شانس
روزی روزگاری، مزرعهداری بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب از مزرعه فرار میکند و همسایگان برای همدردی با مزرعهدار گفتند: «چقدر بدشانس هستی که اسبت فرار کرده است!» پیرمردی گفت: «شاید حکمتی در آن است.» ولی همسایگان اصرار میکردند که از بدشانسی صاحب مزرعه است! یک هفته بعد، اسب با بیست اسب وحشی دیگر وارد مزرعه شد. همسایهها گفتند: «چقدر خوش شانس هستی که صاحب بیست و یک اسب شده ای!» پیرمرد گفت: «چه کسی میداند خوش شانسی یا بدشانسی است.» روز بعد، پسر مزرعهدار سوار یکی از اسبها شد که از اسب افتاد و پایش شکست. همسایههایی که به دیدنش آمده بودند گفتند : «چقدر بد شانس!» مزرعهدار جواب داد:« شاید حکمتی درآن باشد…» چند هفته بعد، وقتی ماموران ارتش برای تهیهی لیست جوانان برای فرستادن به جنگ به روستا آمدند، پسر مزرعهدار به خاطر پای شکستهاش از رفتن به جنگ معاف شد و مزرعهدار گفت: «حتما حکمتی درآن است…»
ما میتوانیم کل عمرمان را به تشخیص اتفاقات خوب و بد سپری کنیم. کار بیهودهای است! وقتی تنها بخشی از یک اتفاق را میبینیم، آن را به عنوان مصیبت تلقی میکنیم. تا زمانی که فکر کنیم همه چیز در مسیر اشتباهی پیش میرود، همه چیز در مسیر اشتباه قرار میگیرد! تا زمانی که روزتان را با جنگ و دعوا شروع میکنید، انتظار پیشامد خوب نداشته باشید.
وقتی سر موقع به پرواز نمیرسید، با خود میگویید: «این افتضاح است!» من عجله دارم، مردم منتظر من هستند و باید سوار آن هواپیما شوم. اگر با این الگوی فکری وارد هواپیمای دیگر شوید، مسافران با شما بحث میکنند، قهوهتان روی لپتاپ میریزد و چمدانتان را گم میکنی. در جنگ با زندگی، همیشه زندگی برنده میشود.
همه چیز بهتر خواهد شد اگر باور کنید «هیچ اتفاق تصادفی در زندگی رخ نمیدهد. من آنجایی هستم که باید باشم.» دوست قدیمیتان را ملاقات میکنید، دوست جدید پیدا میکنید، برای مطالعهی کتابی وقت میگذارید و درنهایت اوضاع زندگی بهتر میشود.
دیدگاه فلسفی در مورد حوادث همیشه موثر واقع نمیشود. برای استخدام در کاری درخواست میدهید، ولی رد میشود. با خود میگویید: «آن شغل مناسب من بود .من لیاقت و تخصص آن را داشتم و اکنون زندگی ام تباه شده است.» شما میتوانید برای مدتی یک شکست خورده باشید، یا برای کل عمر. میتوانید با دلایل منطقی مختلفی در مورد بدست نیاوردن شغل با خود بحث کنید. جر و بحث شما شاید منطقی باشد ولی زندگی اصلا منطقی نیست!
اگر به دنبال صلح هستید، دست از برچسب زدن به اتفاقات بردارید. دین بلک در کتاب The Frogship Perspective به داستانی ,واقعی اشاره میکند:
- بازیکن شانزده سالهی بسکتبال، پاهایش را در یک تصادف از دست داد.
- مرد میانسالی که از بدو تولد نابینا بود، بینایی خود را بدست آورد.
بازیکن بسکتبال، کورت برینکمن، به یکی از بهترین بازیکنان بسکتبال روی ویلچر تبدیل شد. در مصاحبهای گفت: «من همان موقعیت را دارم که قرار بود با وجود پاهایم بدست آورم! دقیق نمیدانم که شاید اگر پا داشتم در چه موقعیتی بودم… اما میدانم چکار کردهام و میخواهم در آینده چکار کنم و این برایم هیجانانگیز است. به هیچ وجه نمیخواهم جور دیگری فکر کنم.»
مرد پنجاه و دو ساله که با پیوند چشم، برای اولین بار توانست ببیند. روانشناس او، ریچارد گرگوری میگوید: «به عنوان یک نابینا، به شرایطش عادت کرده بود. ولی از وقتی که بیناییاش را بدست آورد، دیگر موفقیتهای قبلی را ندارد و کارهایش احمقانه است!» آن مرد بعد از دیدن فروپاشی موقعیت شغل خود، در عرض یک سال فوت کرد.
افکار
در سادهترین بیان، ما دو دیدگاه در مورد جهان داریم:
- جهان، غرق در بینظمی است.
- دنیا، مثل همیشه خوب پیش میرود.
جهان غرق در بینظمی است
انرژی و وقت زیادی برای یافتن مقصر بینظمی جهان نیاز است. نالیدن در مورد تقلب و دزدی مردم، تنبلی انسانها، پرخوری و بیکاری بعضیها و فقر و ثروت مردم، فقط شما را مضطرب میسازد.
اگر به موضوع قحطی و گرسنگی در کلکته اشاره کنیم و بگوییم که همه چیز اشتباه است، بهانهای میشود تا به زندگی خود سروسامان ندهیم. شاید اگر اهل هندوستان یا کلکته بودید و میتوانستید به آنها کمک کنید، نگرانی در این مورد منطقی به نظر میرسید، ولی تا زمانی که در جایی دیگر نشسته و از راه دور موقعیت را قضاوت کنیم، تاثیر مفیدی نخواهد داشت. شرکت در کمپین برای کمکرسانی به گرسنگان بحث دیگری است، اما ناله کردن کمکی نمیکند. مادر تِرِسا برای رسیدگی به فقرای جهان ناله نکرد، بلکه دست به کار شد.
دنیا مثل همیشه خوب پیش میرود
گزینهی دیگر، قبول کردن دنیا در شرایط واقعی است. شاید بپرسید: «چه مدرکی وجود دارد که اثبات میکند جهان جای خوبی است؟» دنیا جای خوبی است! ماه به دور زمین میچرخد و زمین به دور خورشید. گلها شکوفا میشوند، پرندگان آواز میخوانند، مردم ازدواج کرده و طلاق میگیرند، همسایهها دعوا میکنند…
گفتن «چرا مردم مریض میشوند؟ مردم نباید دروغ بگویند،» مثل این است که بگوییم: «خورشید خیلی بزرگ است!» همه چیز آنطور که هست، اتفاق میافتد.
ماری میگوید: «من تا زمانی که دنیا در صلح نباشد، خوشحال نخواهم بود.» شاید ایدهی جالبی باشد، ولی عاقلانه نیست. بهتر است که برای شادی اکنون تلاش کرد تا جزئی از زندگی خود و دیگران در صلح باشد. بهتر است دنیا را آنطور که هست پذیرفت و برای بهبود اوضاع، احساس مسئولیت کرد.
اگر بخاطر این نبود، من خوشحال بودم!
رئیس بازنشستهی شرکتی میگوید: «من قبلا در مورد کسب میلیون ها دلار نگران بودم ولی اکنون برای لکههای پنجره و نردههای حیاط نگرانم! در این سن نگرانیهای بزرگی ندارم، ولی در مورد چیزهای بیاهمیت نگران هستم.»
واقعیت دارد! ما به دنبال نگرانیها میرویم.خود را در یک پرواز دوازده ساعته تصور کنید. هواپیما تازه از زمین برخاسته و شما میخواهید کمی بخوابید. مسافر کناری شما خروپف میکند. هر شش ثانیه یکبار صدای خروپفاش شنیده میشود. خدای من! این مرد به طور منظم خروپف میکند! با خود میگویید: «اگر این مسافر، کنار من نبود، من پرواز خوبی داشتم.» ماشین حساب خود را بیرون آورده و حساب میکنید: «ده خروپف در دقیقه ضربدر… هفت هزار و دویست خروپف تا فرانکفورت! این بدترین پرواز عمرم میباشد!»
تا این موقع، شما متوجه حضور کودکی در صندلی کناری خود نشدهاید. اکنون او بیدار شده و در حال تست کردن ظرفیت هوایی ریههایش میباشد! گریهی بیامان کودک و سفری طولانی که پایان ندارد… این زمانی است که به خود میگویید: «من در مورد مرد خرخرو نگران بودم! شاید این رفتار بد را تحمل کنم، اما گریهی کودک را نمیتوانم تحمل کنم!»
اکنون نوبت اتفاقات بدتر است. هواپیما در حال لرزش و سقوط است! خون از صورتتان به سمت معدهتان سرازیر میشود. همه جیغ میکشند و در حالی که به دنبال جلیقهی نجات خود هستید، با خدا معامله میکنید: «مرا از این وسیلهی لعنتی نجات بده، من هم قول میدهم دیگر از دست خرخروها ناله نکنم و گریهی کودکان را در کل مسافرت اروپا تحمل کنم!»
هواپیما به تدریج به حالت اول برمیگردد. کاپیتان به خاطر شرایط پیش آمده معذرتخواهی میکند، کودک گریه نمیکند و مرد خرخرو هم از خواب بیدار میشود! گمان میکنید که همه چیز آرام است، ولی همان مرد هر چند ثانیه یکبار، بینیاش را بالا میکشد! اگر مجبور نبودم آنها را تحمل کنم، پرواز بهتری داشتم!
زندگی همین است. مجموعهای از نگرانیها را داریم و در مورد چیزهای مهم نگران میشویم. تا زمانی که پای شکسته داریم، سر درد را جدی نمیگیریم. وقتی شبها نمیتوانیم بخوابیم، صدای خروپف شوهرمان آزاردهنده است.
چگونه میتوانیم کمتر آزرده شویم؟
اضطراب و نگرانی از قانونهای ذهن نشات میگیرد. وقتی که آن قانونها را از بین ببریم یا نادیده بگیریم، در برابر بیقانونی دنیا کمتر میرنجیم. تصمیم آگاهانهای میگیریم: «هیچکس نمیتواند روز مرا خراب کند.» با خود پیمان میبندیم که: «هیچ بانکدار گستاخی، هیچ نگهبان پارکینگی، هیچ پلیس و هیچ گارسونی نمیتواند خوشی بیست و چهار ساعت مرا بگیرد.» یادآور میشویم که اتفاقات جهان و برخورد با منشی عصبانی، نگرانی زیادی ندارد.
خلاصهی کلام:
دلایل زیادی برای عصبانیت، هیجان و تعجب وجود دارد. هر چه قانون کمتری برای بایدها و نبایدهای زندگی و دیگر انسانها تعیین کنید، بیشتر میتوانید شاد باشید.
چرا باید کنترل افکارم را در دست بگیرم؟
به دو دلیل:
- شما نمیتوانید محیط اطراف، وضعیت هوا و نظر دیگران در مورد خودتان را کنترل کنید. تنها چیز مهمی که قادر به کنترل هستید، افکار شماست.
- عوامل درونی ما را خوشحال نمیکنند!
اگر فلان چیز را داشتم، خوشحال بودم. اشتباه است! میتوانم کل روز را خوشحال باشم و بعد در مورد فلان چیز شکایت کنم. برای داشتن یک ماشین پورشه دعا کنم و ماشین از آسمان برایم نازل شود! مثل دیوانهها رانندگی کرده و با ماشین وارد سوپرمارکت میشوم تا چند نفر را مصدوم کنم و میگویم: من تا زمانی که به فلان چیز برخورد نکردهام، خوشحال نیستم!
موضوعی را که هفتهی پیش بهخاطرش ناراحت بودیم، به یاد بیاورید. در ترافیک کلافه شدهاید، دوستتان روز تولدتان را فراموش کرده است یا کیف پولتان را دزدیدهاند.در واقع، این اتفاقات ناراحتکننده نیست، بلکه افکار شما این حس را القا میکند. شاید بگویید: «هرکسی با این حوادث ناراحت میشود.» اما نه همه. زندگی ما به گونهای است که مجبوریم در مورد چیزهای مشخص، افکار مخصوصی داشته باشیم. تفکرات ما را خوشحال یا ناراحت میکند، پس میتوانیم آنها را تغییر دهیم.
خلاصهی کلام:
با بهبود افکار، کیفیت زندگی نیز بهتر خواهد شد و بر روی احساساتتان اثر خواهد داشت.
صلح
چرا به صلح نیاز دارم؟
بسیاری از مردم معتقدند که زندگی باید پر از عشق و صلح باشد، چون عشق و صلح جدایی ناپذیرند. عشق یک احساس نیست، عشق فقط به داشتن دوستدختر یا دوستپسر اطلاق نمیشود. عشق، تحمل کردن بدون قضاوت است. اگر به دنبال عشق باشید، صلح و آرامش را نیز پیدا خواهید کرد و اگر برای داشتن صلح بکوشید، عشق را هم بدست میآورید.
صلح، قرص آرامبخش نیست، بلکه تعادل است.
اولین درسی که هنرمندان یاد میگیرند، تعادل است. در ورزش کاراته، یاد میگیرید که قدرت شما در حفظ تعادل و تمرکز ذهن است. اگر کمی مضطرب باشید، از حریف مقابل شکست میخورید.
تعادل یا صلح ذهن، منبع انرژی انسان میباشد. انسان آرام به معنی انسان خوابآلود نیست! صلح، مقابله با فشارهای بیرونی نیست، بلکه به معنی هماهنگی با آنهاست. انسان آرام به جای دقت به جزئیات، مفهوم کلی عکس را درمییابد.
به محض اینکه قسط ماشین تمام شود، خوشحال میشوم!
ِ
فرِد میگوید: «اگر مراقب دخل و خرجام باشم، زندگی شادتری خواهم داشت.» این عقیده از نظر تئوری صحیح است ولی نتیجهی جالبی ندارد، چون هدف ما در زندگی، پرداخت قبوض نیست! انسانها برای کمک به یکدیگر به این دنیا آمدهاند و بر همین اساس، جهان دو پیشنهاد دارد:
- ما وقتی به دیگران کمک میکنیم، خوشحالترین انسانها هستیم.
- وقتی هدفی را به منظور امنیت و رضایت خودمان تعیین میکنیم، تنهاترین انسانها هستیم.
اگر به دنبال امنیت هستید، سیارهی اشتباهی را انتخاب کردهاید! فرِد میگوید: «اگر بتوانم خانهی کوچکی در خارج از شهر و کمی پس انداز داشته باشم، زندگی امنی خواهم داشت.» حتما فرِد! امنیت شما در درونتان نهفته است. امنیت را در جای دیگری نباید جست، چون بانکها ورشکسته میشوند، شرکتها تعطیل میشوند و هواپیماها سقوط میکنند.
پس چگونه میتوان با ناامنی دنیا کنار آمد؟
با قبول کردن و لذت بردن از آن. نصف لذت دنیا در این است که بدانید هر اتفاقی میتواند رخ دهد! با خود عهد میبندید، هر اتفاقی بیفتد من میتوانم آن را تحمل کنم. اگر خانهام آتش بگیرد، خانهی جدیدی میخرم. اگر از شغلم اخراج شوم، شغل دیگری پیدا میکنم. اگر با اتوبوسی تصادف کنم، میمیرم و به جهان دیگری میروم، پایان داستان!
این حرفها واقعیت دارد. زمین جای بیرحمی است. همهی انسانها روزی خواهند مرد و این بدان معنا نیست که مثل یک خرگوش ترسیده زندگی کنید.
چگونه به صلح ذهنی میرسم؟
به تدریج با عادتهای جدید، صلح را پیدا میکنید. اگر به زندگی افراد دقت کنید، میفهمید کسانی که برای حفظ تعادل در زندگی، برنامهای روزانه برای آن دارند، از آرامش ذهنی بیشتری برخوردارند. بعضیها با دعا کردن، ورزش کردن و قدم زدن در ساحل به این صلح میرسند. اکثر انسانها، معبد مخصوص خود را دارند که وقتی وارد آن میشوند، امنیت و صلح درونی خود را مییابند.
به مدت چهارسال، آخر هفته ها را به برگزاری سمینارهایی در مورد آرامش جسم و روح گذراندم. تاثیری که در مردم میدیدم، مرا متعجب میکرد: «سردردهایم از بین رفتهاند. ، کارهایم رو به راه شده است. ،فرزندان شادتری دارم. ، رفتار همسرم بهتر شده است.» در اغلب این نتایج، مردم مجبور نبودند کاری انجام دهند، آنان فقط آرام بودن را تمرین کرده بودند.
در دنیای غربی، ما یاد گرفتهایم که همه چیز را انجام دهیم، هیچ شکی در آن نیست. ولی قبل از شروع انجام کاری، بهتر است با آن مقابله نکنیم. بحث و دعوا و کشمکش همه چیز را خراب میکند.
من این موضوع را زمانی فهمیدم که تصمیم گرفتم نقاش شوم. گمان کردم چیزی مانع من نمیشود. برنامهی من بدین صورت بود: «ده ساعت در روز نقاشی، هفت روز هفته، و اگر کافی نباشد، شبها را هم نقاشی خواهم کرد.» زمانی که چند چهرهی غمگین را نقاشی کردم، خسته و کلافه شدم. این خستگی باعث شد تا از کارم دست بردارم، ولی تسلیم نشدم.
اگر فکر کنید زندگی با کشمکش پیش میرود، زندگی برایتان پر از کشمکش خواهد شد
پسر جوانی برای دیدن هنرمند نظامی بزرگ، راهی ژاپن شد. او گفت: «چقدر طول میکشد تا بهترین جنگجوی این سرزمین شوم؟» پاسخ داد: «ده سال.» شاگرد گفت: «استاد! من سخت کوشم و اگر شب و روز تلاش کنم، چند سال طول میکشد؟» استاد خندید و پاسخ داد: «بیست سال!»
اندیشمندی
بسیاری از ما تا کنون فهمیدهایم که زندگی در زمان حال چقدر سخت است و وقتمان را با پشیمانی از گذشته و ترس از آینده سپری میکنیم. زندگی در لحظه مثل راه رفتن روی یک طناب است، هر لحظه ممکن است بیفتید، اما با تمرین زیاد، تعادل را یاد میگیرید. برای اینکه ذهن خود را در زمان حال متمرکز کنید، دو استراتژی وجود دارد:
- هرچقدر زمان که برای انجام کارتان لازم دارید، صرف کنید.
- از زندگی عجلهای دوری کنید.
سیستم باورهای ما عقیده دارد: «زمان هیچگاه کافی نیست.» درست است! زمان هیچگاه کافی نیست! ما به دنبال اتوبوس میدویم، برای سوار شدن به آسانسور میدویم، بین تماسهای تلفن، ناهار میخوریم و …
هرکاری که میکنید، با خود عهد ببندید: اکنون که در حال نوشتن این مطلب (یا در حال اتوکردن لباس و حتی ورزش کردن) هستم، تمام توجهام درگیر آن است. هر چقدر هم طول بکشد، مهم نیس، هیچ عجلهای ندارم.
روش هوشیاری سگ را تمرین کنید
اگر سگ خانگی دارید، آن را برای قدم زدن به پارک برده و به حرکات آن توجه کنید. سگها متوجه همه چیز هستند. هر بار که به پارک میروید، او چیزهای جدیدی کشف میکند. سگها در زمان حال زندگی میکنند!
وقتی هوشیاری سگ را تمرین میکنید، موقع غذا خوردن، حواستان به مزهی هر لقمه باشد. وقتی با دوستتان صحبت میکنید، تمام حرفهای او را بشنوید. تکتک کلمات و نتهای موسیقی را بشنوید و تمام درختهای پارک را تماشا کنید. به تدریج، اوضاعتان بهتر میشود.
اهل تصوف بر این باورند که ما در خواب به دنیا میآییم، زندگیمان را در خواب میگذرانیم و قبل از بیدار شدنمان، میمیریم! مطمئنم در مورد هوشیاری انسان است، چون ما در راه رفتن به محل کار، به ناهار فکر میکنید. هر چه بیشتر روی طناب بمانید، زندگی بهتر خواهد بود.
چرا آرامش؟
ما همیشه بعد از انجام کارهایمان، به دنبال نتیجه هستیم. با آرامش عمیق، موضوع فرق میکند. با وجود اینکه مزایای طولانی مدت هم وجود دارد، اما تمرکزتان باید بر زمان حال باشد. این عمل پاداش محسوب میشود، چون مجبور نیستید کار دیگری انجام دهید، بلکه فقط باید آرام باشید.
زمانی که در لحظه زندگی کنید، آرامش و بصیرت بیشتری خواهید داشت، مثل فرورفتن یک لباس در آب معطر است؛ هر بار که آن را انجام میدهیم، لباس بیشتر معطر میشود.
همهی ما یک صدای درونی داریم که ضعیف میباشد. وقتی سرمان شلوغ است، نمیتوانیم آن را بشنویم. به هنگام آرامش و صلح، آن صدا را بهتر درک میکنیم.
محققان معتقدند که استراحت دادن به مغز برای سلامتی لازم است. در یکی از تحقیقات که محققان دو دانشگاه معروف جهان بر روی آن کار میکنند، هفتاد و سه فرد مسن را در خانهی سالمندان معاینه کردند. بعد از چهار سال، یکچهارم کسانی که استراحت ذهنی نداشتند، فوت کردند. در سال ۱۹۷۸، رابرت کیث والاس، مطالعهای را تکمیل کرد که ده سال بر روی آن کار کرده بود. او با اندازهگیری سن بیولوژی افراد مسن با استفاده از سه شاخص فشار خون، شنوایی و بینایی، دریافت: «آنهایی که تقریبا پنج سال به مغزشان استرحت داده بودند، نسبت به سایرین، پنج سال جوانتر هستند. مواردی که بیشتر از پنج سال مدیتیشن داشتند، تقریبا دوازده سال جوانتر از دوستان پیرشان هستند.»
مقالهی مرتبط: برای حفظ آرامش در مواقع پاسخهای اضطراری بدن، نفس بکشید!
«هرگاه برای رسیدن به آرامش وقت میگذارم، تعادل را حس میکنم، ولی وقتی که چند روز متوالی اینکار را انجام نمیدهم، زندگی خستهکننده و پر استرس میشود و من رژیم روحیام را دوباره از سر میگیرم.» بسیاری از مردم این حس را تجربه کردهاند.
واضح است که آرامش حس خوبی به ما میدهد، ولی مزایای دیگری هم دارد، مثلا انسانهای آرام را به خود جذب میکنیم. در دیدگاه افراد عصبی، ما انسانهای عجیب و غریبی هستیم. اگر با اینگونه افراد تعامل دارید، آرامش خود را حفظ کنید تا آنان از شما پیروی کنند.
اگر به دنبال یافتن تکنیکی برای آرامش هستید، میتوانید از کتابها و کلاسهای مشاوره استفاده کنید.
توصیههایی در مورد آرامش و مدیتیشن
حال خوب یک نیاز روزانه است. پس یک زمان مشخص برای انجام مدیتیشن داشته باشید. صبح، بهترین زمان برای اینکار است، چون از اغلب شلوغیها و حواسپرتیها دور هستید.
سرپا باشید. اگر هنگام مدیتیشن دراز بکشید، خوابتان میگیرد.
اگر زمانی برای مدیتیشن ندارید، به هرحال آن را انجام دهید. آرامش، زمان بیشتری برایتان ایجاد میکند.سعی کنید حداقل روزی بیست دقیقه برای افزایش کارایی خود، آرامش را تمرین کنید.
وقتی مردم ترسناک میشوند…
امتحان کنید و ببینید وقتی که با مردم جروبحث میکنید، با همسر، رئیس، خانوادهی همسر و سایر افراد به مشکل برمیخورید. جایی نشسته و آرام باشید. سعی کنید آنان را هر طور که هستند بپذیرید و دوست داشته باشید. حتما این روش را امتحان کنید، چون نتایج شگفت انگیزش را خواهید دید.
خلاصهی کلام:
روزتان را با هدف تعادل و صلح آغاز کنید. بعضی روزها این تعادل تا آخر شب حفظ میشود و روزهای دیگر تا بعد از صبحانه دوام میآورد! اگر هدفتان آرامش ذهن باشد، هر روزتان بهتر از دیروز خواهد شد.
به خودتان استراحت دهید
آیا تا به حال متوجه شدید که میتوانید کل روز را کوهنوردی کرده و پرانرژی باشید، یا صبحتان را در یک فروشگاه سپری کرده و خسته شوید؟
همهی چیزهای اطرافمان یک انرژی و ارتعاش مخصوصی دارد که آنها را جذب میکنیم. جنگل و باغچه انرژی درمانی دارند، در حالی که مراکز خرید و پارکینگهای ماشین و رستورانهای غیربهداشتی دارای انرژی منفی هستند. زیارتگاهها انرژی ماورای مثبت دارند.
اگر میزان انرژیتان زیاد باشد، در برابر انرژیهای بیرونی و بیماریها و حالات بد در امان هستید. در صورت کمبود انرژی درونی، به راحتی تحت تاثیر انرژی منفی محیط اطراف قرار میگیرید.
خلاصهی کلام:
گاهی برای رفتن به جایی خاص، باید انتخاب کنید، به طور مثال، بهتر است در تخت دراز بکشید و از رفتن به رستوران هتل خودداری کنید. به بینش خود اعتماد کنید. از هر مکانی که انرژی شما را از بین میبرد، دور شوید.
مکان مخصوصی پیدا کنید!
اختصاص دادن زمانی برای تنهایی و خلوت با خود در بیشتر جوامع دنیا، موضوعی اتفاقی و غیرعادی نیست. افراد خانهبهدوش در آمریکای جنوبی و آفریقا، بعد از رسیدن به سن میانسالی، از جامعه دور شده و در کوهها یا بوتهزارها ساکن میشوند تا هدف زندگی را پیدا کنند!
معلمان اعظم مثل حضرت عیسی، بودا و حضرت محمد، الهامات را به هنگام تنهایی دریافت میکردند، درحالیکه هزاران پیرو و شاگرد داشتند که به راه و رسمشان ایمان آورده بودند. همهی ما به مکانی مقدس نیاز داریم که تلفن زنگ نخورد، هیچ روزنامه و ساعتی وجود نداشته باشد. جایی که در مورد حساب بانکی و پرداخت قبوض فکر نکنیم. این مکان میتواند گوشهای از تخت، صندلی روی بالکن یا جنگل باشد. این مکان، فضاییاست که قدرت تفکر و خلاقیت ما را تقویت میکند.
توصیف کلی
اگر بخواهیم موضوعی را از سایر مسائل جدا کنیم، درمییابیم که همه چیز در جهان به هم وابسته است…
John Muir
از قرن هفدهم به بعد، علم حالت نیوتونی به خود گرفته است… اگر میخواهید ماهیت مادهای را بدانید، باید آن را به اجزای سازندهاش تبدیل کنید. ساختار مولکولهایش را بشکنید تا به ترتیب به اتم، الکترون، کوارک و بزن برسید. اکنون میتوانید جهان هستی را درک کنید. واقعا؟!
شعری از Wordworth انتخاب کرده و آن را به بخشهای کوچکتر، حروف اضافه و قید و حروف تقسیم کنید. آیا اکنون میتوانید مفهوم شعر را دریابید؟ تابلوی مونا لیزا را با استفاده از حرکات قلمو، آنالیز کنید. علم در این مورد، ما را گیج کرده است. علم برای یافتن ماهیت مواد، آن را به مواد سازندهاش تجزیه میکند، ولی قلب انسان اینطور نیست.
مقالهی مرتبط: به دنبال دلت باش؛ باورها
هنوز هم جوابی قانعکننده برای اطلاعات و سوالات بیجواب دنیا وجود ندارد. وقتی دوستانتان را آنالیز میکنید، جنبهی زیبایی آنان را نادیده میگیرید. وقتی دنیا را تحلیل میکنید، خودتان را از آن، جدا به حساب میآورید. زمانی که با کسی همدلی میکنید، دید جامعی پیدا کرده و نسبت به دیگران نزدیکتر، مهربانتر و اجتماعیتر میشوید. هر چه موضوعات را در مقیاس کوچک آنالیز کنیم، قابلیت درک آنها را از دست میدهیم.
خلاصهی کلام:
نقطهی مقابل آنالیز، پیوند است. سلامت، از نگاه کلی به بدن و کارکرد آن و انسانیت بدست میآید.
سپاسگزاری و صلح ذهنی
اگر تنها دعایی که میکنید، سپاسگزاری است، کافیست.
Meister Eckhart
برای لحظهای، تمام قضاوتها را در مورد خود و دیگران، به فراموشی بسپارید. فرض کنید که صبح از خواب بیدار شده و با معبود خود سخن میگویید: «برای این زندگی، خانواده، خانه، دوستان، خوراک و روزی دیگر که اجازه دادی زنده بمانم، تشکر میکنم.» آیا بعد این دعا، احساس ارتباط معنوی بیشتری نمیکنید؟ «ولی تو که خانوادهی مرا ندیده ای.» پس سعی کنید از فردا شکرگزاری را یاد بگیرید و آرامش و صفا را حس کنید.
اغلب ما با این دیدگاه بزرگ میشویم که حالمان خوب نیست. بدین ترتیب، خانواده، معشوق، ماشین و شغلمان هم خوب نیست. ما به چیزی که وجود ندارد، توجه میکنیم. «اگر در محل کارم کمی مورد احترام واقع میشدم… ، اگر ماشین مرسدس بنز داشتم…» شاید به همین دلیلی است که آرامش از ما فراری است!
سپاسگزاری، آرامش خاصی به همراه دارد. عبارت متشکرم به این معنی است که: من« موقعیت کنونی خود را پذیرفتهام و تمام درسهای زندگی را میآموزم.» صلح از تمرکز بر روی چیزهایی که داریم حاصل میشود، نه از توجه به نداشتهها. وقتی زندگیتان را قبول کردید، کائنات برای خدمت به شما دست به کار میشوند.
خلاصهی کلام:
اگر آرامش و صلح هدف شماست، باید قدرشناسی و تشکر را یاد بگیرید. برای قدرشناسی، باید هر صبح معبودتان را شاکر باشید. اگر بگویید: «هر وقت وضع زندگیام بهتر شد، شکرگزاری میکنم،» که عملی نخواهد شد!
در نهایت چه باید بکنم؟
در کتابی که در مورد یافتن معنای زندگی بود، چیزی راجع به مرگ ننوشته بود. اگر مرگ وجود نداشت، زندگی منصفانهتر بنظر نمیرسید؟ حداقل از اشتباهاتمان عبرت میگرفتیم! چرا باید از سوار شدن به اتوبوسهایی با سرعت بالا خودداری کنیم؟ چرا تصادف میکنیم؟ شاید برای تسلی این موضوع که هفتاد و پنج سال عمر برایمان کافی نیست!
انیشتین ثابت کرد که انرژی خودبه خود به وجود نمیآید و از بین نمیرود. بر این اساس، بعد از مرگ، اتفاقاتی برای روحتان رخ میدهد. با اینکه شاید استخوانهایتان به کود گیاهی تبدیل شود، ماهیت شما چیزی فراتر از گوشت و استخوان میباشد. روح شما برای زندگی به جای دیگری رفته است.
تجربهی زندگی خارج از بدن، چیزهای فراتری نشان میدهد… حتی اگر زندگی خارج از بدن نداشتهاید، حتما در این مورد داستانهایی را میدانید. عمه مالی میگوید: «روزی من روی تخت جراحی بودم که ناگهان از بدنم خارج شده و از بالای اتاق شاهد عمل جراحی بودم! همهی حرفهای جراحان را میشنیدم. باورت میشود؟ آنها در مورد گاوهای وحشی شیکاگو حرف میزدند!»
شما چیزی فراتر از یک جسم هستید. هر اتفاقی برایتان میافتد، مربوط به جسمتان نیست. انیشتین و عمه مالی ثابت کردند که زندگی ادامه دارد! اعتقادات شرق و غرب نیز اظهار دارد که انسان فقط یکبار زندگی نمیکند. تا زمانی که ندانیم زندگی بعدی چگونه خواهد بود، از زندگی کنونی نیز لذت نمیبریم.
یکی از بدترین توصیفها در این باب «اگر در این دنیا عذاب بکشم، بهشت در انتظار من خواهد بود.» میباشد. بهتر است بگوییم: «هر آنچه که زندگی ابدی برای انسانها آماده کرده است، مهم نیست. هدف من، خوشبختی و شادکامی در دنیای کنونی است.»
خلاصهی کلام:
منطقی است که تمام استعداد و مهارتهایی را که در زندگی فرا گرفتهاید، با خود ببرید! پس بهتر است از حداکثر تواناییهای خود بهره گیریم و امیدوار باشیم که به جهان بعدی قابل انتقال خواهند بود!