در یکی از ملاقاتهای فیزیکدانان در سال ۲۰۰۵ دانشمند برندهی جایزهی نوبل، دیوید گروس، ۲۵ سؤال کلی را در زمینهی علم مطرح کرد که که فکر میکرد فیزیک میتواند به جواب دادن آنها کمک کند. سؤالها در مورد سیاهچالهها و ماهیت ماده و انرژی تاریک بود. این سؤالها ماورای علم سنتی فیزیک بودند.
اما موضوع ما دربارهی یکی از سؤالهای اوست که درمورد هوشیاری انسان بود. او میخواست بداند که آیا دانشمندان بالاخره خواهند توانست هوشیاری واقعی را در نوزادان اندازه بگیرند. او بر این باور بود که هوشیاری شاید مشابه چیزی باشد که در فیزیک به آن “فاز گذار” میگویند؛ تبدیلی ناگهانی و بزرگ مقیاس از چندین تغییر میکروسکوپی حاصل میشود. ظهور خاصیتِ هدایتی فوقالعاده در برخی فلزات وقتی تا دمایی حساس سرد میشوند یکی از نمونههای فاز گذار است.
هوشیاری در انسان سطوح متفاوتی دارد اما زبان فاکتور بسیار مهمی در این زمینه است که تفاوت میان انسانها و حیوانات را رقم میزند. Gross تنها دانشمندی نیست که در این مورد نظر داده است.
ماورای اسرار
Roger Penrose، فیزیک ریاضیدان دانشگاه آکسفورد اعتقاد دارد که اگر روزی یک “نظریهی همه چیز” در فیزیک بتواند ارائه شود که قادر باشد همهی پدیدههای عالم را توجیه کند، قسمتی از آن نظریه باید هوشیاری را توجیه کند.
او همچنان بر این باور است که مکانیک کوانتوم، قوانینی که جهان را در ابعاد زیراتمی مطالعه میکنند، باید نقش مهمی در زمینه هوشیاری در انسانها بازی کند.
مدت زیادی از زمانی نگذشته که همه فکر میکردند حرف زدن دربارهی هوشیاری بسیار انتزاعی، غیرعینی و دشوار خواهد بود. اما در سالهای اخیر تبدیل به یکی از زمینههای پربحثوجدل در زیستشناسی شده است؛ دقیقاً مثل نظریهی ریسمانها در فیزیک و موجودات ماورای زمینی در فضانوردی!
حال که این موضوع از انحصار فیلسوفان و عارفان خارج شده است، توجهات زیادی از طرف دانشمندان در زمینههای مختلف را به خود جلب کرده است؛ هر کدام ار این دانشمندان نظر خود را دربارهی ماهیت هوشیاری و این که چگونه رشد میکند ارائه دادهاند.
در بسیاری از مذاهب هوشیاری افراد به روح ازلی آنها نسبت داده میشود؛ این ایده که درون هر یک از ما عصارهای غیرمادی وجود دارد که از دست مرگ هم نجات مییابد و دوباره متولد میشود. اوست که به ما اجازهی تفکر، احساس، یادآوردی و استدلال را میدهد. شخصیت، فردیت و انسانیت ما همگی به آن نسبت داده میشود.
این روزها اعمال یاد شده عموماً به پردازش مغزی ما نسبت داده مربوط میشود؛ اما واقعاً چگونه سیگنالهایی از مواد شیمیایی و الکتریکی بین میلیاردها سلول مغزی به تفکر، احساسات و احساس کردن “خود” میانجامد؟!
تقریباً همه با این نظر موافقند که قطعاً ارتباط مهمی بین چیزی که در مغز میگذرد با هوشیاری وجود دارد. سؤال اصلی دربارهی نوع توضیحی است که ما ارائه میدهیم؛ ما به چیزی فراتر از ارتباط! نیاز داریم. ما توضیح این را که چگونه و چرا پردازش مغزی موجب ایجاد هوشیاری میشود میخواهیم بدانیم، این موضوع، همان راز بزرگ است!
فقط قبول کن!
David Chalmers برای تمایز خود بین “مشکلات آسان” هوشیاری و “مشکل دشوار” ان شناخته شده است. مشکلات آسان آنهایی هستند که دربارهی کارکردها و رفتارهای مربوط با هوشیاری میباشند وسؤالاتی را شامل میشوند مثل این که: استنباط چگونه رخ میدهند؟ مغز چگونه انواع مختلف اطلاعات حسی را در کنار هم قرار داده و توهم یکپارچهای از تجربه را میسازد؟
David Chalmers :
اینها سؤالاتی هستند که من آنها را آسان در نظر میگیرم، نه به خاطر این که ناچیزاند، بلکه به دلیل این که میتوان آنها را با روشهای استاندارد علوم شناختی مطالعه کرد. مشکل سخت برای من تجربهی غیرعینیست. شما انواع مختلفی از تجربیات دارید؛ وقتی رنگ قرمز یا سبز را میبینید، صدایی میشنوید و یا شکلاتی را مزه میکنید. هر زمان که هوشیار هستید آن زمان درحال تجربهای غیرعینی هستید. موضوع چیزی شبیه این است!
بنا به گفتهی او ماهیت غیرعینی هوشیاری از توضیح دادن آن در قالب اجزاء سادهتر جلوگیری میکند. در واقع بر خلاف بسیاری دیگر از زمینههای علمی که مفاهیم را به واحدهای آن تقسیم و مطالعه میکنند؛ مثل مطالعه سلولها و اتمها، به نظر میرسد هوشیاری جنبهی غیرقابل کاست عالم باشد؛ مثل فضا، زمان و جرم. این چیزها در مسیری هستند که نیازی به گشودن ندارند. آنها همگی قسمتهایی پایهای از اساس دنیا هستند.
به جای این که سعی کنیم هوشیاری را به چیزهایی دیگر تقلیل دهیم فقط باید آن را قبول کنیم؛ مثل کاری که در فیزیک با فضا، زمان و جرم کردهایم!
مطابق با این دیدگاه، هیچ نظریهای نمیتواند توضیح دهد که هوشیاری چیست و چگونه کار میکند و به جای آن میتوانیم ارتباط آن را با هر چیزی که در دنیا وجود دارد مطالعه کنیم. البته همه با این نظر موافق نیستند!
نه خیلی امیدوار کنندانه!
Susan Greenfield پروفسور فارماکولوژی در دانشگاه آکسفورد:
نمیتوان زیاد به این نظریه امید داشت! این آخرین دستهبندی ممکن است؛ چون واقعاً چه کاری میتوان با این نظریه کرد؟ نه میتوان آن را ثابت کرد و نه رد! توضیحی هم که نمیدهد که چرا مردم آنطوری که احساس میکنند، احساس میکنند!!!
نظریهی خود Greenfield دربارهی هوشیاری تحت تأثیر تجربیات کاری او در زمینهی داروها و بیماریهای روانیست. برخلاف برخی دیگر از دانشمندان، علیالخصوص Francis Crick، یکی از کاشفان ساختار DNA، و همکارش Christof Koch که اعتقادشان بر این بود که هوشیاری هم مثل درک بینایی توسط نورونهای خاصی کد شده است، Greenfield فکر میکند که هوشیاری، گروه بزرگی از نورونهای تخصصنیافتهای را که در سراسر مغز پخش شدهاند درگیر میکند.
نکتهی دربارهی نظریه او تمایز بین “هوشیاری” و “ذهن” است. او فکر میکند که این دو مفهوم خیلی با هم تفاوت دارند ولی بسیاری آنها را جای هم به کار میبرند.
شما میتوانید راجع به ذهنتان اینها را بگویید؛ مثلاً ذهنتان درگیر است، متمرکز نیست و خیلی چیزهای دیگر. ولی این مفاهیم را درمورد هوشیاری نمیتوان به کار برد، شما یا هوشیار هستید یا نه!
مثل رطوبت آب
بر اساس گفتههای Greenfield ذهن تشکیل شده است از ارتباطات بین نورونها. این ارتباطات بر اساس تجربههاس شخصی به وجو میایند و بنابراین مغز هر کسی منحصر به فرد است.
در این رابطه میتوانید ویدئو زیر را تماشا کنید:
اما بر خلاف ساختار ارتباطی ذهن، او فکر میکند که هوشیاری خاصیتی برخاسته از ذهن است، همانطور که آب دارای خاصیت مرطوب بودن است! و شیشه شفاف میباشد و به همین دلیل این مفهوم بالاتر از واکنش بین مولکولهای منفرد است.
برای Greenfield یک تجربهی هوشیارانه زمانی اتفاق میافتد که یک محرک –خارجی مثل یک حس و داخلی مثل یک فکر- سلسلهای از واکنشها را راهاندازی میکند؛ درست مثل یک زلزله هر تجربهای از این دست مرکزی در مغز دارد که بر نورونهای دیگر تأثیر میگذارد.
ذهن و هوشیاری در این نظریه با هم مرتبط هستند؛ چون قدرت یک تجربهی هوشیارانه توسط ذهن محاسبه میشود. قسمت اسرارآمیز و هیجانانگیز دربارهی هوشیاری همین است که دانشمندان نمیدانند پاسخ نهایی در چه قالبی خواهد بود!
Greenfield:
اگر من به شما بگویم که مسألهای سخت را حل خواهم کرد، شما احتمالاً نمیتوانید حدس بزنید که جواب من یک فرمول خواهد بود، یک مدل، یک احساس یا حتی یک دارو! من چه چیزی به شما ارائه خواهم داد؟
منبع: LiveScience