احساس میکنم دوست من به این سندرم مبتلا است. فقط خدا و خود شخص میتوانند به بهبود بیماری کمک کنند.
من دوستی دارم که از سندرم ادل (Adele) تا جایی که در حال آسیب زدن به خود بود، رنج میبرد. او عشقی شدید به مرد متاهلی داشت که حتی رفتار مناسبی با او نداشت. به نظر میرسید این دختر جز این مرد به هیچ چیز دیگری توجه نداشت. او حتی علاقهی خود به انجام کارهایی که به آنها علاقه مند بود را نیز از دست داده بود.
ذهن او تمام روز و شب با این مرد درگیر بود. به یاد دارم هر وقت دوستم را میدیدم به آسمان خیره شده بود و خود را در کنار این مرد تصور میکرد، و همواره منتظر دریافت پیامی از او یا فرصت ملاقات دوباره با او بود.
هر کاری که او انجام میداد حول محور آن مرد میچرخید و این دختر به طور کامل از دوستان و اعضای خانوادهاش دور شده ومنزوی گشته بود.او در هر لحظه باید از اینکه ظاهر و چهرهاش در صورت ملاقات با او عالی و آراسته باشد مطمئن میشد، زیرا در غیر اینصورت امکان داشت این مرد تمایل خود به او را از دست بدهد.
این دختر حاضر بود برای دیدار با مردی که هیچ تلاشی در راه رسیدن به او نمیکرد، مسافتهای طولانی را سفر کند و شغل خود را نادیده بگیرد. من گاها به فکر سیلی زدن به او میافتادم تا شاید از این خواب برخیزد و چشم خود را رو به واقعیتها بگشاید. بهر حال دوست من عاقبت از اینکه اینگونه رفتار کند خسته شد، او اتفاقاتی را که بخاطر عشق به آن مرد در زندگیش میافتاد را دوست نداشت.
دوست من بلافاصله پس از اینکه از مشکل آگاه شد، دعا میکرد که چیزی شرایط را تغیر دهد، اینکه بتواند از بیماری ذهن خود که او را نابود میکرد، رها شود. در نهایت رابطهی آنها به شکست و جدایی انجامید، این اتفاق او را ویران کرد و باعث شد که بمدت یکسال دچارافسردگی شدید شود، اما در اعماق وجودش فکر میکرد که شاید این پاسخی برای دعاهایش میباشد. اینکه در نهایت سندرم ادل (Adele) او درمان شود. او به خودش یکسال فرصت برای اندوهگین بودن داد و درنهایت از کنار این قضیه رد شد. در حال حاضر حال او کاملا خوب است، و برای همیشه از شر این بیماری نابودگر خلاص شده است. اگر او به اندازهی کافی قوی نبود تا با این بیماری مبارزه کند، امکان داشت بکلی دیوانه شود.