی پرداخت. نه یک تشویق از سر صدقه یک تشویق واقعی. و سم کسی که معمولا خیلی خجالتی‌تر از آن بود که بخواهد به حضار در حال کف زدن نگاه کند، به پایین نگاه کرد و غرق در تماشای لبخندها و مردمی که ایستاده بودند شد. سپس افسوس خورد و آه کشید چون فکر می‌کرد این آخرین بار است.

سم با بی قراری به اتاق لباس‌ها رفت، در را بست و خودش را روی یک صندلی انداخت. “من زنده موندم، من خوب بودم، من خودم را خجالت زده نکردم، اما من نمیتونم به پذیرش برم. این مثل یک مهمانی بازنشستگی میمونه جایی که هرکسی سعی میکنه شروع پایان من رو بی اهمیت جلوه بدهد؛ پایان من.”

و بعد کسی در می زد. “پدر؟” دخترش در را باز کرد و با شور و حرارت زیادی گفت: “شما فوق‌العاده‌ای، شما واقعا فوق‌العاده‌ای! زودباش همه منتظر شما هستند.”

سم می‌دانست که راه فراری ندارد بنابراین آهی کشید و آهسته به پایین رفت. وقتی رسید، صدای همهمه تبدیل به کف زدن شد. با خودش فکر کرد “من می‌دونم باید چیزی بگم اما کوتاهش می کنم. هیچکس سخنرانی‌های طولانی رو دوست ندارد. و هیچ چیز خارج از ادبی هم نیست. بهترِ که پسر خوبی باشم.”

و او شروع کرد: “وقتی ما می‌نوازیم و کسی نمی‌شنود موسیقی کامل نیست. ما نوازنده ها فقط با شما کامل هستیم. من بسیار متشکرم از شما برای کامل کردن موسیقی من، نه، زندگی من.”

همه کف زدند و گرچه سم می‌دانست که الان زمان درستی برای پایان دادن به سخنرانیش است. جذبه و کشش یک شنونده می‌تواند یک نوازنده را وارد به اجرا کند، پس او اضافه کرد “در واقع من نمی‌تونم باور کنم که این آخرین اجرای من خواهد بود.” و چشمانش پر از اشک شد.

در همان لحظه، یک کودک چهارساله به او گفت: “میخواین تو کلاس من اجرا کنید؟”

و از آن پس سم رسما کنسرت‌های بیشتری رو نسبت به کل زندگیش اجرا کرد. در پیش دبستانی ها و مدارس ابتدایی، اوایل فقط به صورت محلی و سپس همه جای کشور. هیچ وقت به او پولی پرداخت نکردند. قطعا باید هزینه سفرهایش را پرداخت می‌کرد اما حسرت نخورد. “دخترِ من اوضاع مالی خوبی دارد پس من نمی‌تونم به راه بهتری جز یاد دادن این موضوع به بچه های کوچیک که موسیقی رو دوست داشته باشند، برای خرج کردن پولم فک کنم. افرادی با آن سن غیرضروری نیستند.”

فرشته باقری


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید