انتشار این مقاله


در جستجوی شادی: هدف‌ها

زندگی از هر فردی طلب ادای سهم می‌کند، و تنها خودش باید دریابد آن سهم چیست.

مطلبی که در ادامه می‌خوانید ترجمه چهارمین فصل از کتاب “Being Happy” اثر Andrew Matthews می‌باشد.


قسمت اول را در دکتر مجازی بخوانید: در جستجوی شادی: زندگی در زمان حال


قسمت دوم را در دکتر مجازی بخوانید: در جست‌وجوی شادی: الگوها


فصل سوم را در دکتر مجازی بخوانید: در جست‌وجوی شادی: ذهن شما


هدف‌ها

زندگی از هر فردی طلب ادای سهم می‌کند، و تنها خودش باید دریابد آن سهم چیست.

ویکتور فرانکل

این فصل درباره تعیین اهداف و رسیدن به آن‌هاست؛ چرا باید هدف تعیین کنیم و چه اصولی برای رسیدن به آن‌ها وجود دارد.

فرانکل در کتاب مشهور خود “مردی در جستجوی معنا” درباره‌ی زندگی‌اش در کمپ اُسرای جنگ جهانی دوم می‌نویسد. او مشاهده کرد که تنها یک مرد از ۲۸ نفر، از حوادث هولناک کمپ نجات می‌یابد و تحقیقی شروع می‌کند تا بداند چگونه یک مرد نجات می‌یابد اما بسیاری دیگر از بین می‌روند.

او می‌بیند که شخص نجات یافته لزوما ورزشکارترین، سالم‌ترین، با بهترین تغذیه و باهوش‌ترین نبوده است. او در می‌یابد که کسانی که سختی‌ها را پشت سر گذشتند، دلیلی برای ادامه زندگی داشتند. آن‌ها “هدف” داشتند. هدف خودِ فرانکل، شوق دیدن همسرش بود. سایر بازماندگان اهداف دیگری داشتند که به همان اندازه مهم بود.

اهداف به ما، دلیلی برای ادامه زندگی می‌دهند. چقدر پیش آمده که می‌بینیم شخصی که پس از ۴۰ سال بازنشست شده، طی چند ماه کوتاه می‌میرد؟ وقتی نیروی خود را از دست دهیم، وقتی راه خود را گم کنیم، به دردسر می‌افتیم! آیا تا به حال متوجه شدید که در حین پروژه خوشحال هستید نه در اواخر آن؟ آیا تا به حال پیش آمده که به محض تمام شدن پروژه‌ای، به دنبال پروژه دیگری باشید؟

بیایید دو نکته مهم را بررسی کنیم:

داشتن هدف در ذات ماست. ما بدون هدف، حداقل تا مدت زیادی، نمی‌توانیم زندگی کنیم. پس اگر در حال حاضر لیستی ندارید، باید یکی بنویسید. آنقدر مهم نیست هدف‌تان چه باشد، فقط مهم این است که هدفی داشته باشید! برخی افراد دائما انجام کارهایی که ممکن است دوست داشته باشند را به تعویق می‌اندازند. آن‌ها مطمئن نیستند که این هدف تصمیم درستی است یا خیر، به همین دلیل هرگز کاری انجام نمی‌دهند!

برای مثال بیل اسمیت را فرض کنید که در فکر بازگشت به مدرسه و گرفتن مدرک خود است. او مطمئن نیست که این کار مناسب او باشد. مشکل این است که او سی سال است به این مسئله فکر می‌کند و حالا پنجاه‌هفت‌ساله است! دیگر زمان زیادی برایش باقی نمانده است.

اگر بیل به مدرسه بازگردد و متوجه شود این چیزی نیست که می‌خواهد، خوب این خیلی عالی است. بالاخره جواب خود را گرفت. آخر می‌دانید، مردم اغلب می‌گویند “چقدر بد می‌شود اگر راه اشتباه را انتخاب کنم! اگر هدفی تعیین کنم و بعد معلوم شود اشتباه بوده و مرا خوشحال نکند چه؟” در حقیقت این واقعا عالی است. آن‌ها یکی از احتمالات را حذف کردند و حالا بیشتر درباره آن‌چه خوشحال‌شان می‌کند یا خیر، می‌دانند.

این‌جا دوباره به این مطلب برگشتیم که افراد موفق، جهت اشتباه را به عنوان یک تجربه ارزشمند می‌بینند اما افراد ناراضی و ناموفق آن را یک شکست می‌بینند.

قانون پیشروی

باکمینستر فولر، یکی از ذهن‌های برجسته قرن، کتاب ” قانون پیشروی” را در توصیف بخشی از فرایند تعیین اهداف نوشته است.

“پیشروی” قانونی است که همیشه نشان می‌دهد، ما به علاوه بر خود هدف، چیزهای زیاد دیگری نیز به دست می‌آوریم. در واقع رسیدن به هدف ‌مهم‌ترین چیز نیست، بلکه آن‌چه فرا می‌گیریم و این که چقدر در طول راه رشد می‌کنیم مهم است.

شاید فِرِد بگوید: “شش سال دانشگاه رفتم، به خاطر گرفتن یک ورق کاغذ!” آن‌چه درک نمی‌کند این است که او، همچنین با افراد زیادی آشنا شد، خودش را بیشتر شناخت و تجربیات زیادی کسب کرد که اگر به دانشگاه نمی‌رفت، هیچ‌وقت این اتفاق نمی‌افتاد. آن ورق کاغذ مهم نیست، بلکه سفری که برای به دست آوردن آن طی کرده، مهم است.

اگر تصمیم بگیرید کل اروپا را پیاده بروید، یا یک ماشین فراری بخرید یا تجارت خود را شروع کنید، راه رفتن، داشتن ماشین یا کسب و کار مهم نیست، بلکه به شخصی که برای رسیدن به این اهداف تبدیل می‌شوید، مهم است.

در راه رسیدن به اهداف‌تان، شاید شجاعت بیشتر و اراده قوی‌تر کسب کنید، توانایی قانع کردن را بهبود ببخشید، انظباط فردی بیاموزید، استقامت بدست آورید، پرواز با هواپیما را فراگیرید، اعتماد به نفس بالاتری پیدا کنید، شریک زندگی‌تان را ببینید و یا یاد بگیرید چگونه چک بنویسید!

آن‌چه در راه رسیدن به اهداف به دست می‌آورید خیلی مهم نیست. سوال اصلی این است که “چگونه فردی شده‌اید؟”

وقتی هدف خود را تعیین می‌کنید، بهتر است قوانین انجام کار در این دنیا را بدانید. هیچ چیز در یک خط مستقیم پیش نمی‌رود. هیچ هدفی بدون مانع نخواهد بود.

وقتی موج دریا می‌آید، کمی جلو می‌آید و کمی به عقب بر می‌گردد اما در آخر راه خودش را پیدا می‌کند. وقتی درختی رشد می‌کند، هر از گاهی برگان‌اش می‌ریزد، و هر دفعه چند برگ اضافی در می‌آید تا برگ‌های از دست رفته را جبران کند. نتیجه آخر این است که درخت  بزرگ‌تر می‌شود اما این بدون کمی خسارت و کمی تلاش ممکن نیست. موانع، بخشی از تدبیرهای این جهان است.

متاسفانه برخی مردم تصور می‌کنند که پیشرفت فردی آن‌ها بر تمام قوانین جهان فائق می‌آید. از همین رو، ماری رژیم غذایی خود را شروع می‌کند و وقتی متوجه می‌شود که روند پیشرفت او بالا و پایین می‌رود، به این نتیجه می‌رسد که کم کردن وزن برای او خیلی سخت و یا حتی غیر‌ممکن است و بقیه زندگی خود را یک دختر چاق باقی ماند. فِرِد شروع به پس‌انداز کردن پول‌هایش می‌کند، و پس از یکی دو خرج پیش‌بینی نشده، به این نتیجه می‌رسد که پول جمع کردن، غیر‌ممکن است و تمام امید خود را برای استقلال مالی داشتن از دست می‌دهد.

افراد موفق، آنقدرها نابغه، بااستعداد و یا منحصر‌به‌فرد نیستند. آن‌ها فقط درک خوبی از قوانین دنیا دارند و می‌دانند که روند پیشرفت آن‌ها مطابق قوانینی خواهد بود که بر همه چیز حاکم است.

آن‌ها می‌فهمند که ما با اصلاح مداوم، به اهداف خود می‌رسیم. ما از مسیر خارج می‌شویم، اصلاح می‌کنیم و دوباره به مسیر ادامه می‌دهیم. کشتی‌ها هم همین کار را می‌کنند. سفینه‌ها و موشک‌ها هم همین‌طور. اصلاح. اصلاح. اصلاح

دلیل دیگری برای داشتن هدف

ما چگونه به سوی چیزی که بیشتر در موردش فکر می‌کنیم، جذب می‌شویم؟ اگر شما اهداف مشخص در ذهن داشته باشید، افکار شما کمک خواهد کرد که شما را به آنجا ببرد، به دلیل اینکه شما روی اهداف خود متمرکز می‌شوید. اگر شما هیچ هدفی نداشته باشید، ذهن‌تان هم‌چنان شما را به سوی آن‌چه که بیشتر در موردش فکر می‌کنید، خواهد برد. ذهن‌تان شما را به سوی افکار غالب‌تان خواهد برد , با این فرض که افکار غالب شما همان هدف شما باشد.

 

اهداف خود را یادداشت کنید

تمام سخن‌رانان تاثیرگذاری که دیدم، یک وجه مشترک دارند. تمام آن‌ها پیشنهاد می‌کنند، تعلیم می‌دهند، خواهش می‌کنند، اصرار می‌کنند که اهداف خود را روی کاغذ بیاوریم.

وقتی برای خرید می‌روید لیست می‌نویسید. شما این کار را می‌کنید تا با چیزی که می‌خواهید، از فروشگاه بیرون بیایید. داشتن یک لیست شما را در مسیر درست نگه می‌دارد. اگر شما برای نهار به بیرون می‌روید، نمی‌خواهید به جای همبرگر با یک پیچ گوشتی به خانه برگردید!”

مردم برای مهمانی‌ها لیست‌های بلند و بالایی می‌نویسند. آن‌ها دستمال سفره، نوشیدنی‌ها، کیک و بیسکویت‌ها را در لیست می‌نویسند تا مطمئن شوند همه چیز را تهیه کردند.

با این که مردم می‌دانند لیست نوشتن، واقعا نتیجه‌بخش است، تنها سه درصد آن‌ها برای سر و سامان دادن زندگی‌شان از آن استفاده می‌کنند. مردم برای زندگی‌شان، که ‌مهم‌ترین مراسم‌هاست، با چشمانی بسته، دست و پا می‌زنند و هرگز لیستی از چیزهایی که می‌خواهند تهیه نمی‌کنند، و تمام مدت به این فکر می‌کنند که چرا آن‌ها را به دست نمی‌آورند!

نوشتن لیست تنها کاری نیست که باید انجام دهیم. اما این کار به ما یک روش و ساختار می‌دهد تا به آن‌چه در زندگی می‌خواهیم برسیم. با این وجود، بیشتر مردم زمان بیشتری روی برنامه‌ریزی تولدها می‌گذارند تا زندگی خودشان؛ و نمی‌دانند چرا آنقدر که می‌خواهند خوشحال نیستند.

لیست‌ها واقعا نتیجه می‌دهد! آن‌ها هم برای خرید و هم برای زندگی نتیجه‌بخش هستند.


خلاصه کلام

اهداف، وسایلی هستند که ما را به شخصی کامل‌تر از آن‌چه هستیم تبدیل می‌کنند. ما به اهداف نیاز داریم، نه به خاطر آن‌چه بدست می‌آوریم بلکه به خاطر تاثیری که در ما می‌گذارند.


محدودیت‌ها

چه فکر کنید موفق می‌شوید یا خیر، حق با شماست.

هنری فورد

تنها چیزی که موفقیت‌های ما را محدود می‌کند تفکر به این است که نمی‌توانیم موفق شویم. این چیز جدیدی نیست که افرادی که می‌گویند می‌توانند، می‌توانند و آن‌هایی که می‌گویند نمی‌توانند، نمی‌توانند.

یکی می‌گوید “فکر کنم همیشه باید بجنگم”. او از یاد گرفتن دست می‌کشد، فرصت‌ها را نادیده می‌گیرد، تا دیر وقت کار نمی‌کند، چیزی پس انداز نمی‌کند، تلاشی نمی‌کند زیرا “فایده‌‌ای ندارد”. ببینید که پیش‌بینی او صحت داشت! او هرگز موفق نمی‌شود.

یکی دیگر می‌گوید:”من موفق می‌شوم. هر کاری لازم باشد انجام می‌دهم. تا هر وقت لازم باشد کار می‌کنم. تا جایی که بتوانم یاد می‌گیرم. تا جایی که لازم باشد متفاوت خواهم شد. من می‌توانم!” و همینطور هم می‌شود.

خوب است که به یاد داشته باشیم هر دو حالت منفعت دارد. برای شخص اول برداشته شدن بار مسئولیت از دوش‌اش است. او می‌تواند همیشه بگوید :” خیلی دشوار است- تو این کار را برایم انجام بده”. او از انضباطی که او را به موفقیت می‌رساند، فرار می‌کند. شاید حتی ترحم برخی را برانگیخته کند. بازی‌کردن نقش انسان احمق و ناتوان، می‌تواند کار هوشمندانه و به‌جایی باشد.

اما ثمراتی که نصیب شخص دوم شده بیشتر قابل وضوح است. او به هدف خود رسیده است. بیایید درک کنیم که هر دو حالت منافع خود را دارد.


خلاصه کلام

هر موانعی که بر سر راه خود می‌گذاریم تقصیر خود ماست. دور انداختن بر چسب‌هایی که اول راه به خود می‌چسبانیم، اولین قدم به سوی موفقیت است.


نواقص

هرگاه به توانایی‌های خود برای رسیدن به موفقیت شک کردیم، خوب است به موانع دشواری که دیگران پشت سر گذاشتند، تامل کنیم. یکی از آن‌ها دموستنز، سخنران برجسته یونانی است که آنقدر لکنت شدیدی داشت که به سختی سخن می‌گفت. او دهان خود را پر از تیله می‌کرد و با خود می‌اندیشید هر گاه توانست از پس آن بر آید می‌تواند روبروی جمعیت سخنرانی کند. او یکی از  بزرگ‌ترین سخنگویان تاریخ شد.

ناپلئون توانست بر نقص قابل توجه خود، یعنی هیکل کوچک‌اش، چیره شود و ارتش‌های فاتح را سراسر اروپا فرماندهی کند.

هلن کلر اجازه نداد نابینا و ناشنوا بودن‌اش، جلوی یاری رساندن به اشخاص بدبخت‌تر از خودش را بگیرد.

آبراهام لینکلن در ۲۲ سالگی در کسب و کارش شکست خورد، در ۲۳ سالگی در انتخابات شکست خورد، دوباره در ۲۵ سالگی در کسب و کار شکست خورد، وقتی ۲۶ سال داشت عشق زندگی‌اش را از دست داد، در ۲۷ سالگی دچار حمله عصبی شد، در سن ۳۴، ۳۷ و ۳۹ سالگی در انتخابات مجلس شکست خورد، در ۴۶ سالگی در انتخابات سناتوری شکست خورد، در ۴۷ سالگی تلاش‌اش برای نخست وزیر شدن آمریکا بی‌فایده ماند و در ۴۹ سالگی نیز در انتخابات سناتوری شکست خورد. اما در سن ۵۲ سالگی به عنوان رئیس جمهور امریکا انتخاب شد و تاریخ از او به عنوان یکی از بهترین رهبران دنیا یاد می‌کند.

انور سادات درابتدای زندگی یک دهقان بود.

مناخم بگین یک زاغه نشین در محله‌های پایین لهستان بود.

وینستون چرچیل دانش آموزی فقیر، با لکنت بود. او نه تنها جایزه نوبل را از آن خود کرد، بلکه یکی از الهام بخش‌ترین سخنرانان زمان ما شد.

توماس ادیسون از مدرسه اخراج شده بود.

اطلس، مردی که “بدن ایده آل” نامیده شد، قبلا یک مرد ۴۷ کیلویی و ضعیف بود.

خولیو ایگلیسیاس، از گروه اصلی آواز در دبیرستان اخراج شد. اما این مانع نشد تا آلبوم‌های او یکی از پرفروش‌ترین آلبوم‌های تاریخ شود.

وقتی آلن باند در چهارده سالگی به استرالیا مهاجرت کرد، یک طراح لوگوی فقیر بود. تنها چند سال بعد، که به یک سرمایه دار مهم بین المللی تبدیل شده بود، او با سرمایه گذاری بر تیم استرالیا موفق شد کمپین جام آمریکا را به چنگ درآورد و جام پس از ۱۲۵ سال از دست امریکا درآورده شد.

این لیست را می‌توان هم‌چنان ادامه داد. اما این اصل هم‌چنان ثابت است که “مبدا مهم نیست، بلکه مقصد نهایی مهم است.” اگر از این دید، به نواقص نگاه کنیم، آن‌ها را نعماتی می‌بینیم که انگیزه‌‌ای برای بهتر بودن و موفق شدن هستند.

مشکلات

مشکلات حل نشدنی همواره در لباس فرصت‌های بزرگ، بر سر راه می‌قرار می‌گیرند.

ممکن است هر از گاهی با خود بیاندیشیم ” چقدر خوب می‌شد اگر هیچ مشکلی نداشتیم”، آن‌وقت می‌توانستیم کل روز در کنار ساحل دراز بکشیم و هیچ کاری انجام ندهیم. می‌توانستیم مثل یک گوش ماهی باشیم. تا جایی که می‌دانیم، گوش ماهی‌ها نگران چیزی نیستند. اما به نظر من، بعد از  هشت سال خوابیدن روی شن‌ها و تامل به ناف خود، به دنبال چالشی در زندگی می‌گردید.

ما برای حل مشکلات و پیدا کردن راه‌حل‌های جدید خلق شده‌ایم. مشکلات، بخشی از میراث این دنیا هستند و ما را به یادگرفتن، تجربه کردن و بلند شدن از جای خود، وا می‌دارند. سگ‌ها در حل مشکلات اصلا خوب نیستند. اگر شما یک سگ باشید، همه چیز را آسان می‌گیرید. خوک‌ها هم نسبت به زندگی بی‌خیال هستند. اما چه کسی دوست دارد یک خوک باشد؟

یکی از ویژگی‌های منحصر به فرد انسان بودن، این است که می‌توانیم خیلی چیزها را تجربه کنیم. می‌توانید از هیچی، چیزی خلق کنید. خوک‌ها آهنگ نمی‌سازند. سگ‌ها شرکت نمی‌سازند. گوش ماهی‌ها به سینما نمی‌روند. مشکلات بخشی از این معامله هستند. اما در کنار آن می‌توانیم عشق بورزیم، بخندیم، گریه کنیم، تلاش کنیم، برخیزیم و زمین بخوریم و دوباره برخیزیم.

مثبت اندیشان می‌گویند: مشکلات فرصتی برای یادگیری هستند. شاید کمی کلیشه‌‌ای به نظر برسد اما منطق درستی پشت این طرز فکر است و کودکان طبق آن زندگی می‌کنند. بچه‌های ده ماهه همه چیز را به چشم یک چالش می‌بینند: فرصتی برای صداهای جدید درآوردن، فرصتی برای یادگرفتن این که چگونه اشیا را بردارند، چالشی برای یادگرفتن غذا خوردن، پرت کردن اشیا، لذت پرتاب کردن غذا، زندگی از چشم آن‌ها، سفر پر ماجرایی برای یادگیری است. بچه‌های کوچک با اشتیاق بی‌پروای زیبایی به استقبال زندگی می‌روند؛ مسابقه با دوچرخه، بالا رفتن از نردبان، پریدن روی اشیا و بیرون از درخت‌ها!

اگر لحظه‌‌ای صبر کنید و به آن بیاندیشید، برزگترین چالش‌های زندگی‌تان را در همان سال‌های اول زندگی پشت سر گذاشتید، شما بر مشکلاتی نظیر راه رفتن، حرف زدن، دویدن و بسیاری دیگر فائق آمدید. دیگر بالاتر از این مشکلات چه هستند؟ از پس این‌ها که برآمدید!

برخی کودکان شجاع، به بزرگسالان ترسویی تبدیل می‌شوند، تا جایی که کوچک‌ترین کارها برای آن‌ها مانند غولی شکست ناپذیر هستند. خوشبختانه بیشتر بزرگسالان زندگی خود را با طرز فکر ” من هرگز نمی‌توانم این کار را انجام دهم” شروع نمی‌کنند وگرنه در سن چهل‌و‌شش سالگی هنوز در کالسکه بچه به این طرف و آن طرف می‌رفتند!

خنده دار نیست که ما بیشتر از کودکان انتظار داریم تا بزرگسالان؟

در مدرسه به آن‌ها می‌گوییم “یا یاد می‌گیری چگونه کلمات “گربه” و “موش” و تمام حروف الفبا را هجا کنی یا همان کلاس اول می‌مانی”. به بیانی دیگر به آن‌ها این مفهوم را می‌فهمانیم که باید کارایی بهتری داشته باشند یا دیگر هیچ. اما متاسفانه خیلی از بزرگسال‌ها این مفهوم را درک نمی‌کنند.

بعضی بزرگسالان فکر می‌کنند زندگی باید به خاطر تلاش نکردن، به آن‌ها پاداش دهد. بهتر نیست که ما  بزرگ‌ترها هم توقع چنین پیشرفتی را از خود داشته باشیم و از خود بپرسیم” در این دوازدماه اخیر چه چیزی یاد گرفتم؟ امسال چه کاری می‌توانم انجام دهم که پارسال نمی‌توانستم؟”


خلاصه کلام

مشکلات ما را به چالش می‌کشند. همانطور که هوراس می‌گوید : “فلاکت، نبوغ را نمایان می‌کند و سعادت آن را می‌پوشاند.”


اشتباهات

مردی ناراحت بود که خدا هیچگاه با او سخن نمی‌گوید و از دوستش پرسید “پس چرا خدای بزرگ، از آن پیام‌هایی که برای دیگران می‌فرستد، برای من نمی‌فرستد؟”. دوستش به او اطمینان داد که:”خداوند با تو سخن می‌گوید”. ” او از طریق اشتباهاتت با تو سخن می‌گوید”.

اشتباهات، بازخورد عملکرد ما هستند. انسان‌های پیروز، خیلی بیشتر از بازندگان، مرتکب اشتباه می‌شوند. به همین دلیل هم پیروز هستند. آن‌ها بازخورد‌های بیشتری می‌گیرند و احتمالات بیشتری را امتحان می‌کنند. تنها مشکل بازندگان این است که اشتباهات را اتفاق بزرگی تلقی می‌کنند و متوجه جنبه‌ی مثبت آن نمی‌شوند.

از دست دادن، بیشتر به ما درس می‌دهد تا پیروز شدن. وقتی شکست می‌خوریم، تامل می‌کنیم، تجزیه تحلیل می‌کنیم، تجدید قوا می‌کنیم، یک استراتژی جدید طرح ریزی می‌کنیم. وقتی پیروز می‌شویم فقط جشن می‌گیریم و خیلی کمتر یاد می‌گیریم! این هم دلیلی دیگر برای استقبال از اشتباهات است!

داستان توماس ادیسون واقعا افسانه‌‌ای است، وقتی مردی از این مخترع می‌پرسد چه حسی دارد که این همه تلاش‌اش برای اختراع لامپ شکست خورده؟ ادیسون پاسخ می‌دهد این‌ها به هیچ وجه شکست نبودند، بلکه او موفق به پیدا کردن هزاران راه اشتباه شده است! اینگونه برخورد سالم نسبت به اشتباهات، ادیسون را قادر ساخت تا اختراعی به دنیا عرضه کند که تقریبا در تاریخ بی نظیر است.

ورنر وان براون از اهمیت اشتباهات در یادگیری، آگاه بود. در طول جنگ جهانی دوم او مشغول ساخت موشکی بود که آلمان قصد داشت لندن را با آن هدف قرار دهد. مافوق‌های او، پس از زمان زیادی او را خواستند. او تا به حال ۶۵۱۲۱ بار مرتکب اشتباه شده بود. آن‌ها پرسیدند چند تا اشتباه دیگر می‌کنی تا این موشک را درست کنی؟

او پاسخ داد که فکر می‌کند تقریبا ۵۰۰۰ تا اشتباه دیگر او را به نتیجه می‌رساند. او گفت فقط ۶۵۰۰۰ اشتباه نیاز است تا بتوان آماده ساخت موشک شد. روسیه شاید تا حالا ۳۰۰۰۰ اشتباه مرتکب شده باشد، امریکا هم هنوز هیچی. نیمه دوم جنگ جهانی، آلمان توانست با موشک‌های هوایی وان براون دشمنان خود را در هم بکوبد. چند سال بعد، وان براون مسئول برنامه فضایی امریکا شد که در پی آن، در سال ۱۹۶۹، مردی بر کره ماه قدم گذاشت.

کریستوف کلمب به دنبال راه نزدیک‌تری برای رسیدن به هندوستان بود که آمریکا را پیدا کرد!

ساخت شیشه‌های ضد گلوله، که از قرارگرفتن یک ورقه پلاستیک بین دو ورقه شیشه تشکیل می‌شود، کاملا اتفاقی بود. خواص نشکن بودن آن، توانسته جان هزاران نفر را نجات دهد. اشتباهات و حوادث اتفاقی، دلایل خاص خود را دارند.

توماس جی واتسون، بنیانگذار آی.بی.ام (I.B.M)، می‌گوید ” اگر می‌خواهید موفق شوید میزان اشتباهات خود را دو برابر کنید.”


خلاصه کلام

در حقیقت اشتباهات اصلا اشتباه نیستند. بیایید انتظار چند اشتباه را داشته باشیم و بپذیریم آن‌ها بخشی از فرایند یادگیری هستند. اگر هم خودمان را زیاد جدی نگیریم، کنار آمدن با چند اشتباه، آسان‌تر خواهد شد. شکست خوردن عیب نیست، تلاش نکردن عیب است.


قانون کاشت و برداشت

موفقیت تنها به شانس ربط دارد، هر شکستی آن را گواه می‌کند.

ایرل ویلسون

نیوتن، قانون کنش و واکنش را کشف کرد: به بیانی دیگر برای هر عملی یک واکنش مساوی در جهت مخالف خواهد داشت. ما زمانی چیزی دریافت می‌کنیم که کاری انجام داده باشیم.

اگر گوجه فرنگی بکاریم، بوته خار درو نمی‌کنیم. باید همواره به یاد داشته باشیم که این قوانین بر همه چیز و تمام تجربیات ما اثر می‌گذارد.

ما نمی‌توانیم این قانون را شکست دهیم. این قانون بر سلامت جان و روان، موفقیت کسب و کار و روابط شخصی ما حکم می‌کند و طبق این قانون، باید “جلو جلو پرداخت کنیم”. یکی از نکات جالب این است که دقیقا نمی‌دانیم چه زمانی پاداش می‌گیریم و چه زمانی سود سهم زمان و تلاش خود را دریافت می‌کنیم. پاداش گرفتن ما حتمی است اما زمان نامشخص آن، زندگی را هیجان انگیزتر می‌کند.

علاوه بر این، آن‌چه در این لحظه در زندگی خود داریم، نتیجه دانه هاییست که تا به امروز کاشتیم. اگر اکنون از دوستی‌های گرم و روابط پر محبت لذت می‌بریم، به این دلیل است که زمین را آماده ساختیم و دانه‌هایش را کاشتیم. اگر تجارت ما در حال شکوفایی است به این دلیل است که تلاش کردیم و حالا نتیجه آن را می‌بینیم.

اگر پشت سر دیگران حرف می‌زنیم، پشت سرمان حرف می‌زنند. اگر به نیکی از دیگران یاد کنیم، دیگران به نیکی از ما یاد خواهند کرد. اگر سر کسی کلاه بگذاریم سرمان کلاه خواهند گذاشت. اگر برای موفقیت دیگران خوشحال شویم، از موفقیت‌های خودمان خوشنود خواهیم شد. اگر دروغ بگوییم، دروغ خواهیم شنید. اگر عشق بورزیم، در جوابش عشق خواهیم دید.

در طول تاریخ این قانون طلایی به روش‌های گوناگون بیان شده اما اصل آن یکسان است ” با شما همانگونه رفتار خواهد شد که با دیگران رفتار می‌کنید. از هر دستی بدهید از همان دست می‌گیرید.”

داخل مقبره‌‌ای در مصر باستان، که متعلق به ۱۶۰۰ سال قبل از مسیح است نوشته شده :” او خواستار همان نیکی ایست که برای خود می‌خواهد”.

ارسطو می‌گوید “باید همانگونه با دنیا رفتار کنیم که انتظار داریم دنیا با ما رفتار کند.”

در انجیل آمده “با دیگران همان رفتاری را داشته باشید که از دیگران انتظار دارید با شما داشته باشند.”

این قوانین در مورد روابط و تمام بُعدهای دیگر زندگی ما نیز صدق می‌کند. جیمس آلن در کتاب “وقتی فکر می‌کنید” به زیبایی توصیف می‌کند که ” هر کسی همان جایی که قانون بودن‌اش حکم می‌کند، ایستاده، افکاری که به شکل شخصیت خود درآورده، او را به آنجا رسانده و در چیدمان زندگی‌اش، اتفاق، نقش نداشته، بلکه تمامش، نتیجه قانونی است که در آن هیچ اشتباهی نیست.

هر کس تا زمانی که باور دارد تحت فرمان شرایط بیرونی است، بازیچه‌ی پیشامد‌هاست، اما وقتی دریابد که نیروی خلاقی است که خاک و دانه پنهانی وجودش را هدایت می‌کند، به ارباب حقیقی خودش تبدیل می‌شود.

پیشامدها از افکاری که تنها خود شخص می‌داند چه مدت با کنترل و تزکیه نفس، در ذهن خود پرورانده، بوجود می‌آیند، زیرا او در می‌یابد که تغییر ایجاد شده در پیشامدهای زندگی‌اش، همزمان با تغییر وضعیت ذهنی او بوده است. “

فرد نادان کنار می‌ایستد و به کسانی که فوق‌العاده هستند نگاه می‌کند و می‌گوید :”ای کاش من هم استعداد او را داشتم!” یا “‌‌ای کاش به اندازه او خوش شانس بودم” وهرگز تلاشی که ماه‌ها و سال‌ها، موفقیت آن‌ها را شکل داده، نمی‌بیند. تا به حال چقدر پیش آمده که درباره موفقیت یک شبه‌ی ستاره‌‌ای می‌خوانیم و بعد پی می‌بریم که او در واقع پانزده سال به سختی تلاش کرده تا به این‌جا برسد!

یک نکته‌ی خوب در مورد طبیعت این قانون این است که، خیلی بیشتر از آن‌چه کاشتیم، برداشت می‌کنیم. وقتی دانه کدو تنبل می‌کارید، فقط یک دانه بدست نمی‌آورید. اگر اینطور بود اصلا چرا دانه می‌کاشتید؟ طبیعت، بسیار سخاوتمند است. چند دانه می‌کارید و شاید یک کامیون کدو تنبل درو کنید. دوباره متذکر می‌شوم که این قانون بر تمام کارهایی که می‌کنیم حاکم است، اما اول باید سر زمین برویم و آن را شخم بزنیم!


خلاصه کلام

جهان بسیار عادل است. فقط آن‌چه می‌کاریم، نصیب‌مان می‌شود.


خطر کردن

انسان کاملی بودن، آنقدر هزینه دارد که افراد کمی عشق و جرات کافی برای پرداخت آن  دارند. او باید جستجوی برای امنیت را تماما کنار بگذارد و با آغوشی باز، خطر کردن در زندگی را بپذیرد. او باید زندگی را مانند معشوقه خود به آغوش کشد.

موریس وست

رسیدن به هر هدفی، با خطر کردن همراه است.ممکن است فِرِد بگوید “خوب من خطر نمی‌کنم. من روی شاخه باریک نمی‌روم!” آن‌چه فِرِد نمی‌داند این است که میوه، روی شاخه باریک قرار دارد. میوه همیشه همانجاست، روی آن شاخه باریک. قانونی بر این سیاره حاکم است که اطمینان حاصل می‌کند پاداش، پس از خطر کردن برسد، نه بر عکس.

بیشتر ما، با برخورد سالمی نسبت به خطر کردن، زندگی خود را آغاز می‌کنیم. وقتی بچه هستیم برای ماجراجویی لحظه‌شماری می‌کنیم. به همین دلیل است که مادران، بچه‌های دو ساله خود را بالای نردبان، وسط بزرگراه، روی پشت بام، در حال کشیدن دم اسب و غیره می‌یابند. یک کودک سالم و خوشحال، همانند یک بزرگ‌سال سالم و خوشحال، دوست دارد تجربیات جدید کسب کند. هنگامی که اولین قدم‌های آرام خود را بر می‌داریم، وقتی هنر راه رفتن را فرا می‌گیریم، در حال خطر کردن هستیم. و این از این کار لذت می‌بریم!

بیشتر مردم بین سن دو تا بیست و دو سالگی دستخوش تغییرات اساسی رفتاری می‌شوند. ذهن آن‌ها درگیر “امن و امان بودن” می‌شود. شب‌ها به تلویزیون می‌‌چسبند و میخ‌کوب موفقیت‌های دلیرانه قهرمانان تخیلی می‌شوند. آن‌ها معتاد سریال‌های خانوادگی و کمدی می‌شوند، در حالی که زندگی خودشان هر سال خسته کننده‌تر از سال قبل می‌شود.

چاشنی زندگی در انجام کارهای جدید و خلق چیزی از وجودمان می‌باشد. جستجو برای امنیت و اطمینان، نیروی زندگی ما را فرو می‌نشاند. بالاترین آرامش و امنیت، به دور از همه نگرانی‌ها این است که در جعبه‌‌ای چند متر زیر زمین باشیم.

ما در عشق ورزیدن نیز خطر می‌کنیم. گفتن “دوستت دارم” به کسی، خطر کردن دارد اما پاداش آن فوق‌العاده است. متفاوت بودن هم نوعی خطر کردن است اما با این کار می‌توانید خودتان باشید. مشاغل خطرناک و دشوار نیز درآمدهای بالایی دارند. در واقع، جهان ما را دائما تشویق می‌کند تا رشد کنیم، بالا رویم و خارق العاده باشیم.

برای بدست آوردن، باید خطر کنیم. برای آنکه راه رفتن را یاد بگیریم، باید خطر زمین خوردن و آسیب دیدن را به جان بخریم. برای آنکه یک دلار در بیاوریم باید از دست دادن آن را خطر کنیم. زیرا کسانی که بیشتر خطر می‌کنند، بیش از همه کسب می‌کنند. برای آنکه در بازی تنیس پیروز شویم، خطر باختن را به جان می‌خریم.

برندگان، بیش از بازندگان خطر می‌کنند. به همین دلیل است که پیروزی‌های زیادی کسب می‌کنند. برندگان خیلی بیشتر از بازندگان می‌بازند، اما آنقدر بازی می‌کنند، که پیروزی هایشان به همان اندازه می‌شود و ما فقط پیروزی آن‌ها را به یاد می‌سپاریم نه باخت‌های آنان را. ما ادیسون را به خاطر لامپی که درست کار کرد می‌شناسیم، نه یک کامیون لامپی که کار نمی‌کرد.


خلاصه کلام

انتخاب با ماست. انتخاب بین زندگی واقعی و صرفا وجود داشتن. شغل پیدا کردن خطر کردن است. از خیابان گذاشتن، شروع کسب و کار، رابطه یا خانواده، غذا خوردن در رستوران خطر کردن است. (خطر برخی موارد بیش از دیگری است!) زندگی خطر کردن است. پس بیایید روی شاخه نازک برویم و میوه بچینیم.


تعهد

تا زمانی که کسی به کاری متعهد نباشد، همیشه احتمال تردید، عقب نشینی و بی‌ثمری وجود دارد.

یک حقیقت اساسی شامل تمام کارهای ابتکاری (و ابداع) می‌شود، که ندانستن آن ایده‌ها و برنامه‌های زیبای بیشماری را از بین می‌برد: لحظه‌‌ای که کسی عمیقا به کاری متعهد شود، مشیت الهی نیز به حرکت می‌افتد. حوادثی که هیچ وقت رخ نداده، برای یاری رساندن به او رخ می‌دهند.

از لحظه‌‌ای که تصمیم اتخاذ می‌شود، موجی از حوادث به شکل جریانات پیش‌بینی نشده، آشنایی‌ها و کمک‌ها مادی، به نفع او رخ می‌دهند، که هیچ کس حتی خوابش را نمی‌دید.

هر آن‌چه می‌توانید انجام دهید، یا رویایش را ببینید … آغاز کنید. جسارات در خود، نبوغ، قدرت و جادو دارد.

گوته

ما باید اولین قدم را برداریم. تا زمانی که در لبه ایستادیم و آماده پریدن نیستیم، کائنات می‌گوید “خوب تو برای انجام این کار خیلی مصمم به نظر نمی‌آیی. هر گاه متعهد شدی، آن‌وقت به تو کمک می‌کنم.”

لحظه‌‌ای که اعلام می‌کنیم “تحت هر شرایطی این کار را انجام می‌دهم!” آن “نبوغ، قدرت و جادو” را به سمت خود می‌کشانیم.

هر کسی در زندگی موفق است، تصمیم گرفته تا موفق باشد. کسی که قله اورست را فتح می‌کند همان کسی است که می‌گوید ” من این قله را فتح می‌کنم”. کسانی که اظهار می‌کنند ” تمام تلاش خودم را می‌کنم” یا “امتحانش می‌کنم” یا ” سعی می‌کنم” احتمالا خیلی زود به خانه برمی‌گردند. این امر برای تاجر، ورزشکار، زن و یا شوهر نیز صدق می‌کند. برای نتیجه گرفتن باید مصصم باشیم.

گاندی ثابت کرد که یک شخص کاملا متعهد می‌تواند مسیر تاریخ یک ملت را تغییر دهد. دیزرائیلی واقعا به‌جا نوشته بود که “هیچ چیز نمی‌تواند جلو‌دار کسی باشد که برای رسیدن به هدف خود حتی از جان‌اش می‌گذرد.”

خوب است که این موضوع را نیز بدانیم که هرگاه تصمیمی می‌گیریم، مردم ما را امتحان می‌کنند. کودکان نیز همیشه این کار را با پدر و مادرشان می‌کنند. آن‌ها را دائما امتحان می‌کنند و در دل خود امیدوارند، پدر و مادرشان سر حرف‌شان بمانند.

مردم همیشه دنبال کسی هستند که تحسین‌اش کنند. حتی اگر برادرِخانم شما بگوید ” دست از این برنامه احمقانه‌ات برنداشتی؟” و یا حتی اگر همسایه شما، پنج دقیقه پس از آنکه اعلام کردید یک رژیم جدید گرفتید، به شما کیک شکلاتی تعارف کند، آن‌ها ته دل خود امیدوارند که قدرت‌اش را داشته باشید تا سر تصمیم‌تان بمانید.

جالب است که وقتی متعهد می‌شویم، همین کافی است. به بیانی دیگر، وقتی حاضرید هر کاری بکنید تا به هدف‌تان برسید، اغلب لازم نیست کاری انجام دهید. اما اگر خیلی هم جدی نباشید، احتمالا مورد آزمایش قرار خواهید گرفت.


خلاصه کلام

مردی این‌طور بیان می‌کرد: “راه رسیدن به هر چیزی که می‌خواهید، این است که هر کاری لازم است بکنید!”


تلاش

حشرات و حیوانات همیشه مشغول آماده شدن برای زمستان، بهار، شستن خود، تمیز کردن آشیانه، غذا دادن به بچه‌ها و کارهای دیگر هستند. آن‌ها با تمام وجود سر زنده و درگیر زندگی هستند. آن‌ها بسیار قانع و خشنود نیز هستند.

ما می‌توانیم از حیوانات درس بگیریم. برای خوشحال بودن باید کوشا باشیم. وقتی همه چیز را به حال خود رها کنیم، برای ما گران تمام می‌شود. اگر سستی و اهمال کنیم، چیزی بهبود نمی‌یابد. این نکته را ملوانان نسبت به قایق، ورزشکاران نسبت به بدن خود، دانش آموزان نسبت به ذهن خود و ما نسبت به وضع انباری خود می‌دانیم. هر باغبانی می‌داند که علف هرز، خود به خود رشد می‌کند. برای این که باغچه حیاط پشتی پر از علف هرز شود، حتی نیاز به کاشتن یک علف هم نیست. همه چیز با تلاش بهبود می‌یابد.

طرز برخورد ما نسبت به تلاش، بسیار مهم است.

اگر واقعا چیزی را می‌خواهیم، باید تلاش کنیم؛ زیرا یاد گرفتن، امتحان کردن خود، آزمون و خطا کردن و تجربه برای ما لذت بخش و یک مزیت است. اشتباه مردم این است که برای نتیجه نهایی کار می‌کنند نه برای لذت کار کردن. به همین دلیل وقتی نتیجه دل‌خواه را نمی‌گیرند، ناامید می‌شوند.

یک فروشنده شاید تلفن بزند اما هیچ فروشی نداشته باشد، و به همین خاطر فکر کند که روز بدی برای کار بوده است. نه! او باید بخواهد که تلفن بزند. او باید از تجربه‌های جدید لذت ببرد، مهارت‌های خود را بهبود بخشد و از پشتکار خود لذت ببرد. اگر چنین رفتاری داشته باشد : “خوب، من از کاری که انجام می‌دهم لذت خواهم برد. در حین انجام کار، سرزنده بودن را تجربه خواهم کرد و تمام تمرکز خود را بر روی کارم می‌گذارم”پس هر نتیجه‌‌ای که کارش به همراه بیاورد، امتیاز اضافه بر آن خواهد بود.

اِمرسون می‌گوید: “پاداش درست انجام دادن کاری، انجام آن است.” تمرکز روی نتایج نهایی، ما را از زندگی در زمان حال خارج می‌کند. امکان دارد همیشه به اتفاقاتی که در پیش است فکر کنیم، نه کاری که در حال انجام‌اش هستیم. این نوع رویکرد، ما را از لذت بردن از لحظه حال، محروم می‌کند. وقتی خود را کمی از نتیجه کار جدا می‌کنیم، می‌توانیم از خود ِ کار لذت ببریم.

فرض کنید در خانه مادر زن‌تان هستید و تصمیم می‌گیرید برای خوشحال کردن او، ماشین‌اش را بشویید. یک رویکرد این است که با خود بگویید : “خیسِ خیس شدم، باید قدر این کار مرا بداند و حسابی از من تشکر کند وگرنه واقعا عصبی خواهم شد”. این رفتار یک بازنده است. رویکرد دیگر می‌تواند این باشد :”می‌خواهم از شستن این ماشین لذت ببرم چون کنترل ذهن‌ام در دست خودم است و اگر بخواهم از این کار لذت ببرم، می‌برم. می‌خواهم ببینم چقدر سریع و خوب این کار را انجام خواهم داد”. حالا اگر مادر زن‌تان، به خاطر این کارتان شما را تشکر باران کند، خوب است، یک امتیاز اضافی است. اما اگر هم چیزی نگوید عیبی ندارد، چون در هر صورت از این کار لذت بردید.

اگر برای لذت بردن و درگیر بودن، کاری را انجام دهیم، هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت. نتایج، همیشه حاصل خواهند شد. این امر حتمی است، زیرا قانون این را حکم می‌کند، اما اگر نتایج دیرتر و یا زمانی که انتظارش را ندارید حاصل شود، نباید اجازه دهید کل هفته( یا کل سال) شما را خراب کند. همیشه نتیجه خواهید گرفت.

دیگر تصمیم با شماست. آیا به دلیل لذت از کاری به آن مشغول هستید؟ تصمیم بگیرید که همینطور باشد. همانند خوشبخت بودن، این هم یک تصمیم است. همانطور که جیمس م. باری می‌گوید :”راز خوشبخت بودن انجام کاری که دوست دارید نیست، بلکه دوست داشتن کاری است که انجام می‌دهید.”


خلاصه کلام

داستان زندگی فریتز کرایسلر، نوازنده معروف ویولن، به زیبایی رابطه بین تلاش و موفقیت را به تصویر می‌کشد. پس از یک اجرای هنرمندانه، زنی به او نزدیک شد و گفت : ” آقای کرایسلر، من حاضرم زندگی ام را بدهم، تا مثل شما بنوازم!”

او لبخند زد و گفت: “من هم همین کار را کردم!”


وقتی تغییر می‌کنیم، همه چیز تغییر می‌کند.

بسیاری از مردم، تمام عمر خود، آرزو می‌کنند زندگی بهتر شود. آن‌ها آرزو می‌کنند که‌‌ای کاش همه چیز آسان‌تر می‌شد، و انگار منتظر هستند تا روزی یک عصای جادویی از آسمان بیاید و مشکلات‌شان را حل کند. عمرا!

شرایط در صورتی بهتر می‌شوند، که ما بهتر شویم. همه چیز زمانی تغییر می‌کند که ما تغییر کنیم، نه قبل از آن. جیمس رون، تاجر میلیونر آمریکایی، در سمینارهای خود می‌گوید :” اگر در خود تغییری ایجاد نکنید، همه چیز همان‌گونه که هست، خواهد ماند”. او می‌گوید:” اگر کسی یک میلیون دلار به شما بدهد، یک میلیونر خواهید شد اما نمی‌توانید پول را نگه دارید!” ما باید تلاش کنیم تا تجربه و ذهنیتی مناسب با داشتن چنین ثروتی را در خود ایجاد کنیم و یا راه‌های هوشمندانه‌‌ای برای زیاد کردن دارایی خود پیدا کنیم.

داشته‌های ما در زندگی از وجودمان نشات می‌گیرد. نظر سنجی‌ها نشان می‌دهد که اکثریت مردمی که در قرعه کشی‌ها، مبالغ هنگفتی برنده می‌شوند، در مدت کوتاهی به وضیعت مالی خراب سابق خود باز می‌گردند. دو سال بعد از این برد بزرگ، از هر پنج نفر، چهار نفر به بدترین وضعیت مالی خود باز می‌گردند. آن‌ها در درون خود تغییری ایجاد نکردند، به همین دلیل شرایط بیرونی آن‌ها، درون‌شان را منعکس می‌کند.

هیچ راهی برای دور زدن این حقیقت نیست. برای بهبود دادن اوضاع، باید درون خود را بهبود ببخشیم. اگر تلاشی نکنیم، امروز هم مانند دیروز خواهد بود.

برای انجام هر کاری، تمام توان خود را به کار ببرید

اگر برای انجام هر کاری، تمام توان خود را به کار ببرید، نمی‌توانید جلوی شکست را بگیرید. اگر همه چیز خود را برای انجام کارها به کار گیرید، نمی‌توانید جلوی ناامیدی را بگیرید. پس دیگر چه اهمیتی دارد؟

شما برای عزت نفس این کار را می‌کنید.

وقتی فلسفه زندگی شما این باشد که “تحت هر شرایطی، تمام تلاش خود را می‌کنم “، در چشمان خود، سربلند خواهید بود.


خلاصه کلام

باختن دردناک است، اما دردناک‌تر از آن وقتی است که بدانید تمام تلاش خود را نکردید.


یازدهمین ساعت

دانستن درباره ” یازدهمین ساعت”، در راه رسیدن به اهداف، بسیار مهم است.

آیا تا به حال متوجه شدید که درست قبل از بهبود اساسی اوضاع، همه چیز تیره و تار به نظر می‌رسد؟ اغلب تجار می‌گویند درست پیش از ثروتمند شدن، تصمیم داشتند از کار دست بکشند. او بدون پارو، در میان رودخانه بود که ناگهان همه چیز سر جای خود قرار گرفت. او آن‌قدر صبر کرد تا بالاخره پاداش خود را گرفت.

ما اغلب ورزشکارانی را می‌بینیم که از دور خارج می‌شوند و نمی‌توانند بازی را ببرند. وقتی درست در شُرف تسلیم شدن هستند، آن‌قدر ایستادگی می‌کنند تا زندگی ورزشی خود را زیر و رو کرده و پیروزی را نصیب خود می‌کنند.

شاید تجربه کرده باشید، که وقتی با خود فکر می‌کردید؛ آیا زندگی ارزش این همه تلاش را داشت یا خیر، با کسی آشنا شدید که شما را روی ابرها برد.

زندگی این‌گونه است، زیرا اصلی به نام اصل “یازدهمین ساعت” برقرار است. همیشه درست پیش از سپیده دم، سرد و تاریک است. اما اگر دوام بیاوریم، پاداش خود را خواهیم گرفت.

به دنیا آمدن کودک نیز، گواهی بر این اصل می‌باشد. درست پیش از بی‌نظیرترین هدیه زندگی، صبر مادر مورد آزمایش قرار می‌گیرد و درد و اضطراب زیادی متحمل می‌شود.( مادرم می‌گوید واقعا ارزش‌اش را داشت!)

وقتی اصل یازدهمین ساعت را، همان‌گونه که هست بپذیریم، از ضربه‌های زندگی کاسته می‌شود. وقتی همه چیز تیره و تاریک به نظر می‌رسد می‌توانیم با خود بگوییم :” پس همه چیز بد پیش می‌رود! معنی آن اینست که آن‌چه برایش تلاش می‌کردم ،همین نزدیکی‌هاست”، و آنگاه حس خوبی خواهیم داشت.

همیشه قبل از بدست آوردن چیزهای باارزش، مورد آزمایش قرار خواهیم گرفت. اگر اصل یازدهمین ساعت را، همان‌گونه که هست قبول کنیم، و سختی‌ها را به چشم یکی از مراحل ضروری موفقیت ببینیم، اولا تسلیم نخواهیم شد و دوما می‌توانیم به هر آن‌چه در زندگی می‌خواهیم، برسیم.


خلاصه کلام

ساده نباشید. نگذارید یازدهمین ساعت شما را فریب دهد. وقتی شب سیاه است، باید جشن بگیریم. شاید به هدف خیلی نزدیک باشید.


 پایداری

هیچ چیز نمی‌تواند جای پایداری را پر کند، حتی استعداد، زیرا انسان‌های با استعداد ناموفق، زیاد هستند. حتی نبوغ، چون نابغه‌های بی‌کلاه، دیگر مانند ضرب المثل شدند. حتی تحصیلات، چون دنیا پر از تحصیل کرده‌های بیکار است. عزم و پایداری به تنهایی، قادر مطلق است. اصطلاح “پافشاری” همیشه مشکلات نسل بشریت را حل کرده و همینطور هم خواهد بود.

کالوین کولیج

پایداری یک راز است. افراد موفق این راز را می‌دانند، آن‌ها می‌دانند که این ‌مهم‌ترین بخش رسیدن به هر موفقیت است. پایداری از چشم بازندگان یک “اضافی اختیاری” است.

اغلب مردم تسلیم می‌شوند. هر کجا را نگاه می‌کنیم، بیشتر کسانی را می‌بینیم که کار را نیمه تمام رها می‌کنند. بیشتر مردم در همان ابتدای یادگیری ساز موسیقی، آن را کنار می‌گذارند. چند نفر را می‌شناسید که می‌توانند آهنگ “پیانوی کوچک” را بنوازند یا تنها چند کورد گیتار را یاد گرفته‌اند؟ مدت کمی سعی کردند، نتیجه گرفتن خیلی طول کشید، به همین دلیل از آن دست کشیدند و به دنبال کار آسان تری گشتند.

اغلب مردمی که به کلاس نقاشی رنگ روغن می‌روند، آن را نیمه تمام، رها می‌کنند. بیشتر کسانی که به فروش بیمه عمر مشغول می‌شوند آن را رها می‌کنند.( در واقع از هر صد نفر، نود‌وهشت نفر، همان سال اول آن را ترک می‌کنند!) بیشتر افرادی که به کار فروش هر چیزی مشغول می‌شوند، آن را ترک می‌کنند.

بیشتر افرادی که دانشگاه را شروع می‌کنند، آن را رها می‌کنند. در ابتدای سال، در کلاس تنها جای ایستادن هست، اما در آخر سال جا برای پارک کردن کامیون هم هست! بیشتر کسانی که برنامه بدنسازی را آغاز می‌کنند، آن را رها می‌کنند. کسانی که پس‌انداز آغاز می‌کنند، آن را رها می‌کنند. کسانی که تصمیم به نوشتن کتاب می‌گیرند، آن را رها می‌کنند.

بیشتر مردم، کارها را نیمه تمام رها می‌کنند. این برای ما، که تصمیم به موفق شدن گرفتیم، خبر بسیار خوبی است، زیرا این بدان معناست که اگر به کار خود بچسبیم، در مدت کمی می‌توانیم از بسیاری دیگر، جلو بیفتیم. همانطور که ضرب‌المثل معروف می‌گوید:” ضربه بزرگ فقط ضربه کوچکی است که ادامه دار بوده!”

ادیسون هزاران اختراع از جمله لامپ روشنایی، گرامافون و تلگراف به ثبت رسانده است. تاثیری که او بر دنیا گذاشته، بی‌نهایت عظیم است. حسادت کردن به نبوغ خلاقانه او و فراموش کردن تعهد باورنکردنی‌اش به پروژه‌ها، آسان است.

ادیسون می‌گوید:” نبوغ، یک درصد الهام و نودونه درصد عرق ریختن است … هیچ وقت کاری را اتفاقی انجام ندادم و هیچکدام از اختراعات‌ام اتفاقی نبودند. تمام آن‌ها حاصل تلاش هستند.”

 میکل آنژ، یکی از برجسته‌ترین نقاشان و مجسمه سازان تاریخ، می‌گفت :” اگر مردم می‌دانستند که برای استاد شدن چقدر سخت کار کردم، آن‌قدرها هم زیبا به نظر نمی‌رسید.”

تاریچ پر از نمونه‌های بی‌نظیر پایداری است. کولونل سندرز معروف به آقای مرغ سوخاری، دستور پختی را که آن زمان نه چندان معروف بود، به بیش از هزار و نه رستوران و شرکت مواد غذایی برای فروش برد تا بالاخره نظر کسی را جلب کرد. موفقیت او ارزش “پایداری مرغ سوخاری” را نشان می‌دهد.

خولیو ایگلیسیاس، در سن بیست سالگی دچار سانحه رانندگی شد که او را از کمر به پایین فلج کرد. به نظر می‌رسید باقی عمر خود را در صندلی چرخ‌دار خواهد گذراند، اما این برای او غیر قابل قبول بود. او به مدت دو ماه، روزی دوازده ساعت تمرین کرد تا توانست انگشت کوچک پایش را تکان دهد. ذره ذره، به مدت بیش از دو سال او قدرت استفاده از اندام‌های پایینی بدن‌اش را بدست آورد. او با کمک دست‌هایش، خود را از این سر به آن سر راهروی خانه پدری‌اش، روی زمین می‌کشید و امیدوار بود پاهایش دوباره راه رفتن را به یاد آورند.

او خواست بود تا سراسر راهرو را آینه نصب کنند تا وقت خود را می‌کشد، انگیزه بگیرد. و در آخر این اراده و تعهد فوق‌العاده او بود که بدن و حرفه‌اش را دوباره ساخت و او را به یکی از پدیده‌های موسیقی تبدیل کرد.

یک لحظه کسی را که نیمه‌کاره زمین تنیس، ورق بازی، تجارت و یا روابط را رها می‌کند، تجسم کنید. رها کردن کار لذت بخشی نیست، دیدن کسانی که کار را رها می‌کنند هم همین‌طور.

بدون شک گاهی رها کردن عاقلانه‌ترین کار است. اگر کشتی در حال غرق شدن است باید پیاده شوید. نباید پایداری را با لجبازی اشتباه بگیریم. اگر از شغل خود متنفرید، اگر محل زندگی‌تان را دوست ندارید، یا فرصت‌های بهتری را جای دیگر می‌بینید، چاره این است که بیرون بیایید.

مشکل این‌جاست که نیمه کار رها کردن کاری، برای بسیاری عادت می‌شود، یک “الگوی پایدار”.


خلاصه کلام

لازمه هر موفقیت برجسته‌ای، پایداری است. ‌مهم‌ترین چیز، پایداری است.


سوال کنید

“بخواهید تا به شما داده شود”

درس اول برای گرفتن آن‌چه می‌خواهید این است که … آن را طلب کنید!

آیا تا به حال به کسی گفتید ” مشکلی ندارم برای کسی کاری انجام دهم اما اصلا نمی‌توانم از کسی بخواهم کاری برایم بکند”؟ مسخره نیست که بسیاری غصه چیزهایی را که می‌خورند که هرگز بدست نمی‌آورند و در عین حال آن را طلب نمی‌کنند؟

طلب کردن چیزی به چهار دلیل حائز اهمیت است:

  1. در خواست کردن نشانگر ارزش و اعتماد به نفس است. درخواست کردن، در ذهن ما و دیگران، ثابت می‌کند که ما حقوق و امتیازاتی داریم. این یعنی شما حس شایستگی می‌کنید و این باعث ایجاد انتظار می‌شود.
  2. درخواست کردن، برای سلامت شما مهم است. وقتی درخواست نمی‌کنید امکان دارد نادیده گرفته شوید. این منجر به عقده‌های سرخورگی، در دل شما می‌شود. هرگاه خود را ابراز نکنید، در دل شما جمع می‌شود.
  3. درخواست کردن، اولین قدم منطقی برای مطلع کردن خدا، رئیس، خانواده و دوستان‌تان، از آن‌چه می‌خواهید است. بیشتر کسانی که بالا ذکر شدند قادر به خواندن ذهن شما نیستند!
  4. درخواست کردن، به دیگران لذت کمک کردن به شما را می‌بخشد. در واقع، نپرسیدن خودخواهانه است. اگر دوست دارید به دیگران کمک کنید پس این فرصت را به دیگران هم بدهید. آن‌ها را از لذت کمک کردن به شما محروم نکنید.

این امر شامل هر نوع درخواستی می‌شود. مردم وقتی بدانند نیاز به کمک دارید و یا این که تمام تلاش خود را کردید اما به کمی کمک اضافی نیاز دارید، اغلب، خیلی هم مشتاق به کمک کردن هستند. بسیاری آماده کمک کردن هستند اما می‌ترسند کمک آن‌ها به نظر، تحمیل باشد.

خانم‌ها به من می‌گویند، وقتی بارداری‌شان از لحاظ ظاهری واضح می‌شود، غریبه‌ها به شدت با فکر و با محبت رفتار می‌کنند. “مردم واقعا قصد کمک کردن دارند، آن‌ها تقریبا مطمئن هستند که تلاش آن‌ها برای کمک به یک خانم باردار در هنگام سوار شدن به اتوبوس و یا ماشین، رد نخواهد شد. اما اغلب مطمئن نیستند که این به فکر بودن آن‌ها از سمت خانم‌هایی که باردار نیستند، مورد استقبال قرار گیرد.

شاید شما کسانی را بشناسید که دائما در کار و یا زندگی شخصی خود زمین می‌خورند. چه در حال خرید ماشین باشند یا به دنبال کار و یا معامله و یا ازدواج کردن، به نظر می‌رسد همیشه به نتایج دلخواه خود می‌رسند. آن‌ها این کار با درخواست کردن انجام می‌دهند.

اخیرا چند نفر از دوستان‌ام به دیدن من آمده بودند. همگی میل داشتند در رستوران دریایی مخصوصی غذا بخورند، ولی رستوران پر بود… تا وقتی که دوست‌ام پیتر، کمی سوال پرسید، مکالمه تلفنی او (بخشی که ما می‌شنیدیم) اینگونه پیش رفت:

“پس اینقدر شلوغ است؟ جدی جدی اینقدر شلوغ است؟”

“که اینطور. ما همین الان از شهرمان به این‌جا سفر کردیم و دوست داشتیم امشب در رستوران شما غذا بخوریم. فقط شش نفر هستیم.”

“اینقدر شلوغ است؟”

” اگر جای خالی داشتید ما را کجا می‌نشاندید؟”

“بله، اما اگر داشتید چه؟”

ای‌نقدر شلوغ است؟

مشکل اصلی چیست؟ کمبود میز یا صندلی؟”

“خوب آیا ممکن است بپرسید؟”

“ممنون”

“خوب اگر صندلی کم دارید ما شش صندلی اضافه داریم. می‌توانیم صندلی برای خودمان بیاوریم؟”

“باید با مدیریت هماهنگ کنید؟ بله صبر می‌کنم.”

“هشت و نیم عالی است. خیلی ممنون. تا بعد”

پیتر در همان شب و همان رستورانی که می‌خواست غذا خورد، چون حاضر بود چند تا سوال بپرسد. او همیشه دوستانه و مودب صحبت می‌کند. او فقط آن‌چه را می‌خواست طلب کرد.( بقیه ما در رستورانی که می‌خواستیم غذا خوردیم، چون از پیتر خواستیم تلفن بزند!)

اما موضوع این نیست که در رستوران مورد علاقه‌تان غذا بخورید. موضوع این است که متوجه شوید عیبی ندارد از کسی، چیزی را که می‌خواهید، طلب کنید. وقتی ماشین‌تان در تعمیرگاه است از کسی بخواهید شما را با خود به محل کارتان ببرد. از مسافر کنارتان در هواپیما بخواهید وقتی صبحانه می‌خورید سیگار نکشد.( البته از او نخواهید برای سیگار کشیدن بیرون برود!) اگر از ته دل مایل به کار کردن برای کسی هستید به او بگویید.

من به هیچ وجه از مفت‌خوری طرفداری نمی‌کنم. فقط می‌گویم، پرسیدن، اطلاعاتی در اختیار شما می‌گذارد و به دیگران فرصت می‌دهد که اگر برای آن‌ها امکان دارد، به شما کمک کنند و اغلب هم همین‌طور می‌شود. یک نظر‌سنجی از افراد موفق نشان می‌دهد که بیشتر از بقیه مردم، می‌توانند آن‌چه می‌خواهند را طلب کنند.

گاهی مردم پاسخ رد می‌دهند.

اگرپنجاه درصد مواقع به درخواست شما جواب رد داده شود آیا این بدان معنی است که شما انسان بدی هستید؟ آیا این یعنی لیاقت ندارید؟خیر! این بدان معناست که نصف مواقع ایده‌های شما با برنامه شخص دیگری جور در نیامده است. این همچنین بدان معناست که پنجاه درصد دیگر مواقع شما کمکی را که می‌خواستید، دریافت کردید.

وقتی از کسی درخواستی می‌کنید، به رشد شخصیتی او کمک می‌کنید. چگونه؟ اگر آن شخص تصمیم بگیرد به شما کمک کند، از این تجربه بهره خواهد برد. اگر درخواست کمک به شما را رد کند، باز هم سود می‌برد، زیرا بخش مهمی از مفید بودن این است که بتوانید بدون احساس گناه نه بگویید. پس حالا می‌توانید مردم بیشتری را تمرین دهید!

علاوه بر این، از نقطه نظر شما، وقتی درخواست می‌کنید، یعنی مسئولیت زندگی را بیشتر بر عهده می‌گیرید و احتمال تبدیل شدن شما به یک سرباز دردمند ساکتی که همه کارش را خودش انجام می‌دهد تا قربانی شود، کمتر می‌شود.

این را هم بدانید که برخی از مردم دوست دارند قربانی باشند. آن‌ها زجر کشیدن خود را به نوعی هنر تبدیل کردند و هر کسی که قصد دارد راه‌شان را آسان‌تر کند، دور می‌کنند. البته ما باید به انتخاب روش زندگی آن‌ها احترام بگذاریم.


خلاصه کلام

بخش مهمی از رسیدن به هدف این است که باور داشته باشید، لیاقت‌اش را دارید. وقتی در ناخودآگاه و خود‌آگاه احساس ارزش کنید، نیازها و درخواست‌های شما برآورده می‌شود. یکی از بهترین روش‌های تثبیت احساس ارزش، درخواست کردن است.


دلایل یا نتایج

اصل موضوع همیشه این است ” آیا از کاری که می‌کنی لذت می‌برید؟”

شخصی را فرض کنید که از شغل‌اش متنفر است، در آمدش کمتر از چیزی است که می‌خواهد،

 نمی‌تواند به تعطیلات و سفرهایی که دوست دارد برود، هرگز کار‌هایی که دوست داشته انجام نداده، او تنها و ناامید است، و در این زندگی کوتاه هیچ وقت مهارت هایی که دوست داشته فرا نگرفته است.

 اما او دلایل بسیار خوبی برای این که چرا اکنون این‌جاست، دارد. او در ذهن خود یک لیست نوشته است! او دولت، همسر، بچه‌ها، ماه تولد، رئیس، اقتصاد، شانس بد و تحصیلات کم و برادر خانم‌اش را مقصر می‌داند. و لیست هم‌چنان ادامه دارد!

او فکر می‌کند اگر به اندازه کافی بهانه داشته باشد، عیبی ندارد که بدبخت بماند. نه ! نه ! نه! این درست نیست. ما در زندگی یا دلایل داریم یا نتایج. بعضی‌ها فکر می‌کنند این دو یکی هستند. اما اینطور نیست.

شما می‌توانید لیست بلند و بالایی داشته باشید. شما می‌توانید به اندازه طول خیابان‌تان لیست داشته باشید. این اصلا حساب نیست. اگر زندگی را که می‌خواهید ندارید، اگر کارهایی را می‌کنید که نمی‌خواهید، هیچ بهانه‌‌ای آن را جبران نمی‌کند.

وقتی به اطراف خود می‌نگریم، افرادی را می‌بینیم که بر شرایط فائق آمدند. افراد بدون تحصیلاتی که موفق و خوشحال‌اند، افرادی که با این وضع اقتصادی، پول در می‌آورند، افرادی که با هشت فرزند خود، زندگی هیجان انگیزی دارند، افرادی که ازدواج خود را از خاکستر به عشق بازگرداندند. این افراد به ما نشان می‌دهند که تنها نتایج، اهمیت دارند. مانند مردی که می‌گفت :” من باران را مقصر می‌دانستم، بعد فهمیدم بر سر پولد‌ارها هم باران می‌بارد!”

لذتی که از زندگی می‌بریم بستگی به این دارد که چقدر پیشامدها را مقصر بدانیم.


خلاصه کلام

شما تنها یک‌بار زندگی می‌کنید. اگر با لیست بلند بالایی از “دلایلی که چرا نتوانستنم” به قبر بروید، معنایش فقط این است که نتوانستید.

علی دستگیری


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید