چرا باید مثبت بیندیشیم؟
تصور کنید که در هواپیمای غول آسایی در اروپا در حال پرواز هستید. اگر یکی از موتورهای هواپیما از کار بیفتد، انتظار دارید خلبان چه واکنشی نشان دهد؟ «آرامش خود را حفظ کنید! بالاخره نجات پیدا خواهیم کرد!» یا انتظار دارید که خلبان در طول راهروی هواپیما دویده و فریاد بزند: «ما خواهیم مرد! ما خواهیم مرد!» کدام واکنش، آرامش بیشتری به شما میبخشد؟
اکنون به زندگی روزمره فکر کنید که خلبان آن خودتان هستید. کدام پروسه برای حل مشکلاتتان مناسبتر است؟ ما نجات پیدا خواهیم کرد؟ یا ما خواهیم مرد؟ ماهیت مثبت اندیشی این است: نجات تان را تضمین نمیکند، ولی بهترین گزینه را پیش روی شما میگذارد.
مثبت اندیشی چگونه بر ضمیر ناخودآگاه تاثیر دارد؟
ضمیر ناخودآگاه ما مجموعهای از تفکرات ماست. معمولترین تفکرات ما، قویترین رفتارهای ناخودآگاه را شکل میدهند.
برای درک بهتر مثبت اندیشی، باید تصویری از ناخودآگاه داشته باشیم. مغز خود را به نصف از قسمت بالایی و نصف از قسمت پایینی تقسیم کنید. بخش بالایی تفکرات خودآگاه است که شامل خاطرات گذشته میباشد. بخش پایینی تفکرات ناخودآگاه است که دارای برنامههای مختلفی از بدو تولد، مثل هضم و تنفس، حرفزدن و راهرفتن میباشد.
فرض کنید که رانندگی یاد میگیرید. وقتی به گوشهی خیابان نزدیک میشوید، ضمیرخودآگاه به شما دستور میدهد که که پای راست خود را حرکت داده و دوازده سانتیمتر به سمت چپ برده و روی پدال فشار بیاورید. وقتی این تفکر خودآگاه برای ماههای طولانی تکرار شود، در مغز تثبیت میشود و شما را به یک رانندهی حرفهای تبدیل میکند. بعد از پنج ساعت رانندگی، حتی یادتان نمیآید که داشتید رانندگی میکردید! ناخودآگاه شما همهی اینکارها را کردهاست. هر رفتار خودآگاهی که به مقدار زیاد تکرار شود، یک برنامهی ناخودآگاه میشود.
پس اگر فکری طی سالها در ذهن شما تثبیت شود، چه اتفاقی میافتد؟ مثلا من همیشه ورشکستهام؟ برنامهای به طور خودکار تنظیم میکنید که نیازی به فکر کردن ندارد و بدون هیچگونه عملی از جانب شما، ورشکسته خواهید شد.
این شیوه چگونه در مثبت اندیشی تاثیر دارد؟ به سادگی! روزانه پنجاه هزار فکر به ذهن ما خطور میکند که برای بیشتر مردم، حاوی افکار منفی است. «وزنم زیاد میشود! حافظهام کار نمیکند، برای پرداخت صورت حسابم پول ندارم، کاری از دستم بر نمیآید. با این افکار منفی، چه انتظاری از ضمیر ناخودآگاه داریم؟ اعمال منفی، تعادل زندگی و سلامت ما را بر هم میزند.
مقالهی مرتبط: به دنبال دلت باش؛ باورها
انسانها گاهی از بدبختی و درماندگی خود تعجب میکنند، در حالی که خودشان مسبب آن هستند. همانطور که میتوانیم با تمرین و تکرار رانندگی یاد بگیریم، میتوانیم خود را به تاخیر داشتن، بدبختی و بیپولی عادت دهیم و در نهایت، خدا را مقصر بدانیم. مطلب جالب در این باره این است که وقتی الگوهای ناخودآگاه را درک میکنیم، میفهمیم که بازنده بودن، اجباری نیست. آیندهی شما به تفکرات خودآگاهتان بستگی دارد. وقتی به ذهن خود نظم میبخشید، افکار جدید خودآگاهتان، الگوهای ناخودآگاه را خلق میکنند. مثل رانندگی، موفقیت را نیز یاد میگیرید، به شرطی که نظم داشته و صبور باشید.
فرِد یک سخنرانی انگیزشی در پیش دارد و میخواهد با سخنان خود، تحولی به زندگیاش ببخشد. او تعدادی از اهدافاش را قبل از صبحانه روی کاغذ مینویسد: «ترفیع رتبه، خریدن ماشین رولز رویس، خرید تاج محل و… » و بقیهی روزهای هفته را غرق در اندیشههای منفی میگذراند. قبل از رسیدن آخر هفته، با خود میگوید: «فکر نمیکنم این نوع مثبت اندیشی به درد من بخورد!» شاید او توانسته از بین پنجاههزار فکر، فقط پانصد فکر منفیاش را به مثبت تبدیل کند، ولی همچنان نمیتواند باور کند که برندهی لاتاری نشده، هنوز هم با همسرش دعوا میکند و آرتروزش درمان نشدهاست.
مثبت اندیشی در یک روز، نتایج مثبتی به همراه ندارد. تقویت ذهن همانند تقویت جسم میباشد؛ اگر ورزش کرده و بعد در آینه به خود نگاه کنید، مسلما تغییری نمیبینید. برای تغییرات بزرگتر، لازم است ذهن خود را به مدت چند ماه بر روی افکار مثبت متمرکز کنید. نظم بخشیدن به ذهن، کار زمانبر و سختی است، زیرا وقتی منفی فکر میکنیم، نمیدانیم که واقعا منفی فکر میکنیم! برای دانستن این موضوع، به زندگی خود بنگرید. خوشبختی، شادی، کیفیت روابط و سلامت شما به عقاید خودآگاهتان بستگی دارد.
خلاصهی کلام:
فرِد میگوید: «چون زندگی ام سامان ندارد، افکارم نیز بی سر و سامان هستند.» نه! چون افکارت منفی است، زندگیات هم تابع افکارت خواهد بود.
نتیجه، تابع طرز فکر است
اگر چیزی در زندگیتان است که دوست ندارید، نگرانی به خود راه ندهید و در مورد آن با کسی صحبت نکنید. انرژی که شما به آن وارد میکنید، آن را زنده نگه میدارد و بیتوجهی، آن را نابود میکند. وقتی همسرتان وارد خانه شده و دنبال بهانهای برای دعوا میباشد، چه رخ میدهد؟ نمیتواند با خودش دعوا کند!
وقتی در مورد چیزی نگران یا خجالتزده هستید، مردم در مورد آن حرف میزنند. وقتی بچه بودم، همیشه برایم جالب بود! هیچ گاه نمیفهمیدم که چرا وقتی میخواستم در اتاق پنهانی سیگار بکشم، مادرم برای گفتن شب بخیر به اتاقم میآمد!
وقتی بیخیال چیزی میشوید، خود به خود از بین میرود. این نشانگر اصل دیگری از زندگی است…
اگر دست از سر آنان بردارید، دست از سر شما بر میدارند!
تازمانی که با خود سر دعوا دارید، دیگران با شما بحث و جدل خواهند کرد. چرا؟ چون زمانی از خود دفاع میکنیم که از موقعیت کنونی خود مطمئن نیستیم. واقعا؟
مثال: فرض کنیم همسایهتان شما را متهم میکند که از سیارهی مریخ آمدهاید. آیا در مورد موجودات فضایی با آنان بحث میکنید؟ نه! شما اهل مریخ نیستید و فقط در مقابل حرف همسایهتان باید بخندید!
مثال: فرض کنیم که شایعهای درمورد شما در محل کارتان پخش شدهاست. اگر نسبت به این واکنش نشان داده و بیگناهی خود را اعلام کنید، آتش شایعه شعلهورتر میشود. بیخیالش شوید! منظورم این است که اگر اعتراض کرده و دچار اضطراب شوید، به پخش شایعات دامن میزنید.
روزی را به یاد دارم که در حال تماشای تظاهرات معترضانی بودم، از پدرم پرسیدم؟ «چرا مردم یکدیگر را میزنند؟» پاسخ داد: «زیرا آنان به دنبال صلح هستند!» اگر از جنگ بیزارید، بر روی صلح تمرکز کنید.
خلاصهی کلام:
اگر زندگی خود را به کمپینی علیه همه چیز تبدیل کنید، نزاعتان گسترده میشود. بدانید که طرفدار چه چیزهایی هستید.
دیدگاه ما نسبت به اطرافیان، تفاوتها را ایجاد میکند
فرِد و ماری برای اولین بار، با هم غذا میخورند. فرِد سعی دارد که اوقات خوبی را سپری کند. تکهای سیبزمینی روی پای ماری میافتد و فرِد میگوید: « بگذار آن را تمیز کنم» ماری کلید خانهاش را گم میکند و فرِد میگوید: « عیبی ندارد! من همیشه کلیدهایم را گم میکنم!»
بعد از سه سال، ماری و همسرش فرِد برای خوردن شام، به رستوران میروند. تکهای سیبزمینی روی پای ماری میافتد و فرِد باعصبانیت میگوید: «خیلی چندشآور هستی!» وقتی ماری کلیدهایش را گم میکند، فرِد میگوید: « تو خیلی خنگ هستی!»
مردم همیشگی، شرایط تکراری، رفتار متفاوت! رفتار ما با دیگران به خودمان بستگی دارد. وقتی از کسی خوشمان میآید، نسبت به اعمال او حوصله و احساس بیشتری به خرج میدهیم. وقتی از کسی بیزاریم، روی نقاط ضعفاش تمرکز میکنیم. گاهی گرایش ما به دیگران، رفتار ما را نسبت به آنان تعیین میکند.
بیشتر انسانها زمان زیادی را در مورد درست یا نادرست تلف میکنیم. ماری، دو لیست در مورد فرِد نوشتهاست. لیست اول، خلاصهای از قصور و کاستیهای فرِد و لیست دوم، فهرست کاملی از نقاط مثبت او میباشد: دوستی، شوخطبعی، بخشندگی و … ماری در تمام زندگی مشترکاش، روی لیست اول تمرکز کرد… «فرِد دوست دارد که روزنامهها روی میز صبحانه پخش شوند، در سرویس بهداشتی را باز میگذارد» در روزی از روزها، فرِد بیچاره تصادف میکند و همان شب، ماری تمرکز خود را به لیست دوم معطوف میکند. « فرِد، فرشتهای مهربان و سختکوش است، همسری فداکار و …» وقتی قرار است لیست تهیه کنیم، بهتر نیست از همان ابتدا روی فهرست مثبت تمرکز کنیم؟
مقالهی مرتبط: در جستجوی شادی: ذهن شما
بر روی نقاط مثبت و تحسین برانگیز دیگران متمرکز شوید تا عیبهای آنان را نبینید. اگر از شما بپرسم: «مشکل مادرت چیست؟» جوابی پیدا نمیکنید؟ اگر بپرسم: « لیستی از عادات بد مادرت بنویس» آیا میتوانید اینکار را انجام دهید؟ مطمئنم که میتوانید. اگر بخواهید لیستی تهیه کنید، به رفتار مادرتان دقت میکنید و هزاران مورد به ذهنتان میرسد، تا جاییکه از مادرتان نفرت پیدا میکنید!
انسانهایی که نقاط منفی را در نظر میگیرند، معمولا این منطق را دارند: « من میخواهم واقعگرایانه به افراد نگاه کنم» درواقع، شما واقعیت خود را میسازید. شما انتخاب میکنید که مادر یا هرشخص دیگری را چگونه ببینید. با هر کسی که در زندگی آشنا میشوید، رفتارهای مثبتشان را مدنظر قرار داده و روابط خود را بهبود بخشید، هر چند اینکار گاهی سخت و حتی ترسناک است.
سپاسگزاری
به من یک آدم شاد ناسپاس نشان دهید!
Zig Ziglar
همهی آموزههای معنوی، ما را به قدردانی تشویق میکنند. فرِد معتقد است: « چرا باید کل زندگیام را در حال راضیکردن ضمیر خداوند باشم؟» درواقع، شرط میبندم که خدا برای ارضای ضمیرش، اینکار را از ما نمیخواهد، چون وقتی کوهها را جابهجا میکند، جهانهای دیگری میسازد و در زمان سفر میکند، نیازی ندارد کسی از او تشکر کند!
ما بهخاطر خودمان باید شاکر باشیم. اما چرا؟ در زندگی، چیزهایی که لیاقتش را داریم به ما میرسد و وقتی برای آن شکرگزار باشیم، احساس خوشبختی و ثروتمندی میکنیم.
وقتی با همسرم جولی آشنا شدم، تمام زیباییهایش را دیدم و تنها نقصی که داشت، این بود که دیگر نمیتوانست زیبایی بیشتری داشته باشد! او در مورد دارایی و ثروتش نگران نبود و از آنها لذت میبرد. جولی یک مثال زنده از یک فلسفه است: تا زمانی که کیفیت زندگی اهمیت دارد، حس قدردانی و خوشبختی درونی، از تمام علوم منطق و ریاضیات جهان مهمتر است.