“پریشانی ناشی از اسکن” را در گوگل جستجو کنید. با تعاریف مختلفی روبرو خواهید شد، اما محتوای همهی آنها چیزی شبیه به این خواهد بود: تنشی که به ویژه در میان افرادی که سرطان دارند یا در معرض ابتلا به سرطان بودهاند و در دورهای که به طور مرتب توسط اسکن چکآپ میشوند، ایجاد میشود، و در زمانی که منتظر نتایج آن هستند شدت میگیرد.
اکثر ما در جامعه سرطان با پریشانی ناشی از اسکن آشنا هستیم، اما من فکر می کنم احساسات دیگری نیز وجود دارد که بعد از اینکه شما نتایج اسکن را دریافت کردید، به وجود میآید. من مطمئن نیستم که نام این احساسات چیست، اما قطعا یک چیز واقعی و گسترده است که شایسته نامگذاری است.
من در اواسط ماه مه بود که اسکن کردم، و قبل از آن بسیار مضطرب بودم؛ امیدوار بودم و دعا میکردم که نتیجه خوبی داشتهباشد، حیرتزده بودم که اگر اینگونه نباشد چگونه با آن کنار بیایم و این را چطور به بقیه بگویم. حیرت زده از اینکه اگر همه اینها را دوباره تجربه کنم… و اگر مجبور باشم… وضعیت متشنجی بود.
مقاله مرتبط: ارتباط نزدیک اضطراب با مرگ حاصل از سرطان در مردان
من سعی کردم برای بهترین اتفاق امیدوار باشم، اما برای بدترین شرایط خودم را آماده کرده بودم. بعد از اینکه اسکن کردم (که نتیجه خوبی داشت!)، به یک افسردگی وحشتناک دچار شدم. توصیف آن حس بسیار سخت است. شما برای این اسکنها خیلی سخت تلاش میکنید، سپس نتایج را دریافت خواهید کرد و … بله! همه چیز خوب است. اما عمیق تر از جشن و خوشحالی، ترس است که این فقط یک وقفهی موقتی است. شما متوجه میشوید که همه اینها، این شادی، این تسکین، این ایمنی، همه موقتی است. شما برای سه ماه دیگر دوباره همهی این کارها را انجام میدهید. و هرگز آسانتر نمیشوند.
و بعد متوجه می شوید که این چالش طبیعی است. و شما باید با آن برخورد کنید. من هنوز سعی می کنم که بفهمم چگونه این موضوع میتواند طبیعی به نظر برسد یا عادلانه باشد که من تنها می توانم برای سه ماه آینده از زندگی خودم برنامه داشته باشم.
مقاله مرتبط: وقتی با کسی که مبتلا به سرطان است صحبت میکنید
آیا می دانید چه حسی دارد زمانی که نتایج بعدی بدتر میشود و شما از برنامه ریزی طولانی تر از سه ماه میپرهیزید؟ چه احساسی دارد زمانی که بقیه میگویند: “آه، نگرانی رفع شد!، خیلی خوشحالم که نتیجه اسکن مثبت است. خوشحالم که تمام شد!” اما شما حتی نمی توانید احساس تسکین کنید زیرا تهدید برای دور بعدی در حال آغاز شدن در عمق ناخودآگاه شما است. من هنوز سعی می کنم این حس “طبیعی” جدید را درک کنم. سعی می کنم هر روز را به عنوان هدیه در نظر بگیرم. من قطعا منتظر آینده هستم، اما سخت است که ماهها فکر کنم که ممکن است هرگز این آینده را تجربه نکنم. یکی از نقل قولهایی که من به طور مرتب به آن اشاره میکنم این است:
زندگی گاهی شگفتانگیز است و بلافاصله پس از آن رقتانگیز و سپس دوباره شگفتانگیز است. و بین شگفتانگیز و رقتانگیز، زمینی و معمولی است. در هنگامی که شگفتانگیز است نفس بکشید، و هنگامی که رقتانگیز است، نفس خود را نگه دارید و مانند همیشه استراحت کنید. این فقط یک زندگی همراه با شکسته شدن قلب، التیام روح، شگفت انگیز، وحشتناک و در واقع یک زندگی معمولی است و این به طور نفسگیری زیبا است.
من این متن را به طور ویژهای دوست دارم زیرا زندگی معمولی و روزمره زیبا است. روزمرگی گاهی اوقات بهترین بخش زندگی است.
درباره نویسنده این مقاله به گفته خودش:
“کایتلین یک بازمانده سرطان باحاله (نه دقیقا، ولی باعث میشه من باحالتر به نظر برسم، پس میتونیم وانمود کنیم که اینجوریه)” او یک صاحب سگ دیوانه است، معتاد به رژیم غذایی کوکا و علاقهمند به مسافرت. او یک کارمند معجزه (کارمند اجتماعی) روزانه است و یک درونگرا برای بازگشت به دیوانگیِ زندگی پس از سرطان، و احساس می کند او “گاهی اوقات موفق میشود، گاهی اوقات نه.”