انتشار این مقاله


در جستجوی شادی: درس گرفتن از طبیعت

قوانین و اصولی بر جهان حاکم هستند که هر لحظه زندگی ما را تحت تاثیر قرار می‌دهند.

مطلبی که در ادامه می‌خوانید ترجمه پنجمین فصل از کتاب “Being Happy” اثر Andrew Matthews می‌باشد.


قسمت اول را در دکتر مجازی بخوانید: در جستجوی شادی: زندگی در زمان حال


قسمت دوم را در دکتر مجازی بخوانید: در جست‌وجوی شادی: الگوها


فصل سوم را در دکتر مجازی بخوانید: در جست‌وجوی شادی: ذهن شما


فصل چهارم را در دکتر مجازی بخوانید: در جست‌وجوی شادی: هدف‌ها


قوانین طبیعی

قوانین و اصولی بر جهان حاکم هستند که هر لحظه زندگی ما را تحت تاثیر قرار می‌دهند. برای مثال، ما از قانون جاذبه زمین آگاه هستیم. اگر یک کیسه سیب زمینی از دست شما به روی انگشت پای شما بیفتد، این قانون را به یاد می‌آورید. همچنین تاثیر این قانون را بر افراد پیر و خانه‌‌های قدیمی نیز می‌بینیم. آن‌ها چروک شده‌اند و گاهی به زمین می‌ریزند. ما همچنین از قوانین گردش زمین و سیارات، جزر و مد و تغییر فصول نیز آگاه هستیم.

اگر انگشت خود را در سوراخ پریز برق فشار دهیم متوجه قانون الکتریسیته می‌شویم. شاید قادر به دیدن آن نباشیم اما مدارک قانع کننده‌‌ای برای ثابت کردن وجود آن هست.‌‌ مغناطیس هم ‌‌‌‌همین‌طور است. با آن‌که ‌‌آن را‌‌ نمی‌بینیم اما وجودش را پذیرفته‌ایم. قوانین نامرئی، به شکل دادن زندگی ما کمک می‌کنند.

جالب ‌‌این‌جاست که بسیاری از مردم معتقدند که قوانینی بر همه‌ی این جهان حاکم است، جز زمانی که پای زندگی، موفقیت یا شکست آن‌ها وسط باشد، و آن‌ها از تقدیر، اتفاق و شانس سخن می‌گویند. اگر شما بخشی از جهان هستید پس بدون شک زندگی شما همانند ماه و ستارگان و علف‌‌های جلوی درتان تحت حاکمیت این قوانین است.‌‌ شما دلیل اتفاقات زندگی خود هستید. افکار شما باعث آن هستند.

فکر چیست؟

روان‌شناسان می‌گویند دنیا واقعا آن‌گونه که به نظر می‌رسد، نیست. وقتی ما دنیای مادی اطراف خود را تجزیه کنیم، به اتم‌ها و ذرات زیر اتمی می‌رسیم. این ذرات که با سرعت شدیدی در ارتعاش هستند، در حقیقت منابعی از انرژی می‌باشند. دنیای مادی، از انرژی ساخته شده است. در واقع هیچ چیز، جامد نیست و سرعت ارتعاش این ذرات، مشخص می‌کند که این اشیا، یک تکه آجر هستند یا خمیر دندان. به زبانی ساده‌تر، دنیای جامد و مادی که می‌شناسید در حقیقت انبوهی از انرژی‌‌‌‌هاییست که در سرعت‌‌های مختلف، در ارتعاش‌اند.

حدس می‌زنید وقتی فکر می‌کنید، مغز شما چه چیزی تولید می‌کند؟ انرژی! ارتعاشات. علم ثابت کرده برای هر کنشی، واکنشی مساوی در جهت مخالف وجود دارد. پس هر گاه فکر می‌کنید، با ارتعاش متناسب با خودش، یک واکنش یا نتیجه تولید می‌کند. از آنجایی که شما روزانه هزاران هزار فکر تولید می‌کنید، در نتیجه ارتعاشات زیاد و واکنش‌‌های زیادی ارسال کرده اید. هدف من این است که بگویم افکار، نیروهای واقعی هستند. ما با انرژی سر و کار کنیم.

منظور افلاطون همین نیروها بود،‌‌ وقتی گفت ” واقعیت توسط ذهن ساخته می‌شود. ما می‌توانیم با تغییر ذهن خود، واقعیت را تغییر دهیم.” مارکوس اوریلوس می‌نویسد: “هر کس، همان چیزی است که تمام روز فکر می‌کند”. انجیل می‌گوید: “در طول تاریخ، مردم آگاه، از قدرت ذهن،‌‌ سخن می‌گویند.” (اتفاقا این کتاب، سخنان و نوشته‌‌های بسیاری از اندیشمندان را نقل می‌کند. ما می‌توانیم از آموخته‌‌های دیگران درس بگیریم. انتخاب با ماست که به توصیه‌‌های افراد موفق گوش فرا دهیم یا به بازندگان. من اولی را پیشنهاد می‌کنم و معتقدم فلسفه و درک افراد از زندگی، نقش مهمی در موفقیت آن‌ها دارد.)

در ارتباط با این اصول و قوانین جهانی، قبول دارم که گاهی استثنا‌‌‌‌هایی نیز وجود دارد. اما با این وجود معتقدم که این سیاره پیچیده، نظمی دارد و ‌این که آگاهی داشتن نسبت به این قوانین حاکم، زندگی ما را آسان‌‌‌تر و لذت بخش‌‌‌تر خواهد کرد.

همیشه مردمانی هستند که خواهند گفت‌‌ “هیچ قانونی نیست، هیچ چیز اهمیت ندارد، هیچ کاری فایده‌‌ای ندارد و زندگی افتضاح است!” بیایید اول کیفیت زندگی آن‌ها را در نظر بگیریم و بعد به حرف آن‌ها گوش کنیم! در سخنرانی‌‌‌‌هایم در زمینه رشد شخصیتی، گاهی با این برخورد مواجه می‌شوم که ” می‌دانم هیچک‌دام از این چیزا به درد‌‌ نمی‌خورد به همین دلیل آن‌ها را هیچ‌وقت به کار نبردم” ایده‌‌های این کتاب را امتحان کنید و بعد تصمیم با شماست.

بسیاری از ایده‌‌های این کتاب برای شما تازگی ندارد. زیرا افکارتان، اعتقادات شما را شکل می‌دهد، امیدوارم با ذهنی باز از آن‌ها استقبال کنید و این احتمال را در نظر بگیرید که شاید چیز‌‌‌‌هایی درباره این جهان هست که هنوز به طور کامل‌‌ نمی‌دانید. شاید در کودکی فکر می‌کردید زمین صاف است، وقتی اطلاعات بیشتری در این رابطه کسب کردید، آماده تغییر دادن افکارتان شدید. امیدوارم با همین روحیه از ایده‌‌های این کتاب استقبال کنید. چیزی را، صرفا چون در ‌‌این‌جا نوشته شده، قبول نکنید. خودتان ‌‌آن را مورد ارزیابی قرار‌‌ دهید.


درس گرفتن از طبیعت

شما بخشی از جهان هستید، کمتر از ستارگان و درختان نیستید، این حق شماست که ‌‌این‌جا باشید. چه بر شما روشن باشد یا خیر، شکی نیست که جهان، همانگونه که باید، در حال رشد است…

دزیدراتا

ما بخشی از جهان هستیم، و همان قوانینی که بر کیهان حاکم‌اند، بر زندگی ما نیز حکم می‌کنند. ما باید با طبیعت، هماهنگ باشیم. ما نیاز به زمانی برای رشد کردن و آرام گرفتن داریم. زندگی ما همیشه در حرکتی دوار خواهد بود، زیرا این قانون جهان است. مانند تمام موجودات زنده، ما نیاز به استراحت و تجدید قوا داریم.


عجله نکنید

طبیعت هیچگاه عجله‌‌ نمی‌کند. درختان عظیم بلوط، طی یک شب بزرگ‌‌ نمی‌شوند. در این روند آن‌ها شاخ و برگ زیادی از دست می‌دهند. الماس‌ها نیز یک هفته‌‌ای ساخته‌‌ نمی‌شوند. هر چیز با ارزش، زیبا و والا در جهان، به زمان نیاز دارد.

این قانون شامل رشد و تکامل ما نیز می‌شود. پس بیایید این قانون را درک کنیم و در هنگام بررسی روند پیشرفت‌مان، بر خود، آسان‌‌‌تر بگیریم. ساختن اعتماد به نفس، بدنی سالم و یا دید مثبت، زمان می‌برد. ساختن تجارت و یا استقلال مالی زمان می‌برد. در دنیا، نمونه‌‌های کمی از موفقیت‌‌های یک شبی وجود دارد.

چرخه‌‌‌‌ها

زندگی ما، همانند گردش زمین به دور خورشید و فرا رسیدن بهار پس از زمستان، در یک چرخه حرکت می‌کند. پس همان‌طور که فصول پشت هم حرکت می‌کنند، همیشه روزهای خوب و روزهای سخت خواهیم داشت. یکی از چالش‌‌های بزرگ زندگی، این است که وقتی در انتظار روزهای خوب هستید، زمستان را پشت سر بگذارید.

همه چیز بهتر خواهد شد. همیشه ‌‌‌‌همین‌طور است. مشکل ‌‌این‌جاست که برخی، خیلی زود تسلیم می‌شوند و به خانه بر می‌گردند. ورق همیشه بر می‌گردد.

 

استراحت

 طبیعت هر از گاهی استراحت می‌کند. خاک نیاز به استراحت دارد، مارها به خواب زمستانی می‌روند، حتی ماهی‌ها با چشمان باز می‌خوابند. می‌توانیم از آن‌ها درس بگیریم. ما نیاز به زمانی برای استراحت، بازنگری، تامل و بودن داریم.

اگر فکر می‌کنید باید بدون توقف کار کنید و سنگ آسیاب را بگردانید، پس زندگی شما ‌‌‌‌همین‌طور هم خواهد بود. اعتقاد شما به ‌این که هرگز نباید استراحت کنید به واقعیت تبدیل می‌شود مگر آن‌که نظرتان عوض شود.

وقتی مانند خاک، زمانی را برای استراحت کردن اختصاص می‌دهیم، در کار خود بسیار سازنده‌‌‌تر خواهیم شد. با این وجود، من اعتقاد‌‌ دارم انسان برای حرکت و فعالیت آفریده شده‌اند.

رون می‌گوید: “استراحت یک ضرورت است نه یک هدف!

عشق

سخنی درباره عشق… ( چگونه عشق را در چند پاراگراف توضیح دهیم؟)

آیا تا به حال به این فکر کردید چرا این‌قدر کودکان را دوست داریم؟ ما آن‌ها را دوست داریم‌‌ چون دل‌‌های بزرگ و آسیب‌پذیری دارند. وقتی آغوش خود را باز می‌کنند در چشمان ما نگاه  کرده و به ما می‌گویند ” دوستم داشته باش. من به تو نیاز دارم و به تنهایی دوام‌‌ نمی‌آورم.”

وقتی بزرگ‌تر می‌شویم، فکر می‌کنیم باید وانمود کنیم که خود‌کفا هستیم. ما وانمود می‌کنیم. می‌گوییم ” من خوبم، مشکلی نیست، من قوی‌ام، از پس آن بر می‌آیم”، در حالی ممکن است در دل خود بترسیم و احساس تنهایی کنیم و نیاز به درد و دل با کسی داشته باشیم.

خرافه‌‌ای وجود دارد که می‌گوید:” نباید اعتراف کنی آسیب‌پذیر و تنها هستی و گرنه ضعیف به نظر می‌رسی”. در حقیقت می‌گوید : “درباره احساس خود صادق نباش، وگرنه ممکن است کسی از آن سوء استفاده کند”. این خرافه کاملا اشتباه است. وقتی واقعا صادقانه و بی‌ریا هستیم دیگران متوجه می‌شوند و به همین دلیل به ما عشق می‌ورزند. تنها وقتی که وانمود می‌کنیم خوبیم، به دردسر می‌افتیم.

عجیب است آن‌هایی که بیش از همه نیاز به محبت دارند، بیشتر تظاهر می‌کنند که به آن نیاز ندارند. وقتی واقعا احساس تنهایی می‌کنیم، باید حتما زحمت اضافی هم بکشیم تا دنیا باور کند حال‌مان خوب است.

عشق نشان‌گر ضعف نیست. عشق، قدرت و تعهد است. عشق ورزیدن، یعنی بازگو کردن حقایق‌‌ تلخی که مایل به شنیدن‌اش نیستند.

عشق، شجاعت است و گفتن “می‌ترسم …” یا “دوستت دارم” جرات بیشتری نیاز دارد تا سیلی زدن در گوش کسی.

عشق، احترام گذاشتن به خود و دیگران است. این یعنی دیگران را همانگونه که هستند بپذیریم و به آن‌ها عشق بورزیم. وقتی به کسی می‌گوییم : “اگر این کار را بکنی دوستت خواهم داشت” این عشق نیست، بلکه سوء استفاده است.

عشق یعنی خوبی درون مردم را ببینیم. اگر موفق به انجام این کار شویم و دائما ‌‌آن را انجام دهیم، خوشبختی خود را تضمین می‌کنیم. همانگونه که زندگی هر کس، انعکاسی از درون اوست، هر چه بیشتر عشق و زیبایی را درک کنیم، بیشتر رشد می‌کنیم، پس عشق برای ما، همه چیز است.

درس گرفتن از کودکان

ما می‌توانیم درس‌‌های زیادی از کودکان بیاموزیم. بیشتر ما این شانس را خواهیم داشت

تا بیست الی سی سال پس از کودکی خود، با جادوی آن دوباره آشنا شویم. اگر کودکان ما هم صاحب فرزندانی شوند پس باز هم درس‌‌های جدید خواهیم آموخت.

بیشتر پدران و مادران، آموختن را یک طرفه می‌بینند. به نظر من اگر آن‌ها، بیشتر از کودکان خود درس بگیرند و کمتر درس بدهند، خیلی موفق‌‌‌تر خواهند بود.

کودکان بیشتر از بزرگت‌رها می‌دانند چگونه از زندگی لذت ببرند. آن‌ها می‌دانند چگونه بخندند. آن‌ها برای خندیدن به بهانه زیادی نیاز ندارند.

گاهی اصلا نیاز به چیزی ندارند که بخندند. فقط می‌خندند چون حس خوبی دارد. آیا سهم خنده امروز را ادا کردید؟

آن‌ها به زیبایی، غریزی رفتار می‌کنند. آن‌ها همه چیز را تجزیه و تحلیل‌‌ نمی‌کنند. آن‌ها فقط مشغول “بودن” هستند. حتی وقتی بزرگسالانی با همین رفتار را می‌بینیم، ‌‌آن را ارزشمند می‌دانیم. بیایید کمتر فکر کنیم و بیشتر عمل کنیم.

کودکان بی‌نهایت شگفت زده می‌شود. کنجکاو هستند. یک سنگ یا سوسک و یا چاله آب یا یک موش برای آن‌ها جالب است. یاد گرفتن هر چیز جدید برای آن‌ها تجربه‌‌ای هیجان انگیز است. بزرگسالان، این حس را در خود خاموش می‌کنند. آن‌ها دیگر چیزی از سنگ و سوسک، چاله و یا موش‌ها‌‌ نمی‌دانند. هنوز چیزهای زیادی برای یادگرفتن وجود دارد اما وقتی بزرگ می‌شویم، فراموش می‌کنیم این دنیا چقدر جادویی است.

کودکان به راحتی قبول می‌کنند.‌‌ پیش‌داوری‌‌ نمی‌کنند. فقیر یا ثروتمند. سیاه یا سفید، فرقی ندارد. یک کودک اهمیتی به دین یا سیاست شما‌‌ نمی‌دهد. حتی برای آن‌ها مهم نیست حمام می‌کنید یا نه. آن‌ها شما را می‌پذیرند. آن‌ها پیشامدها را می‌پذیرند، اما وقتی بزرگ می‌شوند همه چیز تغییر می‌کند. تا حالا شنیده‌اید فرزندان‌تان از آب و هوا شکایت کنند؟ خیر. آن‌ها به طور غریزی می‌دانند که برای حفظ سلامت روح و روان باید همه چیز را راحت بگیرند.

آیا همه ما از صداقت کودکان متعجب و خشنود‌‌ نمی‌شویم؟” چرا اینقدر پیر شدی؟” “قرار است بمیری؟” “چرا روی میز می‌کوبی؟” “پدر جانی می‌خندد. پس تو چرا‌‌ نمی‌خندی؟”

کودکان انعطاف‌پذیری و اراده بزرگی دارند. وقتی چیزی را می‌خواهند، دست بردار نیستند. به همین دلیل می‌شنویم ” می‌توانم بستنی بخورم؟” ” من بستنی می‌خواهم” “جانی بستنی دارد”

 پایداری آن‌ها ستودنی است. اگر فروشندگان بیمه در کودکستان آموزش می‌دیدند، ۹۸ درصد آن‌ها در ۱۲ ماه اول، کار را ترک‌‌ نمی‌کردند. کودکان به کار خود ادامه می‌دهند. وقتی راه رفتن را یاد گرفتید، سعی کردید و سعی کردید. زمین خوردید و بلند شدید. با صورت زمین خوردید و دوباره بلند شدید تا بالاخره راه رفتن را یاد گرفتید! آیا هنوز چنین عزم و اراده‌‌ای دارید؟

همان‌طور که قبلا گفتم، کودکان قوه تخیل بالایی دارند که آن‌ها را قادر به یادگیری، حفظ و رشد سریع می‌کند.


خلاصه کلام

با کودکان زمان بگذرانید. از خندیدن، غریزی رفتار کردن، کنجکاوی، پذیرش، انعطاف پذیری، اعتماد، عزم و قوه تخیل آن‌ها یاد بگیرید. آن‌ها معلمان ما هستند!


به راه خود ادامه دهید

اصل “ادامه دادن” با اصل “استفاده کن وگرنه ‌‌آن را از دست خواهی داد” مرتبط است. ما ایستایی را از طبیعت می‌آموزیم. رودخانه‌‌ای که حرکت نکند، گندیده می‌شود. انسان‌‌‌‌هایی که دست از حرکت فیزیکی یا ذهنی‌‌ بردارند هم ‌‌‌‌همین‌طور می‌شوند.

کسانی که ورزش‌‌های تن به تن انجام می‌دهند می‌دانند کسی که بیشتر آسیب می‌بیند، کسی است که کمتر حرکت می‌کند. تجار هم این اصل را می‌دانند: اگر بیش از حد بی‌حرکت بمانی کارت تمام است. بدون شک شما به تازه کردن نفس نیاز خواهید داشت، اما پیام اصلی این است که ” به حرکت، رشد و آموختن ادامه دهید”.

کشتی‌هایی که در دریا سفر می‌کنند، بیشتر از کشتی‌‌‌‌هایی که در ساحل می‌مانند، عمر می‌کنند. در مورد هواپیما‌ها هم ‌‌‌‌همین‌طور است. هواپیما باید پرواز کند و اگر روی زمین بماند خراب می‌شود. ما زندگی طولانی و سالمی خواهیم داشت اگر “فعال ” باشیم.

آمار طول عمر نشان می‌دهد که یک شخص متوسط، مدت زیادی پس از بازنشستگی عمر‌‌ نمی‌کند. منطق این است که ” باز‌نشسته نشوید!” اگر شخصی بگوید “نود سال دارم و کل زندگی‌ام کار کردم” باید بدانیم که دلیل عمر طولانی او همین است. او خود را مشغول کار نگه داشته است.

جورج برنارد شاو وقتی نزدیک هفتاد سال داشت برنده جایزه نوبل شد. بنجامین فرانکلین بهترین کتاب‌‌های خود را در سن هشتاد سالگی نوشت و پابلو پیکاسو در هشتاد سالگی قلم بر بوم کشید. مسئله این است که دل جوانی داشته باشیم.

خانمی به نام آدلاید را در جنوب استرالیا می‌شناسم که‌‌ تا به حال در عمرش ورزش نکرده بود. او وقتی هفتادوشش سال داشت در کلاس بدمینتون بالای شانزده سال ثبت نام کرد! او اکنون هشتادودو ساله است و هفته‌‌ای دو بار بازی می‌کند.

یک نکته مثبت دیگر در مورد حرکت کردن این است که وقتی مشغول فعالیت هستیم، وقتی برای غصه خوردن و نگرانی نداریم، و از همین رو ” از بیش از حد تجزیه و تحلیل کردن” دور می‌مانیم.


خلاصه کلام

فعالیت سبب خشنودی و رضایت است. قانون “ادامه دادن به حرکت” ما را تشویق می‌کند تا از تنبلی دست بکشیم و درگیر فعالیت باشیم.


استفاده کن وگرنه ‌‌آن را از دست خواهی داد

هر آن‌چه استفاده نکنیم، از دست می‌دهیم. این قانون را به وضوح در بدن خود می‌بینیم. اگر سه سال در صندلی چرخ‌دار بمانید، فقط چون از نشستن لذت می‌برید، پس از سه سال قادر به راه رفتن نخواهید بود. اگر از پاهایتان استفاده نکنید از کار می‌افتند.

این امر در مورد مهارت‌ها نیز صدق می‌کند. اگر دوازده ماه پیانو نزنید مهارت خود را در نواختن از دست می‌دهید. اگر از قوه‌ی تخیل خود استفاده نکنید، ناپدید می‌شود. ما اینگونه آفریده شده‌ایم، چون نیاز داریم و درحقیقت، چون باید به کاری مشغول باشیم. پس هنر زندگی کردن را تمرین کنید.

به علاوه، وقتی بالا کشیدن خود را تمرین می‌کنید، شجاعت بیشتری پیدا می‌کنید. هیچکس از حبس کردن خود در اتاق خواب، شجاع‌‌ نمی‌شود. ما با امتحان کردن دائم خود، قوی بودن را یاد می‌گیریم.

ما باید اهمیت دهیم. ضمیر خودآگاه ممکن است مانند هر چیز دیگری ‌‌آن را از دست بدهد. وقتی بگوییم : “هیچ چیز اهمیت ندارد”، به دردسر خواهیم افتاد. سلول‌‌های زندان و بیمارستان‌‌های روانی پر از افرادی است که دیگر به چیزی اهمیت ندادند و احساسات خود را کشتند. باید اهمیت داد.

برای روی فرم نگه داشتن ذهن‌مان باید ‌‌آن را ورزش دهیم. هیچ دلیلی وجود ندارد که با گذر زمان قابلیت‌‌های خود را از دست بدهیم. اگر از تمام ظرفیت ذهن خود استفاده کنیم، ذهن ما برایمان کار خواهد کرد.

پول هم ‌‌‌‌همین‌طور است. پول برای خرج کردن است. باید در چرخش باشد. کسانی که ثروت زیادی دارند، سرمایه خود را به جریان می‌اندازند و خطر می‌کنند. شما با جمع کردن پول خردهای خود لای کاغذ و گذاشتن آن زیر تخت، میلیونر‌‌ نمی‌شوید.


خلاصه کلام

جهان دائما ما را به مشغول بودن تشویق می‌کند. قانون استفاده، فوق‌العاده است. به ما انگیزه برای تمرین می‌دهد و ما با تمرین پیشرفت می‌کنیم. یا استفاده کنید یا از دستش بدهید. اگر بیشترین استفاده را از دارایی‌‌های خود نکنیم آن‌ها را از دست خواهیم داد.


آرام باشید و بی‌خیال (هر چه پیش آید خوش آید)

آیا می‌دانید وقتی خیلی خیلی سعی می‌کنید چیزی را به یاد آورید و یا درست به توپ تنیس ضربه بزنید یا مشکلی را حل کنید چه اتفاقی می‌افتد؟ همواره نتایجی را که می‌خواهید‌‌ نمی‌گیرید.

مردمی که موفق به یافتن ایده‌ها و راه حل‌ها می‌شوند، می‌گویند؛ بزرگترین موفقیت‌ها را زمانی کسب کردند که در آرامش، به انجام کاری می‌پرداختند. به همین دلیل، راه‌حل‌ها زیر دوش، در رختخواب و در دستشویی، جاهایی که در آرامش بودند، به ذهن آن‌ها خطور کرده است.

از دید علمی، وقتی ما در آرامش هستیم، ریتم مغز ما به حالت آهسته یا حالت آلفا، جایی که ما خیلی بیشتر قادر و خلاق هستیم، می‌رود. نتیجه گرفتن به آسانی رخ می‌دهد. وقتی حمام آب گرم می‌گیرید، در آرامش هستید. در تختخواب هم ‌‌‌‌همین‌طور است. به همین خاطر ایده‌ها را آنجا پیدا می‌کنید! شما در تختخواب خیلی خلاق هستید. در دستشویی هم ذهن شما باز است، زیرا برای انجام دادن کارتان باید در آرامش باشید!

بدون شک آرامش فیزیکی هم برای حاصل شدن نتایج بهتر، حائز اهمیت است. وقتی بدن در آرامش باشد، متابولیسم ما در تعادل است، فشار خون پایین می‌رود، نفس کشیدن عمیق و آهسته می‌شود و اندام‌‌های ما در هماهنگی کامل عمل می‌کنند.

در نگاهی کلی‌‌‌تر نیز ‌‌‌‌همین‌طور است. ما وقتی بهترین نتایج را می‌گیریم که در آرامش باشیم. این یعنی تعادل ظریف و دست‌نیافتنی بین تلاش و آرامش، بین درگیر بودن و رها بودن را پیدا کنیم. این اصلا کار آسانی نیست.

باز هم می‌توانیم از طبیعت بیاموزیم. پرندگان و حیوانات کار می‌کنند، اما نه شبانه روز. آن‌ها می‌دانند چه زمانی باید استراحت کنند. فرض کنید بتوانید یک گنجشک را قانع کنید شب‌ها بیرون بیاید! گنجشک‌ها می‌دانند چه زمانی باید استراحت کنند. ‌‌‌‌همین‌طور خرس‌‌‌‌ها، قورباغه‌‌‌‌ها، گوزن‌ها و صاریغ‌‌‌‌ها۱. حیوانات چیزهایی می‌دانند که ما‌‌ نمی‌دانیم.

حتی خاک اغلب به استراحت نیاز دارد. این قضیه هم ما را به دردسر می‌اندازد! وقتی به مدت بیست‌و‌سه سال متوالی دانه لوبیا بکاریم و زمین را پر از کودهای شیمیایی کنیم تا لوبیا‌ها رشد کنند، با خود می‌اندیشیم چرا بدمزه‌‌‌تر از خود کود شده است. همه چیز به استراحت نیاز دارد. احیای هر چیز زمان می‌برد، و به نوعی جزر و مد نیاز دارد.

بنجامین هوف در کتاب “پو۲ی فیلسوف”، فلسفه تائو۳ را از زبان شخصیت محبوب “خرس دانا” توضیح می‌دهد. او می‌گوید: ما می‌توانیم از فلسفه‌ی آسان، پذیرا، و غیر‌پیچیده‌‌ پو خرسه بیاموزیم. در حالی که ایور(شخصیت خر در کارتون) مضطرب است، پیگلت (شخصیت خوک) تردید می‌کند و جغد، فخر فروش است، پو خرسه در آرامش می‌باشد.

هوف می‌نویسد:

وقتی یاد می‌گیریم چگونه با طبیعت درون خود و قوانین حاکم بر طبیعت کار کنیم، به سطح “وو وی”۴ می‌رسیم. آن‌گاه با نظم طبیعی هماهنگ شده و طبق قاعده کمترین تلاش، زندگی می‌کنیم.‌‌ از آنجا که دنیای طبیعی از این قانون پیروی می‌کند، پس خطایی در آن وجود ندارد. تنها انسان، خطا را تجسم کرده و مرتکب آن می‌شود، او با ذهن شلوغ‌اش، از طریق دخالت و سعی بیش از حد، خود را از شبکه قوانین طبیعی جدا می‌کند.

ما پو خرسه را دوست داریم چون بیش از حد سعی‌‌ نمی‌کند. او در زمان حال زندگی می‌کند. او فقط خودش است.

عدم وابستگی

خوشحالی و ابراز وجودی ما وقتی تضمین می‌شود که خود را از بند نتایج نهایی آزاد کنیم؛ برای رسیدن به اهداف‌مان باید تلاش کنیم، اما اسیر آن‌ها نباشیم.

ما عاشق کسانی هستیم که اصلا سعی بر جلب توجه کردن کسی ندارند، آن‌ها محبت را گدایی‌‌ نمی‌کنند، زیرا آن‌ها محبت را در وجود خود داشتند.

مردم زمانی پول‌دار می‌شوند که دست از پول درآوردن می‌کشند! به بیانی دیگر، آن‌ها مشغول کاری می‌شوند که از آن لذت می‌برند ،ثروت خود به خود می‌آید. آن‌ها پولدار می‌شوند، زیرا‌‌ خود را از قید و بند پولدار شدن رها می‌کنند. کسی که از بیرون شخص موفق و پولدار را می‌بیند با خود می‌گوید:” خوک‌‌ حریص! ده میلیون دلار ثروت دارد اما هنوز کار می‌کند!”

آن شخص کار می‌کند چون از این چالش بیشتر از پول،‌‌ لذت می‌برد. به همین دلیل هم،‌‌ پولدار است.

برای بدست آوردن چیزی باید قادر باشیم بدون آن زندگی کنیم. هرگاه ‌‌آن را رها کردیم، قدرت بالاتری نصیب‌مان می‌شود. تاجر موفق می‌داند که تنها راه موفق شدن در معامله، رها کردن آن و عدم وابستگی احساسی به آن است.

وقتی تلاش خود را کردیم، زمان آن است که اجازه دهیم نتایج، خود به خود اتفاق بیفتند. اگر دانه گوجه فرنگی بکارید و هر بیست دقیقه خاک را بکنید تا ببینید رشد می‌کنند یا نه، کمکی به قضیه‌‌ نمی‌کنید! باید کمی آرام بگیرید. بگذارید طبیعت روند خود را طی کند.


خلاصه کلام

راحت گرفتن و استراحت کردن به اندازه خود فعالیت مهم است. همانگونه که کلود دبیوسی می‌گفت: “موسیقی فاصله بین نت‌‌‌‌هاست.”


تغییر

هیچ چیز دوام‌‌ نمی‌آورد جز تغییر.

 هراکلیتوس

این فیلسوف یونان باستان یادآوری می‌کند که قانون جهان، تغییر است. فصل‌‌های می‌آیند و می‌روند. هیچ چیز ثابت‌‌ نمی‌ماند.

این یک اصل ابتدایی است. اما با این حال، گاهی این قانون را فراموش می‌کنیم و بیهوده، درد و رنج زیادی متحمل می‌شویم. از معشوقه خود می‌پرسیم: “چرا‌‌ نمی‌توانی مثل سال گذشته‌ات باشی؟” به همان جای قبلی سفر می‌کنیم و با افسوس می‌گوییم ” مثل دفعه قبل نبود!” البته که نیست! نان می‌خریم و غر می‌زنیم “هشت سِنت گران شده” البته که شده‌است.

همه چیز تغییر می‌کند. زندگی پویاست. همین صفت، ‌‌آن را زیبا و غیر قابل پیش بینی می‌کند. این تغییر ما را به فعالیت وا می‌دارد.


خلاصه کلام

بودایی‌ها می‌گویند: ” … مسبب تمام رنج‌‌های بشر، وابستگی او به شرایط پیشین زندگی است.” وقتی خود را از انتظار ‌این که آینده چگونه خواهد بود، رها کنیم، آرامش خاطر خود را تضمین کرده‌ایم.


رها کردن

وقتی همه چیز دائما در معرض تغییر است، ما نیاز به رویکردی سالم، برای رها کردن چیزهای قدیمی و استقبال از چیزهای جدید داریم. همیشه، چیزی جایگزین دیگری می‌شود. برای خلاص شدن چیزهای قدیمی و غیرضروری، یک جاروبرقی می‌سازیم و چیزهای جدید و هیجان انگیز را به خود جذب می‌کنیم.

وقتی‌‌ نمی‌توانیم از چیزهای قدیمی و کهنه دل بکنیم، دیواری ساخته و راکد می‌مانیم. این شامل عادات، لباس‌‌های قدیم، خرت و پرت در کمد، در انباری، سطل آشغال و غیره می‌شود.

ما باید آماده رها کردن باشیم. اگر کسی را دوست داشته باشید و هیچ وقت آن‌ها را در ذهن خود رها نکنید، هیچ کس‌‌ نمی‌آید تا جای آن‌ها را پر کند. لحظه‌‌ای که واقعا آن‌ها را رها کنید و به استقبال فرصت‌‌های تازه بروید، روابط جدیدی خواهید داشت.

بدن ما می‌تواند چیزهای زیادی در این زمینه به ما بیاموزد. جدا از پوست، بدن شش راه برای دفع مواد ناخواسته دارد. تصور کنید اگر این مواد دفع‌‌ نمی‌شدند، بدن چه محل وحشتناکی می‌شد! طبق همین دیدگاه باید از لحاظ ذهنی، چیزهای ناخواسته را دور بریزیم.


خلاصه کلام

برای ‌این که روندی سالم داشته باشید، باید تمام چیزهایی را که‌‌ نمی‌خواهید، استفاده‌‌ نمی‌کنید و نیاز ندارید، دور بریزید. جدا از احساس سبکیِ فوق‌العاده، مانند آهنربا، چیزهای جدید را به خود جذب خواهید کرد.


 واقعا چقدر می‌فهمیم؟

اگر فکر می‌کنید همه چیز را می‌دانید، سخت در اشتباهید.

والتر موندال

از دیدگاه منطقی، ما چگونه با افکارمان چیزی را به زندگی خود جذب می‌کنیم؟ چگونه از چیزی که می‌ترسیم بر سرمان می‌آید؟ ناخودآگاه دقیقا کجاست و چگونه می‌توان اثرات ‌‌آن را توضیح داد؟ اگر به سلامتی و بدنی سالم فکر کنم، چگونه چیزی تغییر می‌کند؟ چگونه می‌توان قانون کاشت و برداشت را توضیح داد؟ چرا افکارم بر سعادت من اثر می‌گذارد؟

تا ‌‌این‌جا، این قوانین و بسیاری موارد دیگر را تحت پوشش قرار دادیم.‌‌ اما شناختن آن‌ها و درک ‌این که چگونه کار می‌کنند، دو امر کاملا متفاوت است. ما واقعا‌‌ نمی‌دانیم چگونه کار می‌کنند!

علم‌‌ نمی‌تواند ‌‌آن را توضیح دهد. در واقع علم قادر به توضیح چیز زیادی نیست.

علم تنها توضیح می‌دهد که چه اتفاقی می‌افتد. علم روی همه چیز برچسب می‌زند. در دبستان یاد می‌گیریم بر همه چیز اسم بگذاریم و خود را گول می‌زنیم که می‌دانیم چه اتفاقی در سیاره‌ی ما می‌افتد. اسم‌‌‌‌هایی مانند “حشرات” و “مغناطیس” و “جاذبه” و “فتوسنتز” داریم که پدیده‌ها را توضیح می‌دهند، اما حقیقت این است که ما این پدیده‌ها را‌‌ نمی‌شناسیم. دانشمندان نابغه و روشن فکر همیشه به این حقیقت اعتراف می‌کنند. همانطور که انیشتین می‌گفت :” هرچه بیشتر یاد می‌گیرم می‌فهمم که هیچ‌‌ نمی‌دانم”.

 شما تمام عمرتان با قوانین و پدیده‌‌‌‌هایی که‌‌ نمی‌فهمید، سر و کار داشتید! شما واقعا هیچ ایده‌‌ای ندارید که سیستم گوارش چگونه کار می‌کند. آیا می‌دانید چگونه یک سیب زمینی پخته را هضم می‌کنید؟ نه! فقط می‌توانید ‌‌آن را بخورید. ذهن درونی شما، ترتیب همه کار را می‌دهد. چه چیزی از خفه شدن شما در خواب جلوگیری می‌کند؟ وقتی خواب هستید، ذهن شما چگونه بیدار می‌شود؟

وقتی دست خود را می‌برید، چگونه سلول‌‌های شما ترمیم می‌شوند؟ آیا شما به زخم می‌گویید تا شکل بگیرد و بعد به شکل پوسته بریزد؟ تمام این اتفاقات خود به خود رخ می‌دهد. مانند سحر و جادو. اگر درباره بافت شناسی و هموگلوبین بدانید، زخم روی آرنج شما سریع‌تر خوب می‌شود؟ نه!

حقیقت این است که این قوانین به نفع ما کار می‌کنند و از زمانی که به شکل کودکی زیبا و دوست داشتنی، پا به دنیا گذاشتیم هم همین‌گونه بوده. آیا این خارق‌العاده نیست؟

اغلب اوقات، منطقی بودن به بیشتر فهمیدن ما کمکی‌‌ نمی‌کند. ممکن است در ظاهر این‌گونه به نظر برسد، اما در سطوح عمیق‌تر، شخص، توضیحات علمی کم می‌آورد.

علم می‌گوید، جهان با سرعت نور در حال گسترش است. اگر فرض کنیم این صحیح باشد، جهان در چه چیزی گسترش می‌یابد؟ فضایی که قبلا آنجا نبوده یا فضایی که از قبل وجود داشته؟ در هر دو صورت، منطق این امر کجاست؟ چه گسترش بیابد چه خیر، مرز جهان کجاست؟ تا جایی که نرده کشی شده؟از کجا می‌فهمید به مرز رسیده؟

ما‌‌ نمی‌دانیم از کجا به توضیح دادن تمام مواردی که در اطراف پو خرسه‌یِ درونِ ما رخ می‌دهد، شروع کنیم! به هیچ وجه‌‌ نمی‌توان از زبان علمی توضیح داد. اغلب مردم در این امر با من موافق‌اند.

با این وجود وقتی به بعضی‌ها می‌گویم: ذهن مانند یک آهنرباست و مطابق با افکارشان، پیشامدهای خوب یا بد را جذب می‌کند، می‌گویند :”خوب این منطقی است، ‌‌آن را توضیح بده.”

ما‌‌ نمی‌توانیم ‌‌آن را توضیح دهیم!

باور این امر برای برخی دشوار است که خلق تصاویری از سلامتی در ذهن، بهبود بیماری را به طور مستقیم تحت تاثیر قرار می‌دهد. آن‌ها می‌گویند :” آخر من چگونه این کار را انجام دهم؟ من حتی‌‌ نمی‌دانم بدنم چگونه کار می‌کند. من که دکتر نیستم!” خوب برای دستشویی رفتن هم لازم نیست دکتر باشی. لازم است؟ آیا دانستن ‌این که چگونه همه چیز کار می‌کند، فوق‌العاده نیست؟

برای برخی هم دشوار است باور کنند که تمرینات ذهنی، به میزان قابل توجهی، عملکرد را بهبود می‌بخشد. آن‌ها سعی در فهمیدن آن دارند، در حالی که دیگران برای نتیجه گرفتن از آن بهره می‌جویند.


خلاصه کلام

اگر تصمیم بگیرید، قبل از استفاده از هر چیز، ‌‌آن را بفهمید، ممکن است زمان زیادی منتظر بمانید، حتی برای وعده‌ی بعدی غذایتان! ذهن ما یک معجزه است. قابلیت آن در ارتباط با دنیای اطراف ما و نتیجه حاصل کردن، بالاتر از هر گونه درکی می‌باشد.

بحث‌‌های داغ‌‌ زیادی درباره ‌این که مرز بین ذهن ما و خدا کجاست، وجود دارد… این مسائل در این مقوله‌‌ نمی‌گنجد.

تجربه من چنین بوده که اگر آنچه داریم را بپذیریم، در حق خود لطف بزرگی می‌کنیم. بگذارید دیگران در پیِ توضیح دادن آن باشند. بیایید به دنبال نتیجه گرفتن باشیم.


زندگی بی معنی‌ست، مگر شما به آن معنی ببخشید

برای کسی که می‌گوید هیچ چیز مهم نیست،واقعاً هیچ چیز مهم نیست.

 لین یوتانگ

زندگی، به خودی خود معنی ندارد. صرفا چون وجود داریم، زندگی ما ارزشمند‌‌ نمی‌شود. در نهایت، تصمیم با ماست که زندگی روی این سیاره برای ما امتیاز و خوشنودی باشد، یا آن‌که محکوم به‌‌ یک عمر بدبختی و نا امیدی شویم.

اگر فِرِد در شُرف خودکشی به ما بگوید “فایده این زندگی چیست؟ اصلا ارزش این‌همه زجر را ندارد!”، خوب این واقعیتی است که خودش ساخته، و به همین دلیل زندگی اش ارزش کمی دارد.

کار زیادی از دست ما بر‌‌ نمی‌آید. چگونه می‌توانید هیجان فِرِد را به زندگی بر‌انگیخته کنید، وقتی از زندگی لذت‌‌ نمی‌برد؟ شاید راه رفتن روی شن‌‌های ساحل شما را تحت تاثیر قرار دهد. شاید شما شیفته‌ی بچه گربه، آن موجود بی‌نظیر پشمالو شوید. شاید مزه آب شدن آووکادو در دهان، برایتان هیجان‌انگیز باشد. تمام این خوشی‌ها برای فِرِد هم وجود دارد اما این تصمیم خود اوست که ‌‌آن را ببیند و یا از آن چشم پوشی کند.

در نهایت هر کدام از ما تصمیم می‌گیریم تا روی آگاهی خود تمرکز کنیم و هر قدم زدن در طبیعت، هر حمام آب گرم، هر سیبی که می‌خوریم، هر گفتگویی که داریم و هر سفر طولانی، برای ما یک تجربه جدید باشد، و نه تکرار اتفاقات گذشته.

زندگی یکنواخت نیست. مردمی که دنیا را از پشت شیشه‌‌های گِلی و لکه‌دار می‌بینند، یکنواخت هستند. بسیاری از مردم در بیست‌وپنج سالگی می‌میرند و تا هفتاد سالگی به خاک سپرده‌‌ نمی‌شوند. برایم جالب است که چرا برخی از مردم، زیبایی و جادو را همه جا می‌بینند، اما برخی دیگر بی‌حرکت می‌مانند.


خلاصه کلام

فرقی‌‌ نمی‌کند تا به امروز چقدر زیبایی و جادو در زندگی تجربه کردید، شما می‌توانید از امروز به بعد نیز خیلی بیشتر از آن را تجربه کنید. هر روز، روز تصمیم گیری است.


پی‌نوشت

۱. صاریغ (به انگلیسی opossum‏): جانوری است گوشتخوار از راسته کیسه‌داران که به اندازه گربه‌است و در جنگل‌های آمریکای جنوبی، مزارع و روستاها پیدا می‌شود.

۲. Winnie the Pooh‌‌: یا پو خرسه، یک شخصیت کارتونی است.

۳. تائو: یکی از ادیان رسمی چینی‌های قدیم آیین تائو و یا دائو است. که در قرن ۶ ق.م در چین با مجموعه‌ای از معتقدات و مناسک و اعمال مذهبی پیدا شد و بعدها با مسایلی فلسفی و عرفانی نقش بست.

۴. Wu wei‌‌: به معنای کاری نکردن است. تائو بیان می کند که تمام موجودات در هماهنگی با طبیعت هستند. همانطور که سیارات به دور خورشید می گردند، بدون آنکه سعی کنند و درختان رشد می کنند بدون آنکه برای این کار تلاش کنند. هر گاه اشیا در طریق طبیعی سیر کنند، هر آیینه با‌نهایت هماهنگی و تناسب و کمال حرکت خواهد کرد.

علی دستگیری


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید