۵۰ سال پیش، تحقیقات خوفناک رابرت هیر که روانشناس زندان بود، مسیر زندگی وی را در جهت فهم یکی از جالبترین و البته خطرناکترین بیماریهای انسانها هدایت کرد. میتوان استفادهی رایج از کلمهی سایکوپات – psychopath را به او نسبت داد؛ در تعریف وی، این بیماران شرور، خونخوار و فاقد هیچگونه حس دلرحمی، پشیمانی و کنترل خشم هستند و قانونها و عرفهای جامعه را شکسته و از سایرین برای رسیدن به اهداف شوم خود استفاده میکنند.
این بیماران روانی، مستعد انجامدادن وحشتناکترین جنایات انسانی هستند؛ با اینحال، سالهای طولانی یا حتی برای تمام عمر، میتوانند چهرهی واقعی خود را پشت ماسکی رفتار نرمال و در بسیاری از موارد، جذاب و وسوسهانگیز خود پنهان کنند؛ تنها تعدادی که از جنایاتشان پردهبرداری میشود، گیر میافتند و مشهور میشوند؛ شاید نامهای تد باندی، دلقک قاتل، جان وِین گیسی و قاتلهای باربی و کن، پاول برناردو و کارلا هومولکا را شنیده باشید.
بنابراین نگرانی دکتر هیر را نمیتوان تعجبآور دانست؛ زمانی که نتایج تحقیقاتش را منتشر کرد، اظهار داشت که از هر ۱۰۰ نفر، ۱ نفر میتواند در این دسته قرار گیرد که در اجتماع، به خوبی با محیط سازگار شده است. اکنون ما میدانیم که بیماران روانی ۱۵-۲۰% از جمعیت زندانها را تشکیل میدهند و حداقل ۷۰% از جنایتکارانی که مرتکب جرمهای خشونتآمیز مکرر میشوند و بسیاری از قاتلهای سریالی و متجاوزان جنسی را تشکیل میدهند.
بعلاوه، درمان این افراد با روشهای متداول بسیار دشوار است، قسمت اعظمی از این قضیه به علت آن است که معمولا به دنبال درمان نمیروند. این مجرمان معمولا سریعتر از سایر افراد از زندان آزاد میشوند و بسیاری از آنان تحت آزادی مشروط قرار میگیرند.
با پیشرفت علم نورولوژی، امروزه میدانیم تفاوتهایی در ساختار مغز این دسته از بیماران روانی وجود دارد که سبب شدهاست برخی از روانشناسان و روانپزشکان به این دسته از بیماریها، عنوان neurodevelopmental disorder را بدهند؛ همانند اوتیسم که حتی در کودکان بسیار کوچک نیز قابل تشخیص است.
عمدهی دانشی که ما امروزه درباره این بیماران روانی داریم را مدیون پژوهشهای هیر هستیم. وی تستی را در سال ۱۹۸۰ طراحی و در سال ۱۹۹۱ منتشر ساخته که امروزه، استاندارد طلایی برای آزمایشگاههای پزشکی قانونی و سیستم پلیس و دادگاهها برای شناسایی ویژگیهای این بیماری در مجرمان میباشد. این تست PCL-R نام دارد.
هیر در سال ۲۰۰۰، پس از اتمام یکی از فعالیتهای پژهشی خود در دانشگاه کلمبیا بریتانیا (UBC) بازنشسته شد اما همچنان یک محقق فعال باقیمانده است که در حال گسترش ابزارهایی جدید در راستای کار خود، برگزاری کنفرانسهای جهانی و کارگاههای آموزشی برای پزشکی قانونی، کارکنان زندان و پلیسهای FBI میباشد؛ بنابراین نمیتوان او را چندان هم بدون فعالیت دانست!
بهعلاوه، وی تلاشی مستمر برای کشف نشانههای زودرس بیماری روانی در کودکان با پیشرفت دادن تست PCL-R را دارا میباشد.
هیر همچنین کارکنان قانونی را بینصیب نگذاشته است! پژوهشهای وی نشان میدهند که ۴% از کارکنان موجود در مراجع قانونی و پزشکی، و سایر زمینهها خود به بیماری روانی مبتلا هستند. وی درحال طراحی ابزاری برای پی بردن به این عارضه در این افراد نیز میباشد. اما مسئلهی اصلی، نحوهی دستوپنجه نرم کرن با این بیماران است؛ چگونه میتوان جامعه را از آنان محافظت کرد؟ شیوع این بیماری را چه چیزی کنترل میکند؟ هیر نزدیک به ۵۰ سال برای پاسخگویی به این سوالات با بیماران روانی دستوپنجه نرم کرده است و خود، موجب پیشرفت عظیمی نسبت به زمانی که حتی معنای این بیماری را نمیدانستیم، شده است.
در بین درندگان!
در قرن ۱۹ میلادی، مفهوم psychopath که از دو ریشهی یونانی psykhe و pathos تشکیل شده است، به معنای ذهنِ بیمار یا روحی که در حال عذاب است، استعمال میشد؛ در آن عصر، این بیماری، در دستهی دیوانگیهای میرا جا میگرفته است اما در اواسط قرن بیستم، زمانی که روانپزشک هِروی کلکلی ‘ماسک عقلانیت’ را منتشر کرد، از مرکز آموزشی درمانی جورجیا منتشر ساخت، یک مفهوم جدید برای این بیماری ارائه کرد. کلکلی دریافت که بسیاری از جنایتهای خشونتآمیز، یا حتی افرادی که مکرراً جرایمی مرتکب میشوند یا افرادی که از مراکز درمانی روانی مرخص میشوند، در این دسته قرار دارند و علت آزادی این افراد از زندان و آسایشگاهها، سلامت کامل عقلانی ظاهری است و ماسکی از عقلانیت کامل بروز میدهند که هرگونه نشانهی بیماریها را خنثی میکند. بدبختانه، یافتههای کلکلی توسط جامعهی پزشکی آن زمان، نادیده گرفته شد.
در اواخر دههی ۶۰ میلادی، کتاب مرجع روانشناسی و روانپزشکی، راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی یا DSM، شخصیت سایکوپاتیک را با اختلال شخصیت ضداجتماعی جایگزین کرد؛ درصورتی که برخی از ویژگیهای تعیینکنندهی اختلال سایکوپاتیک، نظیر فقدان رحم و شفقت و قساوت را شامل نمیشود.
این دستهبندی DSM امروزه نیز به همین شکل باقیمانده است؛ باید دانست که با وجود اینکه بسیاری از افراد سایکوپات، از نظر تشخیصی ضداجتماع محسوب میشوند، حال بسیاری از افراد ضداجتماع سایکوپات نیستند.
بازشدن راه زندگی هیر به این پژوهشها، طبق شانس و حوادث اتفاق افتاد. وی در خانوادهای کوچک از طبقهی کارگر در حاشیهی کالگاری، آلبرتا متولد شد. هیر مدرسه را آسان یافت اما در آن زمان، ایدهای نداشت که قصد دارد با زندگی خود چه کند. او به علوم، ریاضی و جامعهشناسی علاقه داشت و رشتههای مختلفی را در داشنگاه آلبرتا انتخاب کرد، از جمله روانشناسی. در اواخر دههی ۵۰ میلادی، توانست مدرک ارشد خود را در رشتهی روانشناسی بگیرد. او میگوید:
“من علاقه داشتم بدانم چه چیزی استنباطها، احساسات و انگیزههای ما را کنترل میکند. میخواستم جنبهی علمی موجود در این ماجرا را بدانم.”
در کلاس روانشناسی غیرنرمال، وی با دانشجویی با نام آوِریل ملاقات کرد و در سال ۱۹۵۹، با هم ازدواج کردند. در همان سال، دخترشان با نام شریل متولد شد.
در دانشگاه اُرِگون، هیر برنامهای Ph.D را در رشتهی سایکوفیزیولوژی، از شاخههای سایکولوژی بیولوژیک شروع کرد. این پژوهش در رابطه با ارتباط متقابل بین احساسات، رفتار و سیستم عصبی بود اما زمانی که شریل، دخترش با مشکلات پزشکی مواجه شد، وی مجبور شد به کانادا بازگردد چرا که روشهای درمانی در آنجا ارزانتر میبودند. در سال ۱۹۶۰، اولین شغلی را که توانست، پذیرفت و از آن پس، در یک زندان مخصوص بیماران روانی با نام زندان بریتیش کلمبیا (BC) در حومهی ونکوور فعالیت رسمی خود را آغاز کرد.
“زمانی که آنجا مشغول به کار شدم چه چیزی دربارهی کارکردن با مجرمان میدانستم؟ من اطلاعاتی دربارهی ساختار روانشناسی داشتم اما نه از جنبهی کلینیکی. هرگز حتی قسمتهایی از بدن بیمار را بررسی نکرده بودم.”
شغل اولیهی او، شامل ازریابی زندانیها با استفاده از ابزارهایی که در آن زمان در دسترس بود، از قبیل تست رورشاک* میشد که اصلا قابل اعتماد نبود؛ وی به زودی دریافت که تجربیات و نظرات نگهبانان زندان بسیار سودمندتر از روشهای مرسوم است. هیر در بخش دورافتادهای از زندان فعالیت خود را آغاز کرد که از نگهبانان فاصلهی زیادی داشت. در همان ساعت اول شروع فعالیتش، وی با نخستین بیمار روانی خود ملاقات کرد! یک زندانی با نام رِی.
هیر به یاد میآورد:
رِی یک درندهی تمام عیار بود! طوری به من خیره شده بود که گویی به تکهای غذا مینگرد. او توانست با چشمان خود مرا به دیوار میخکوب کند.
رِی یک چاقوی دستساز را بیرون کشید و به سمت هیر تکان داد. بعدها مشخص شد که وی قصد داشته است از آن علیه یک زندانی دیگر استفاده کند. هیر احساس میکرد که رِی میخواهد او را آزمایش کند و تصمیم گرفت که به نگهبانان این قضیه را گزارش نکند. خوشبختانه رِی از چاقوی خود استفاده نکرد اما بعداً، هیر متوجه شد که او با سایر زندانیها متفاوت است و او را به نوعی به تله کشانده است؛ بهگونهای که قوانین زندان را برای اهداف پزشکی بشکند.
درطی ۸ ماه کار هیر در آنجا، رِی توانست او را متقاعد کند که به طور رسمی حمایت خود را اعلام کند که امکان انجام دادن فعالیتهای جالبی را در زندان برای رِی فراهم میکرد. این کار عواقبی را در پی داشت…
ترک زندان برای او به تجربهای بسیار هراسانگیز تبدیل شد! هنگامی که هیر به مقصد دانشگاه اُنتاریوی غربی زندان را ترک میکرد، ماشین جدیدش را به همراه داشت. هنگامی که در حال راندن ماشین به پایین یک تپه، به همراه خانوادهاش بود، متوجه شد که ترمز ماشین کار نمیکند. یک مکانیک بعداً متوجه شد که به شکل عمدی، دستکاری شده است. خوشبختانه هیچیک از آنان صدمهای جدی ندیدند.
هیر، خوشحال از ترک دنیای دانشگاهی و آکادمیک، متوجه شد به مطالعهی تأثیرات پاداش و تنبیه بر رفتار علاقهمند شدهاست.
در این برههی زمانی، با کتاب کلکلی آشنا شد و توانست ویژگیهای شخصیتی رِی را در آن بیابد؛ خصوصاً قدرت او برای جذب مردم و تحمیل دیدگاهش برای استفاده از آنان. یکی از ویژگیهای شخصیتی دیگر رِی، توانایی سخنوری شگفتانگیز وی بود که برای هیر، به معمایی تبدیل شد که او کار خود را صرف رمزگشایی از آن کرد.
ساختن لیست
در سال ۱۹۶۳، ری برای گذراندن دورهی پروفسوری به ونکوور بازگشت. او امیدوار بود بتواند آزمایشهایی را برای پیبردن به چگونگی هدایت پاسخهای فیزیولوژیک برای ترس، فوبیا، انگیزه، پاداش و تنبیه انجام دهد.
در این زمان، این مرکز یک مرکز آموزشی ناحیهای و محدود بود. بخش روانشناسی آن از ساختمانهای کوچکی در حاشیهی مناطق جنگزدهی دانشگاه تشکیل شدهبود که امکانات بسیار پایینی داشت. هیچ آزمایشگاه، وسایل و نیروی کاری وجود نداشت بنابراین هیر با همکاران خود در زندان BC تماس گرفت و آنان را راضی کرد که به او در انجام آزمایشهایی بر جمعیت زندانیان کمک کنند.
اولین آزمایش او، اندازهگیری انگیختگی فیزیولوژیک بود. در این آزمایش، غدد عرقی داوطلبان که همگی مرد بودند، پس از دریافت یک شوک مختصر بررسی شد و نتایج این آزمایش، در سال ۱۹۶۵ در The Journal of Abnormal Psychology منتشر شد و مشخص ساخت که بسیاری از مجرمان و افراد عادی، در پاسخ به شوک، استرس فیزیولوژیک زیادی را متحمل میشوند درحالی که دربارهی بیماران روانی سایکوپات اینگونه نیست. در پژوهشی مشابه که در همان سال نیز منتشر شد، این گزینه به شرکتکنندگان داده شد که خود انتخاب کنند در همان لحظه شوک داده شوند یا ۱۰ ثانیهی بعد. ۸۰-۹۰% از افرادی که سایکوپات نبودند، یعنی گروه کنترل از افراد نرمال و مجرمان سالم، ترجیح میدادند که بلافاصله شوک را تجربه کنند در حالی که تنها ۵۶% از سایکوپاتها این انتخاب را انجام دادند. بدین معنا که آنان راحتتر از افراد دیگر میتوانند برای یک واقعهی ناخوشآیند صبر کنند.
این نتایج توانست توجه هیر را به خود جلب کند اما از آنجایی که روانشناسی مجرمان در مراحل اولیهی رشد خود بود، همانند کلکلی، دستآوردهای هیر توجه درخور خود را دریافت نکرد.
هیر میگوید:
ادبیات بهکار رفته در عنوان بسیار بیثمر بود. ثمرهی تلاش من و کلکلی دیده نمیشد. در آن زمان، من آماده بودم که فعالیت خود را متوقف کنم و به باستانشناسی بپردازم اما گیر افتاده بودم.
در سال ۱۹۷۰، هیر کتاب “سایکوپاتی؛ تئوری و تحقیق” را منتشر کرد که توانست توجه عدهای در حوزهی آکادمایک را جلب کند. از این زمان به بعد، اوضاع شروع به بهتر شدن کرد؛ دانشجویان فارغالتحصیل فراوانی با ایدههای جالب به هیر مراجعه میکردند که مایل به همکاری بودند. او دست آنان را برای انتخاب موضوع باز گذاشته بود. وی اظهار دارد که این دانشجویان علاقهمند، انگیزه و نیروی جدید برای ادامهی فعالیت به وی میدادند.
در اواسط سال ۱۹۷۰، هیر بلاخره از سربازخانهای که در آن مشغول فعالیت بود بیرون آمده و به یک آزمایشگاه زیرزمینی ابتدایی نقل مکان کرد که تجهیزات نسبتا خوبی را با توجه به آن زمان در اختیار داشت؛ از جمله یک ماشین پلیگراف با وزنی در حدود ۵۰۰پوند. تنها مشکل قابلتوجه او، کمبود یک وسیلهی ارزیابی قابل قبول بود؛ در کلینیکها، طبقهبندی نه چندان جالب DSM و تستهایی که با استفاده از تجارب شخصی طراحی شدهبودند، استفاده میشدند که برای سایکوپات، دور زدن آنان امر دشواری محسوب نمیشد. هیر از لیستی استفاده میکرد که توسط کتاب کلکلی طراحی شدهبود؛ که آن هم ایدهآل نبود؛ ویراستاران مجلاتی که قصد چاپ کردن مقالات وی را داشتند، از او میپرسیدند که مقیاسی که در روانشناسی استفاده میکند چیست و به دنبال مقیاسی همانند ریشتر برای زلزله بودند.
بنابراین، هیر بار دیگر به دنبال یافتن اطلاعاتی بیشتر بود؛ دادههای فراوانی را آنالیز میکرد و با زندانیان مصاحبات بیشتری انجام میداد؛ با استفاده از دو ارزیابی کامل مستقل از هم. با استفاده از ابزارهای اندازهگیری روانشناسی، وی توانست لیستی متشکل از ۱۰۰ تا ۲۲ آیتم را در سال ۱۹۸۰ منتشر کند؛ بهعلاوه، مقالهای برای توصیف ابزار جدید خود منتشر کرد؛ لیست سایکوپاتی.
این لیست توانست بلافاصله بین سایر دانشمندان در آمریکای شمالی و بریتانیا مشهور شود. ممکن بود آنها با همهی اِلِمانهای موجود در لیست موافق نبوده باشند؛ اما این لیست به آنان این امکان را میداد که با یک زبان مشترک در زمینهی تشخیصی صحبت کنند.
هیر و یک هستهی مرکزی از دانشجویانش، در سال ۱۹۸۵ این لیست را مورد بازبینی قرار داده و توانستند ابزار قابل اعتمادی برای تشخیص سایکوپاتی طراحی کنند که توانست مورد تائید بسیاری از دانشمندان قرار گیرد. هیر میگوید:
محبوبیت آن به شکل انفجاری افزایش یافت.
نتایج یکی از آزمایشهای هیر نشان میدهد که ۸۰% از سایکوپاتهایی که بر اساس معیار PCL-R تشخیص داده میشوند، در مقابل مجرمان غیر سایکوپات که این عدد به ۲۰% میرسد، در طول سه سال، مجدداً مرتکب جرایمی میشوند. این نتایج مقامات کانادا را شوکه کرد؛ آنان خواستند که تمام زندانیها را مورد آزمایش قرار دهند.
هیر شبهاتی جدی دربارهی پتانسیل بالای بروز خطا و سوءاستفاده در تست PCL-R را داشت. وی معتقد بود که این تست، ابزاری است که تنها برای انجام دادن تحقیقات خالص طراحی شدهاست و تحقیقات خالص زمانی ارزشمند میشوند.
در اواخر دههی ۸۰ میلادی، هیر مشغول به فعالیت در یکی از بزرگترین آزمایشگاههای UBC در بخش روانشناسی بود. این بخش از ۱۸ فارغالتحصیل و دانشجوی Ph.D تشکیل شده بود و دارای تالارهایی ضدصدا برای انجام آزمایشهای الکتروانسفالوگرافی (EEG) و حمایت مالی از مراکز دولتی بزرگ آن زمان میبود. این امر بستر بسیار مناسبی برای انجام فعالیتهای بزرگ هیر فراهم کرد؛ از جمله آزمایش صحت تئوری کلکلی با نام آفازیا سمانتیک (semantic aphasia). کلکلی معتقد بود یک ترکیب حسی زبان در افراد سایکوپات معیوب است؛ برای آنان زبان صرفاً کلامی است و هیچ پسزمینهی حسی در آن وجود ندارد؛ چیزی که برای افراد عادی مهمترین بخش زبان است.
با بررسی الکتروانسفالوگرامهایی که فعالیت مغزی را نشان میدهند؛ هیر و همکارانش به بررسی پاسخهای ایجاد شده در مغز، در پاسخ به کلمات حسی و کلمات خنثی را بررسی کردند. آنان به افراد دستهای خنثی از کلمات، مانند میز، کتاب، فرش و… به همراه کلماتی که ممکن است حسی را در افراد ایجاد کنند، مانند جنازه، زالو، شکنجه و… را به شکل درهم به افراد نشان میدادند. نتایج نشان میدادند که حتی با وجود بهم ریخته بودن کلمات، بیشتر افراد میتوانند سریع کلمات مشمئزکننده را تمییز دهند؛ آنهم با سرعت و دقت بالا. اما سایکوپاتها به هر دو دسته از کلمات پاسخ مشابهی میدادند و تفاوتی بین ایندو دسته قائل نبودند. هنگامی که این نتایج برای مجلهی مشهور Nature ارسال شدند، ویراستاران ابتدا آنان را رد کردند زیرا که گمان میکردند چنین چیزی امکان ندارد حقیقت داشته باشد.
در نهایت، این مجله در اواخر همان سال حاضر به چاپ مقاله شد و بعدها، تبدیل به یکی از اولین تصویربرداریهای مغزی از ذهن یک سایکوپات گشت.
شهرت هیر برای گشودن درهای تازهای از علم، بسیاری از علاقهمندان را به آزمایشگاه وی کشاند؛ از جملهی این افراد میتوان به کنت کییل، که در اواخر ۱۹۹۰ تا اوایل ۲۰۰۰ موفق به کسب مدرک کارشناسی ارشد و دکترای خود شده بود، اشاره کرد.
کییل میگوید:
ما موفق به کشف تفاوتهای قابلتوجهی در ساختار مغز افراد نرمال و سایکوپاتها شدیم! اما رابرت درس بسیار مهمتری را به من آموخت؛ اینکه به قصهها و داستان زندگی آنها گوش کنم. او با تعدادی از خطرناکترین سایکوپاتها در کانادا مصاحبه کرده است که این امر، وی را متمایز میکند چرا که ۸۰% از روانپزشکان و روانشناسان حرفهای و صاحبنام در این زمینه، هرگز با یک سایکوپات ملاقاتی نداشته و زمان خود را برای آن صرف نکردهاند.”
این دانشمند ۴۶ ساله در مرکز Mind Research Network forensics lab مشغول به فعالیت است و به زندانهای ایالتی با یک ماشین fMRI متحرک سفر میکند و تغییرات خونرسانی به مغز را هنگام مشاهدهی کلمات نفرتانگیز در مغز زندانیان بررسی میکند. با این روش، وی تا کنون توانسته است با بررسی بیش از ۵۰۰۰ مغز، اختلالات فراوانی را در قسمتهای احساسی و عملکردی مغز سایکوپاتها شناسایی کند که احساسات، ایمپالسها و مهارتهای شناختی آنان را تحت تأثیر قرار میدهد. این امر سبب شدهاست که سایکوپاتی را به عنوان یک نورودیلومنتال در نظر بگیرد؛ تئوری که تا کنون با روانشناسان و محققان فراوانی در میان گذاشته شده است.
نوروایمجینگ (تصویربرداری عصبی) که امروزه در دادگاهها و مراجع قانونی فراوانی مورد استفاده قرار میگیرد؛ برای نمونه، پروندهی حکم مرگ برایان دوگان، زندانی شیکاگویی که از سال ۱۹۸۳ مرتکب قتل و تجاوزهای فراوانی شده بود را میتوان مثال زد. کییل که برای دفاع از او استخدام شده بود، وظیفه داشت با استفاده از تستهای PCL-R و اسکنهای مغزی، هیأت ژوری را متقاعد کند که با داشت IQ 140 و ابتلا به بیماریهای نورولوژیک، برای ارتکاب جریان بیتقصیر است. در آن زمان، کییل نمیدانست که آیا ترکیب تست PCL-R و تعدادی اسکن مغزی برای صرفنظر کردن قانون از حکم وی کافی است یا خیر. با اینحال، یک سال بعد، این حکم لغو شد.
همانند مربی خود، کییل عقیده دارد که در زمینهی جرم و جنایت، استفاده از اسکنهای مغزی باید به اندازهی استفاده از DNA رایج شود؛ به شرطی که توسط متخصصان این عرصه انجام و تحلیل گردد.
هیر در رابطه با تأثیرات استفاده از اسکنهای مغزی در دادگاه بسیار محتاطانه عمل میکند. وی عقیده دارد با وجود اینکه علم عصبشناسی اکنون بسیار جذاب است و توجه بسیاری از افراد را جلب میکند، شواهد جدیدی وجود دارند که نشان میدهند ممکن است پدیدههای غیرطبیعی در سلولهای بین کورتکس فرونتال مغز و سیستم لیمبیک وجود داشته باشند که patholes نامیده شده و در مسیر نورونها موجودند. این امر سبب اختلال در ارتباط بین این دو ناحیه میشود.
اما همانگونه که هیر اذعان دارد؛ ساختار یک مغز کاملا نرمال نیز همچنان امری سؤالبرانگیز است. هنوز پدیدههای زیادی منتظرند که کشف شوند!
شرارت یا تکامل؟
با وجود اینکه پژوهشهای انجام شده در این زمینه بسیار محدود است، شاید محدودتر از هر بیماری روانی دیگری، محققان همچنان نمیتوانند در این زمینه با یکدیگر به توافق برسند.
هیر میگوید: قسمت عظیمی از این تغییرات از رابطهی علت و معلولی پیروی میکنند اما برخی از پژوهشگران عقیده دارند تربیت از طبیعت پیشی میگیرد و این امر را با تروما و سوءاستفاده یکسان درنظر میگیرند. این قسمتی از یک تصویر بسیار بزرگتر را تشکیل میدهد. همانگونه که در ذهن من بسیار منطقی به نظر میآید، سایکوپاتی را میتوان به عنوان یک امر رو به رشد و تکاملی نیز دانست.
وی همکاریهایی نیز با متخصصان سایکوپاتی در مرکز سلامت روان وِیپوینت نیز داشته است. آنان بحثهایی دربارهی اینکه آیا واقعا سایکوپاتی یک بیماری است یا خیر داشتهاند و عقیده دارند میتواند یک استراتژیِ سبکزندگی آداپتیو باشد. هیر عقیده دارد شما میتوانید ژنهای خود را با داشتن فرزندانی که از آنها به خوبی مراقبت میکنید، حفظ کنید. اما روابط سایکوپاتها غیرشخصی است؛ آنان به استراتژی داشتن تعداد فراوانی از کودکان، و سپس رها کردن آنان علاقهمندند. این ویژگی بیولوژیک سبب میشود این دسته از افراد به سودجویان تبدیل شوند؛ که البته رقتانگیز است که این شیوه بیشتر از آنکه یک بیماری نورولوژیک تلقی شود، یک متد تولیدمثل ژنتیکی است.
تئوریهای اخلاقی میتوانند سبب به وجود آمدن مشکلات جدی جهانی شوند؛ آیا کودکان میتوانند شرور متولد شوند؟چیزی با نام ژن بد واقعاً وجود دارد؟ آیا علم پزشکی در این زمینه میتواند کاری کند؟ آیا کارمندانی که با مجرمان سروکله میزنند باید برای تمایلات سایکوپاتی مورد آزمایش قرار گیرند؟ آیا میتوان یک مجرم را با توجه به یافتههای حاصل از اسکن مغزی برای تمام عمر زندانی نگه داشت؟
اینها نمونههایی از مسائل بزرگی هستند که محققان با آنها دستوپنجه نرم میکنند. هیر اکنون دربارهی نورولوژیک بین اوتیسم و سایکوپاتی در هر سخنرانی خود اشاراتی دارد.
وی میگوید:
من تصور نمیکنم سایکوپاتها مغزی متکاملتر داشته باشند. طبیعت برای همهی انواع تفاوتها حمایت فراهم میکند و مقصود نیز همین است… زمانی که یک مگس میمیرد، برخی از افرادی که حس شفقت بیشاز اندازهای دارند عزا میگیرند! که لبهی دیگر طیف، در مقابل سایکوپاتها قرار دارند. بسیاری از افراد نرمال در ناحیهی میانی این طیف قرار میگیرند.
از دید روانشناسی تکاملی، ساختار و عملکرد مغز سایکوپاتها متفاوت است و برای شکار و شرکت در اعمال درندگی طراحی شدهاست. آنان ممکن است از نظر ژنتیکی برنامهریزی شدهباشند؛ اما چه چیزی میتواند سبب تحریک شروع فعالیت این ژنها شود؟ هنوز چیزی نمیدانیم اما میدانیم که فاکتورهای محیطی نیز در این امر دخیلند.
چه این شکها و شبهات به یقین تبدیل شوند و چه نه، هیر عقیده دارد که ما باید برنامههایی جهت درمان و پیشگیری از سایکوپاتی، خصوصاً در کودکان طراحی کنیم که از طرفی، برای سایکوپات لیبل شدن بسیار جوانند و از طرفی دیگر، ویژگیهای شرارتآمیزی از خود بروز میدهند؛ از قبیل دعواها، زورگویی و دزدی. باید تأکید کرد که برای تشخیص و اقدام به درمان سایکوپاتی بسیار دقیق و محتاطانه عمل کرد؛ سایکوپاتی میتواند چندان غیرطبیعی نباشد و چیزی است که احتمالاً میتوانیم با آن کنار بیاییم. باید به جنبهی مثبت قضیه نگریست؛ چگونه میتوان از این امر در جهتی مثبت استفاده کرد؟ چگونه میتوان به شکلی به آن شکل داد که برای فرد و اجتماع مفید باشد؟
بار دیگر، هیر میگوید:
دیدگاه من این است که سایکوپاتها ظرفیت شناختی لازم را برای فهم قوانین جامعه و تفاوت بین خوب و بد را دارند و انتخاب میکنند که از کدامیک از آنان پیروی کنند و کدامین را نادیده بگیرند. آنان همچنین، ممکن است خود را بسیار عقلانی و منطقیتر از سایر افراد بدانند. زمانی یک سایکوپات به من گفت که توانایی پیروی کردن از مغزش به جای عقلش، به او مزایای فراوانی داده است. او خود را گربهای در دنیایی پر از موش میدانست.
پس از دههها پژوهش، هیر ادعایی مبنی بر تخصص خود در شناسایی سایکوپاتها ندارد. این امر کمک میکند که توضیحی برای اینکه چرا او هر بار ضربالمثل چشمها، دریچهای به سوی روح هستند را میشنود، چشمهایش را بچرخاند! زمانی که از ریشهی لاتین کلمهی سایکوپات، که به معنای بیماری روح است، سوال شد، او جواب داد که مردم عقیده دارند که فلان رفتار شرارت محض است…اما شرارت محض چیست؟
من هیچوقت از این اصطلاح استفاده نکردهام. سایکوپاتها میتوانند خطرناک باشند و برای جامعه مشکلاتی جدی پدید آورند اما نمیدانم مقصود از روح چیست؟ شاید خودآگاه واژهی بهتری باشد. اما مفهوم آنهم انتزاعی است. آیا کامپیوترها میتوانند به این حس انتزاعی دست یابند؟ تصور نمیکنم… شاید ما دستهای از الگوریتمها هستیم. این رازی در طبیعت انسانهاست که مرا دچار سردرد میکند.