انتشار این مقاله


به دنبال دلت باش؛ تغییر زندگی به دنبال تغییر درونی

ماموریت شما در زندگی، تغییر جهان نیست، بلکه باید تغییراتی در ویژگی‌های شخصیتی‌تان ایجاد کنید.

با آخرین فصل از کتاب «به دنبال دلت باش» همراه ما باشید. تمام فصل‌های این کتاب در وبسایت دکتر مجازی در دسترس می‌باشد.


وقتی که تغییر کنید…

زمانی که مریض و خسته هستید و می‌خواهید از این وضعیت نجات یابید، مجبور به تغییر می‌شوید.

آیا متوجه شده‌اید که هرموقع در مکان بی‌پناهی قرار دارید، همه می‌خواهند شما را بُکشند؟ هر زمان که با عصبانیت از خانه بیرون می‌آیید، به‌نظر می‌رسد که همه می‌خواهند سد راهتان شوند. وقتی با کلافه‌گی از سرکار برمی‌گردید، مردم در مترو به شما تعرض می‌کنند. حالت‌های برعکس هم اتفاق می‌افتد، مثلا فرض کنید اگر عاشق شوید، محیط اطراف چگونه به‌نظر می‌رسد!

دنیا مثل یک آینه است، هر چیزی که در درون‌تان حس کنید، در بیرون برایتان آشکار می‌شود، به همین دلیل است که نمی‌توان شرایط زندگی را از طریق محیط اطراف تغییر داد. وقتی که مردم در خیابان‌ها خشن رفتار می‌کنند، با تغییر خیابان نمی‌توان اخلاق‌شان را عوض کرد! وقتی همکاران‌تان نسبت به شما احترام قائل نیستند، تغییر شغل این موضوع را برطرف نخواهد‌کرد.

ما بیشتر مسائل را سر‌و‌ته یاد گرفته‌ایم! اگر شغل‌تان را دوست ندارید، آن را عوض کنید. اگر از همسرتان خوش‌تان نمی‌آید، طلاق بگیرید. این موارد گاها راه‌حل منطقی هستند ولی اگر خودتان همراه با آنان تغییر نکنید، به مشکل برمی‌خورید.

کاپیتان جرالد کافی، هفت سال از عمرش را به عنوان زندان‌بان در ویتنام شمالی گذراند. او در نتیجه‌ی تغییر رفتارش گفت: «در ابتدا همیشه از خدا می‌خواستم که مرا از این وضعیت نجات دهد… خدایا کمک کن تا آمریکایی‌ها در جنگ پیروز شوند تا من از این زندان خلاص شوم.»
با گذشت زمان، کاپیتان دعاهایش را عوض کرد… «دعا می‌کردم که بتوانم انسان بهتری باشم و نه تنها این وضع را تحمل کنم، بلکه از تجربیات‌ام نهایت استفاده را بکنم.» دعاهای او از «تغییر شرایط» به «تغییر خود» تبدیل شد. کاپیتان با این کار، قاعده‌ی اساسی دعا کردن را کشف کرد و فهمید که چرا آن همه سال زندان‌بان بوده است.

در هر شرایطی که هستیم، درس‌هایی از زندگی وجود دارد که باید آن‌ها را یاد بگیریم. به همین دلیل در این موقعیت قرار داریم! تقاضای تغییر شرایط از خدا، غیر‌منطقی است. تا زمانی که خودمان تغییر نکنیم، شرایط پابرجا خواهد‌بود.

ماری از شرایط ازدواج‌اش راضی نیست و این‌گونه دعا می‌کند: «خدایا! اگر رفتار همسرم فرِد را بهتر کنی، خشنود می‌شوم!» ماری سخت در اشتباه است! بالاخره یک روز فرِد عصبانی می‌شود و هیچ تلاشی برای ادامه‌ی ازدواج نمی‌کند. سرانجام طلاق می‌گیرند و سال بعد، ماری باز هم دعا می‌کند: «خدایا! اگر رفتار چاک عوض شود …»

وقتی از خدا می‌خواهیم شرایط را عوض کند و هیچ تلاشی برای تغییر خودمان نمی‌کنیم، در درک موضوعی مشکل داریم. درخواست ما باید بر مبنای تغییر عقاید باشد. به محض این‌که دیدگاه‌مان عوض شد، محیط اطراف نیز بر اساس آن عوض می‌شود.

آیا این سخنان مضحک به نظر می‌رسد؟!

بیایید از نگاه فیزیک موضوع را بنگریم. سیصد سال پیش، نیوتن ادعا کرد که همه‌ی عناصر، ماهیتی مشخص و غیرقابل تغییر دارند، اما علم امروزی فیزیک کوانتوم و اصل اثبات نشده‌ی هایزنبرگ، دیدگاه متفاوتی دارند: «طبیعت هر عنصری به دیدگاه ناظرش بستگی دارد.»
این جمله در زندگی روزمره چه معنایی دارد؟ علم فیزیک، سخنان عالِمان بزرگ را تایید می‌کند که شرایط موجود، به دیدگاه بیننده وابسته است. تغییر عقاید و دیدگاه کاریست که برای انجام‌اش باید از خودتان شروع کنید و از دیگران انتظار نداشته باشید شما را شاد کنند. حرکت کنید تا دنیا پا به پای شما حرکت کند. به اندازه‌ی مسافتی که برای تغییر طی کرده‌اید، انسان‌های اطراف‌تان هم عوض می‌شود و درس‌های زندگی را به یک‌دیگر یاد می‌دهید!

خلاصه‌ی کلام:

در روابط: روی تغییر خودتان تمرکز کنید، چون هیچ‌گاه نمی‌توانید دیگران را مجبور به تغییر کنید.

جهان مجبور به تغییر نیست…

آیا تا به حال از شدت بیماری بستری شده‌اید؟ از این که بعد از چند هفته می‌خواهید بیرون رفته و آسمان، درختان و چمن‌زار را تماشا کنید، چه حسی دارید؟ وقتی بعد از پنج سال برای اولین بار دوستان قدیمی‌تان را ملاقات می‌کنید، چه احساسی دارید؟ زندگی به یک‌باره زیبا نمی‌شود. زیبایی و هیجان حاصل نگرش مثبت است.

برای شاد بودن نیازی نیست چیزی بدست آورید، بلکه با رها کردن کارها و تفکراتی که به سعادت‌تان کمک نمی‌کنند، می‌توان شادی را یافت. اگر در زندگی به کاستی‌های دیگران توجه کنیم، آرامش ذهنی خود را از دست می‌دهیم. «آن دختر خیلی چاق است، او بینی بزرگی دارد، دهان آن پسر بزرگ است و … » این تفکرات، توهم برتری را به ما القا می‌کند و فکر می‌کنیم که جهان و مردم آن، به اندازه‌ی ما خوب نیستند.


مقاله‌ی مرتبط: به دنبال دلت باش، تصمیم جدی برای شروع


زمانی که مردم را آن‌طور که هستند بپذیرید، حس متفاوتی نسبت به آنان و دنیا خواهید داشت. خودتان نیز به صلح ذهنی می‌رسید.
چگونه این‌کار را انجام می‌دهید؟ شما انتخاب می‌کنید که وقت‌تان را با چه کسانی سپری کنید و در عین حال، باعث اذیت دیگران نمی‌شوید. شما نسبت به موقعیتی که قرار می‌گیرید حق انتخاب دارید، ولی نباید آن را بد یا خوب تلقی کنید. هدف اصلی، آرامش ذهن است و باید بر اساس آن، نگرش تان را تغییر دهید.

فرِد می‌گوید: «اما خانواد‌ه‌ام باعث شدند تا بر روی نکات منفی هر چیزی دقت کنم!» خب! بلوغ نقطه‌ای در زندگیست که مسئولیت کارها و افکارمان را برعهده می‌گیریم. فرِد! تو اکنون بالغ شده‌ای و می‌توانی تغییر کنی.

زیبایی را در دیگران ببینید تا این زیبایی به خودتان بازگردد. معمولا شما دیگران را آن‌طور که می‌خواهید می‌نگرید. اگر چیزی دیدید که خوشتان نیامد، به جای تمیز کردن آینه، دیدگاه‌تان را تغییر دهید!

خلاصه‌ی کلام:

برای بهبود زندگی: روی تغییر خودتان تمرکز کنید، چون هیچ‌گاه نمی‌توانید دیگران را مجبور به تغییر کنید.

شما تنها نیستید

ملاقات با اشخاص را یک واقعه‌ی مقدس به حساب آورید. طوری به او نگاه کنید که انگار خودتان را نگاه می‌کنید. طوری با او رفتار کنید که دوست دارید با خودتان رفتار کنید. این را فراموش نکنید که درون او، یا خودتان را میابید و یا گم می‌کنید.

A Course In Miracles

در جهان بیش از آنچه فکرش را بکنیم، معجزه رخ می‌دهد. بر اساس قانونی خارق‌العاده، هر درسی را که در طول عمر نیاز به یادگیری داریم، توسط افراد و اتفاقات مختلف، فرا می‌گیریم. انسان‌های عالِم به ما آموخته‌اند که : «رشد و تعالی تو، باعث رشد و تعالی من می‌شود و چیزی که باعث درد تو، درد من هم است.» به بیان ساده، همه‌ی انسان‌ها به هم مرتبط‌اند. درک عمیق این موضوع دشوار است. ولی این توصیفی برای علت تغییر ما نیست!
حالتی از شرایط محیط با عنوان تطابق با نیازها، توسط کارل جونگ، هم‌رخدادی یا Synchronicity نام گرفت. او هم‌رخدادی را این‌گونه شرح داد:

رخداد هم‌زمان دو واقعه‌ی هدف‌دار، که لزوماً به هم متصل نیستند.

اگر این عقیده را قبول کنیم:

  • زندگی‌مان هدف‌دار می‌شود
  • همه‌ی اتفاقات و همه‌ی مردم در زندگی هدف‌دار می‌شوند
  • مثل مظلومان رفتار نمی‌کنیم

فرض کنید، اگر قرار باشد تا دنیایی بسازید، آیا به مردمان‌اش فرصتی نمی‌دهید که برای بهبود شرایط‌شان، خودشان را تغییر دهند؟ یا با آن‌ها مثل قربانی و مظلوم رفتار می‌کنید؟

شاید بگویید: «زمان‌بندی دنیا معجزه است! شش میلیارد انسان باید همیشه در مکان مناسب و زمان مناسبی باشند تا درس‌های زندگی را از یک‌دیگر یاد بگیرند!» همین‌طور است! اما این انسان‌ها شاید به اندازه‌ی سلول‌های بدن، با هم هماهنگ نباشند.

به راحتی می‌توان اصل هم‌رخدادی را زیر سوال برد. وقتی خودمان را از دیگران جدا می‌کنیم، به راحتی می‌توانیم آنان را مقصر بدانیم. اگر قبول کنیم که همه‌ی انسان‌ها به هم مرتبط‌اند، احساس مسئولیت بیشتری داریم.

ولی چیزی که می‌فهمم این است: انسان های کارآمد و شاد، معنی وحدت و یگانگی را به درستی درک کرده‌اند. آنان هر اتفاقی را یک رخداد هدفدار می‌دانند، انتظار دارند که حوادث به ترتیب نیازشان اتفاق افتد. افراد موفق، نظریه‌ی لاتاری بودن زندگی را رد می‌کنند.

آیا حق انتخاب دارم یا راه زندگی‌ام از قبل تعیین شده است؟

قضا و سرنوشت چه جایگاهی در زندگی‌تان دارند؟ از دیدگاه انسانی، قضا و اختیار انسان، امری منطقی است. من معتقدم که هم قضا و هم اختیار مسیر زندگی را با هم طی می‌کنند. آیا این غیر‌ممکن است؟ نه! می‌دانم که خدا مراقب همه چیز است.

انسان‌های بزرگ، بزرگی و احترام را به خاطر تلاش‌های بی‌وقفه‌شان به دست آوردند. آنان راهی را برای رفتن انتخاب کرده و پیموده‌اند و منتظر کسی نبودند که آنان را به انتهای راه برساند.

هر چه از قوانین جهان بیشتر مطلع می‌شویم، حالات زیر رخ می‌دهد:

حالت اول: ما هدف مشخصی نداریم. معتقدیم که زندگی، بازی شانس است. در راه نامشخصی زندگی را ادامه می‌دهیم. این طرز فکر قربانی‌بودن است.

حالت دوم: برای رسیدن به اهداف‌مان تلاش می‌کنیم. اهداف مشخصی را برای خود تعیین می‌کنیم. متوجه می‌شویم که خیال‌پردازی و تلاش بی‌وقفه، نتایج فوق‌العاده‌ای به همراه دارد. گاهی هم رسیدن به بعضی اهداف، ما را خوشحال نمی‌کند.

حالت سوم: برای تعالی خودمان تلاش می‌کنیم. می‌فهمیم که باید نهایت تلاش‌مان را در جهت داشتن زندگی بهتر، بکنیم، در این‌صورت زندگی پاداشی را به ما خواهد داد که حتی تصورش را هم نمی‌کردیم. می‌فهمیم که بین تلاش زیاد و زمان‌بندی دنیا نسبتی وجود دارد. هر چه تعادل و آرامش ذهنی بیشتری بدست بیاوریم، عقایدمان جنبه‌ی چالشی پیدا خواهد کرد.

پس کجا می‌توان معنی زندگی را یافت؟

با دستاورد‌های بزرگ دیگران، زندگی‌مان معنی پیدا نمی‌کند. معانی را باید در کارهای کوچک یافت که به هم مرتبط‌اند.

فرِد میلیون‌ها دلار درآمد دارد و می‌گوید: «این میزان درآمد، چه معنی دارد؟!»
ماری میزان سود شرکت را اندازه‌گیری می‌کند و می‌گوید: «معنی این پیشرفت چیست؟»
سارا فرزندش را به دنیا آورده ولی هم‌چنان افسرده است.

معنای واقعی زندگی گاها در درآمد و میزان سود شرکت و مادر بودن وجود ندارد. معنی زندگی در زمان حال است. بودن در فلان مکان بهتر از بودن در جایی که هستید، نیست. اگر دنبال معنی می‌گردید، زندگی در لحظه را دریابید، و این دقیق زمانی است که پاداش‌تان را خواهید‌گرفت!


پایان

ماریا معمارزاده


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید