بعضی اوقات در زندگی، ما خود را در یک بن بست مییابیم، یا یک دوراهی؛ یا مسیری که به نظر میرسد به هیچ جایی منتهی نمیشود. مهم نیست که در چه مرحله ای از زندگی باشید، اگر با آن زندگی خوشحال و راضی نباشید یا اینکه مردد باشید که چگونه پیش بروید، بنابراین نیاز دارید که یک تجدید نظر و ارزیابی مجدد در مورد آن انجام دهید.
وقتی من در دبیرستان تحصیل میکردم، به خاطر میآورم که دائماً فکر می کردم که باید شغل مناسبی انتخاب کنم که برای ۵۰ سال آینده یا حداقل سال های زیادی در زندگی ام با آن خوشحال و راضی باشم.
چه وظیفه ترسناکی! چگونه میتوانید بفهمید که چه چیزی در سال های پیش روی زندگی تان شما را برای بقیه عمر شاد نگه خواهد داشت، به خصوص اگر اینکه ۱۶ ساله باشید و هنوز از دیدن سریالهایی مثل The Breakfast Club به هیجان بیایبد! (کلوپ صبحانه، سریالی به کارگردانی جان هیوز، در مورد پنج دانشآموز دبیرستانی که با هم در یک جلسه تنبیهی آشنا میشوند و این آشنایی زندگی همه آنها را متحول می کند).
قاعدتا نمیتوانید بدانید! نمی توانید بدانید که چه چیزی را حتی از امروز برای ۵ سال پیش رو خوشحالتان خواهد کرد. ولی میتوانید بفهمید چه چیزی حالا خوشحالتان می کند، و اگر شما در جایگاه متداول فعلی تان یا مسیر تحصیلی تان؛ آنچه نیستید که باید باشید، نیاز به حرکت و تغییر مسیر دارید.
وقتی بزرگ ترین فرزندان راجع به شغلشان و چشم انداز آن در کالج فکر میکردند، من اصولا به آنها میگفتم که بروند و کلاسهایی را بگیرند یا حداقل سعی کنید چیزهایی را که برایشان جالب است امتحان کنند و اگر دیدند که کلاسها یا کارگاهها یا هر چیزی را دوست ندارند، آنها را از لیست علاقه مندی هایشان حذف نمایند. وقتی میگویند شما بزرگ شدهاید؛ یعنی زندگی اصولاً می شود چیزهایی که سعی می کنید و امتحان میکنید و تشخیص میدهید که نمی خواهید آن گونه باشید.
من یک سال وقت صرف کردم که ببینم می خواهم در یک مدرسه دولتی معلم باشم یا خیر. من از آن یک سال بیاندازه لذت بردم ولی بعد از صحبت با معلمان و انجام بعضی از وظایف شغلی آنها در طول یک سال؛ تشخیص دادم آن شغلی نیست که مناسب من باشد.
شما نمیتوانید تمام آیندهی خود را معین کنید
به خاطر داشته باشید، شما نمیتوانید بدانید چه چیزی پیش خواهد آمد. زندگی پر از پیچیدگی ها و پیچ و تاب های جالب است، ولی اگر ما دائماً چیزهایی را دنبال کنیم که از انجام شان لذت میبریم، حالا شغل باشد یا سرگرمی؛ این سیر و سفر جالب تر و سرگرم کننده تر می شود.
ممکن است در حال حاضر از ساخت جواهر خوشتان بیاید، ممکن است بتوانید الان آن را بفروشید و در ۵ سال آینده ممکن است یک طراح جواهر موفق شوید یا اینکه به سمت مهارت یا پیشه دیگری بروید. اینها مهم نیست؛ آنچه که مهم میباشد این است که در طراحی جواهر تجربه کسب کرده اید و به خودتان در سایر طرح ریزی های آینده کمک نموده اید.
سعی کنید در ناراحتیهایتان راحت باشید
گاهی اوقات زندگی بسیار ناخوشایند می شود. گاهی وقتها ما پول کافی برای تمام چیزهایی که میخواهیم انجام بدهیم نداریم. اگر شما چیزی را واقعاً میخواهید دنبال کنید، پس باید قادر باشید با مقداری ناملایمات آنها زندگی کنید کنار بیایید.
برای مثال من دلم می خواهد با سگها در برف سورتمهسواری کنم و مسابقه دهم، برای این کار باید از خانهی تر تمیز و مرتب و حومه شهرم دست بردارم و با خانواده ام به یک کلبهای در آلاسکا بروم. ما آب آشامیدنی و برق معمولی نداریم و کلبهمان کوچکتر از خانه قبلیمان خواهد بود، ولی به این ناراحتی های کوچک اهمیت نمی دهیم، چرا که در جای زیبایی زندگی میکنیم و رویاهایمان را دنبال کردهایم.
در زندگی صددرصدی وجود ندارد؛ با آن جلو بروید!
اتفاقات رخ میدهند. من همه آنها را گذراندهام، من یک شغل خوب و یک خانه خوب در جنگلی سرسبز و بزرگ داشتم. سپس یک آتش سوزی اتفاق افتاد و خانه ام را از دست دادم و درست در همان هفته ۴۰ ساله می شدم. سپس فهمیدم باردار هم هستم، دقیقا در همان هفته! برای چند روز بستری شدم و البته افسرده! ولی بعد ما با هم فهمیدیم که چه کاری بکنیم، نقشه و برنامهای ریختیم و به آلاسکا رفتیم. شک و تردید را کنار بگذارید؛ هر اتفاق بدی میتواند یک فرصت برای ساختن اتفاقات خوب زندگی باشد.
حواستان جمع باشد؛ وقتتان را به بطالت نگذرانید
شما هیچگاه جوانتر نخواهید شد. متاسفم، ولی واقعیت این است که اگر هنوز شروع نکرده اید که زمانی را برای جامه عمل پوشاندن به رویاهای تان اختصاص دهید، ممکن است به خود بیایید و ببینید در انتهای زندگی هستید و چیز زیادی برای نشان دادن به بقیه ندارید. در حالی که پستهای فیسبوک و کانالهای تلویزیونی چیزهای زیادی برای شما دارند ولی فقط میتوانید آنها را تماشا کنید! اگر راجع به دنبال کردن رویایی جدی هستید، حالا میخواهد طراحی جواهر یا یک اسکیت بورد باز حرفه ای شدن، یا یک مدیر ثروتمند مشهور باشد؛ بهتر است که الان شروع کنید. این قدم اول است. نوتیفیکیشن فیسبوک خود را خاموش و شروع به کار کنید. فقط با فکر کردن خشک و خالی درباره اینکه چقدر میتوانید عالی باشید به جایی نخواهید رسید.
از خودتان سوال بپرسید
زمانی برای خودتان بگذارید و از سوال های مهم بزرگ و کوچکی که به ذهنتان میرسد شروع کنید. خودتان را بشناسید. چیزهایی که به آنها علاقه دارید و چیزهایی که می توانید ببینید که اگر زمان و وقت آن برایتان مهم نبود، قادر به انجام آن هستید. رویاپردازی های عظیم داشته باشید. تفکر حسابگرتان تان را متوقف کنید و خود واقعیتان را تصور کنید که آن کارها را انجام می دهد.
داوطلب یا جایگزین شوید
اگر به یک شغل یا سرگرمی علاقمند هستید، از آراستن سگ ها گرفته تا مسئول باغ وحش، داوطلب یا جایگزین شوید و ببینید آیا واقعاً این شغلی هست که شما می خواهید بشوید یا خیر.
اگر نروید و خود را با شغل درگیر نکنید، تمام رویاهای دنیا هم نمی تواند به شما کمک کند. بعضی اوقات ما فکر می کنیم که میخواهیم کاری را انجام دهیم، اما بعد از این که یک بار آن را امتحان کردیم میفهمیم این از آن نوع کارهایی نیست که قبلا دوست داشت داشتیم؛ یا اینکه خیلی پیچیده تر از آن بود که ما فکرش کرده بودیم.
این خیلی مهم است که ما دست به تجربه بزنیم و خیلی راجع به آن و آنچه که تجربهای اولیه ما بوده است بخوانیم، قبل از اینکه از زندگی جاری و روزمره خود را برای دنبال کردن رویاهای مان دست بکشیم.
صرفهجو باشید
اگر نیاز به جابجا شدن و رفتن به دانشگاه برای دنبال کردن رویاهای تازه خود دارید، (ممکن است مرتبط با به دست آوردن شغل یا چیزی شبیه این باشد) حالا هر چیزی؛ باید در مصرف پولهایتان صرفه جویی کنید که به شما اجازه انجام آن کار را بدهد. من سالها نوشتن و ویراستاری را روی کاغذ انجام میدادم، ولی حالا از اتاق کوچکم این کار را انجام میدهم، پول میگیرم و پولم را برای وسایل و غذایی که نیاز دارم سگهایم را اداره کنم صرف می کنم. آیا من دوست دارم که قادر می بودم فقط از راندن سگها در برف پول در بیاورم؟! خوب مطمئنا! ولی این امکان در حال حاضر وقتی که من در حال خانه ساختن هستم و تیم خود را تعلیم می دهم وجود ندارد. من شهرت و اعتباری در راندن سگ ها ندارم، ولی در نوشتن اعتبار و شهرت کافی دارم؛ بنابراین کاری را به عنوان شغلی که دوست دارم انجام میدهم و برای کار دیگری هزینه میکنم که آن را بیشتر دوست دارم.
وقتی شانس در خانهتان را میزند جوابش را بدهید!
شانس ها و فرصت ها ممکن است پشت در باشند ولی به آنها جواب ندهید. آن وقت چگونه میتوانید از مزایای آن برخوردار شوید؟! وقتی که فرصت ها خود را به شما معرفی میکنند باید از آنها استفاده کنید. خب، گاهی اوقات در زمان مناسبی پیش نمی آیند؛ ولی مهم نیست. وقتی فرصتی پیش میآید، پیش آمده! به شانسی که در میزند جواب بدهید، وگرنه آن فرصت ممکن است برود و در خانه کس دیگری را بزند.
مهمترین چیزی که باید به خاطر داشته باشید این است که وقتی که سعی دارید بفهمید که چه باید با زندگی تان بکنید این مسئله است که زندگی به خودی خود عمل و عکس العمل نیست. این شما هستید که باید عزم و اراده داشته باشید و فرصتهای مختلف را امتحان کنید -حتی اگر شما با تنفر آن کار را تمام کنید و بخواهید که کار دیگری انجام دهید- در پایان زندگی تان، به خاطر کارهای مختلف و شکستها تأسف نخواهید خورد؛ اما برای این که سعی خود را در آن کارها نکردهاید، حتماً متأسف خواهید شد.