هوش مصنوعی تا الان شاید بیشتر و سریعتر پیشرفت کرده بود، اگر والتر پیتز به چشمان یک قورباغه نگاه نمیکرد.
اگر همه چیز طبق نقشه پیش میرفت، والتر پیتز (Walter Pitts) مطمئناً یکی از معروفترین نامهای علم در قرن بیستم میشد. او کارهایی بنیادین برای رایانش و علوم عصبی انجام داده بود و همتایانش منتظر ابتکارات بعدی او بودند. ولی در سال ۱۹۵۹، فلسفهی زندگی پیتز بهخاطر آزمایش روی یک قورباغه خراب شد. او همهی کارهایش را سوزاند، علم را ترک کرد و ۱۰ سال بعد در تنهایی و در حالی که فراموش شده بود، از دنیا رفت.
هر چقدر خروج پیتز از دنیای علم غیرمحتمل به نظر میرسید، ورودش از آن هم عجیبتر بود. پیتز متولد ۱۹۲۳ در حوالی دیترویت بود. پدر او جوشکار بود و نان بازویش را میخورد. او از پسرش خواست مدرسه را ترک نماید و برای خودش شغلی دست و پا کند. ولی به جای این کار، پیتز جوان از دست قلدرهای مدرسه در کتابخانه پنهان میشد و کتابهای یونانی، لاتین و سانسکریت میخواند. او به طور خاصی علاقهمند به منطق ریاضی بود؛ درست برعکس زندگی پرآشوبش!
وقتی دوازده ساله بود، کتاب اصول ریاضیات برتراند راسل را در سه روز خواند و چیزهایی را که فکر میکرد غلط بود، در یک نامه نوشت و برای او فرستاد. در پانزده سالگی از خانه فرار کرد و بدون دعوتنامه در کلاسهای دانشگاه شیکاگو حضور مییافت. او به عنوان مستخدم در دانشگاه کار میکرد، درست مثل فیلم ویل هانتینگ نابغه، اما این بار واقعی. او هیچ وقت بار دیگر با والدینش حرف نزد.
پیتز در شیکاگو شکوفا شد. هر کسی که او را میدید، تحت تأثیر قوه درکاش قرار میگرفت. او بار دیگر کاری را که در دوازدهسالگی انجام داده بود، تکرار کرد، اما این بار همراه با رودلف کارناپ، فیلسوفی که کارهای مهمی در زمینهی منطق ریاضی انجام داده بود، از راسل ایراد گرفت. کارناپ ژورنال آفبائو را داشت که به نوعی مانیفست گروهی از فیلسوفان، دانشمندان و ریاضیدانان بود که با عنوان حلقه وین شناخته میشدند.
بیتوجه به شهرت کارناپ یا بیتفاوت نسبت به آن، پیتز با کتابی حاشیهنویسی شده که قصور او را در آن مینوشت، به دفترش در دانشگاه شیکاگو رفت و آمد داشت.
راسل و کارناپ به او کمک کردند یک جایگاه پژوهشی در دانشگاه بگیرد و وارن مک کلاچ (Warren McCulloch)، دانشمند کاریزماتیک، مجذوب مغز پیتز شد و او را به خانهاش برد. آنها همکاریای را با هم شروع کردند که کل مسیر علم را عوض کرد. پیتز فقط ۱۷ سال داشت.
مککلاچ میخواست نحوهی عملکرد مغز را بفهمد؛ این که چگونه فعالیت مجموعهای تکتک نورونها افکار را میسازند. پیتز کمی منطق به آزمایش اضافه کرد. او رفتار بینظمِ سیگنالهای فعالسازی سلولهای مغز را به کنشهای گسستهی یک مدار منطقی تبدیل نمود: سلول روشن، سلول خاموش. این اولین باری بود که یک نفر، مغز را مثل یک کامپیوتر در نظر میگرفت. مککلاچ در آن زمان گفت:
برای اولین بار در تاریخ علم، میدانیم که چگونه میدانیم.
مدل “مغز به عنوان یک کامپیوتر” هم در علوم عصبی و هم در علوم کامپیوتر تأثیر بسزایی داشت. کار اصلی مککلاچ و پیتز، “حسابان منطقی ایدههای ماندگار در فعالیت عصبی”، در سال ۱۹۴۳ و زمانی که پیتز تنها ۲۰ سال داشت، منتشر شد و الهامبخش نسلی از دانشمندان اولیهی کامپیوتر بود. مدل فعالیت نورونی آنها، همچنین کم و بیش به اختراع شبکههای عصبی انجامید که پایههای انقلاب یادگیری ماشینی امروزی است.
بیشتر بخوانید:
- داستانهای ناگفته: مخترع بازیگوشی که موش چوبیاش ما را به هوش مصنوعی رساند
- جایزهی فیلدز به معنای برترین ریاضیدان بودن نیست!
- چهار مثالی که نشان میدهد هوش مصنوعی میتواند باهوشتر از ما باشد!
- ریاضیات پشت یکی از بزرگترین شرکتهای بیمه و بازنشستگی دنیا
این دو نفر کار را ادامه دادند تا به اولین نظریه مکانیکی ذهن، اولین رویکرد محاسباتی در علوم عصبی، معماری منطقی کامپیوترهای امروزی و ارکان هوش مصنوعی دست یافتند. پدر کامپیوترهای مدرن، جان فون نویمان، طراحی خود را برای EDVAC (اولین کامپیوتری که قادر بود برنامهها را ذخیره کند) بر پایهی مدل منطقی مککلاچ و پیتز از مغز انجام داد.
پیتز داشت مشهور میشد. سال ۱۹۵۴، مجلهی Fortune او را در کنار جیمز واتسون و پایهگذار نظریهی اطلاعات، کلود شانون، جزو ۲۰ دانشمند با استعداد جوان جهان قرار داد. ولی او راحت نبود. همکارانش همیشه او را در جلسات اجتماعی خجالتزده میدیدند.
او تصمیم گرفت پایاننامه PhD خود را با موضوع شبکههای عصبی سه بعدی احتمالی کار کند که گسترش بلندپروازانهای از مدل اولیهی خود دربارهی مغز بود. همچنین نیازمند آکروباتیک مسخره در ریاضیات بود! همتایان پیتز، از این طرح انتقاد کردند ولی او مصمم بود که از پس این تِز برمیآید.
علاقهمندیهای او نیز بسیار گسترده بود. پیتز معاصرانش را با نبوغ خود در همه چیز، از فیزیک و شیمی گرفته تا تاریخ و گیاهشناسی خیره میکرد. ولی این کنجکاوی به اکتشافی انجامید که شاید بعداً آرزو میکرد که هیچ وقت آن را انجام نمیداد.
در همکاری دیگری با مککلاچ، پیتز مطالعهی سیستم بصری جانوران را آغاز کرد که به مقالهی “چشمهای قورباغه چه چیزی دربارهی مغز قورباغه میگویند” در سال ۱۹۵۹ ختم شد. چیزی که آنها دریافتند، هر آن چه را که پیتز تا آن زمان توسعه داده بود، زیر و رو میکرد.
معلوم شد که چشم قورباغه اطلاعات بینایی را قبل از ارسال به مغز، پردازش میکند و چیزهایی مثل وضوح و حرکت را از صافی میگذراند. نه تنها مغز دیگر تنها نقطهی پردازش نبود، بلکه پزدازش چشم آنالوگ بود؛ نامنظم و تقریبی. حتی اگر منطق هنوز هم در مغز دارای نقش بود، دیگر آنقدر مرکزی و مهم جلوه نمیکرد.
اعتیاد پیتز را در هم شکست. او برای مدتی به خاطر کنار آمدن با ناراحتیهای اجتماعی و افسردگی مزمن مصرف سنگین الکل داشت. با تحلیل تدریجی کارهای ادراکی، او زیر پایش خالی شد. پیتز آن همه آثار عظیم و همهی یادداشتهایش را سوزاند. سالها تحلیل و منطق به باد رفت.
۱۰ سال بعد، عمده کاری که پیتز خوب انجام میداد، مصرف الکل بود. او فقط یک مقالهی دیگر، این بار دربارهی حس بویایی قورباغه منتشر کرد. ما می ۱۹۶۹، در ۴۶ سالگی، تنها در خانهاش در کمبریج به دلایل مرتبط با الکل درگذشت.
از دست دادن پیتز اتفاق ناگواری برای علم بود. چند دهه بعد، مقالات او دربارهی شبکههای عصبی مسیر رسیدن به هوش مصنوعی را پایهریزی کرد. با این که ما از محتویات آثار سوختهی پیتز خبر نداریم، ولی به گفتهی متخصصان، اگر او کارهایش را تکمیل کرده بود، پیشرفتهای بسیار بیشتری میتوانست صورت بگیرد.
با این همه نبوغ، پس چرا ما او را فراموش کردیم؟ غمناک است، ولی شاید به خاطر رابطهی او با مککلاچ باشد. همکار پیتز، هم آدم شلخته و الکلی بود. دنبال کردن مقالهی ۱۹۴۳ آنها هم از لحاظ مفهومی و هم از جنبهی ریاضیِ به کار رفته دشوار بود و پر از ادعاهای گنده و بیاساس جلوه میکرد.
بدتر از آن، به نظر میآید بقیهی محققین عمداً از آنها دوری کردند. جان مک کارتی که برای اولین بار اصطلاح هوش مصنوعی را به کار برده میگوید “وقتی من و همکارم ماروین مینسکی کار را شروع کردیم، ترجیح دادیم از خودمان مایه بگذاریم؛ چون نمیخواستیم وارد ماجرای مککلاچ و پیتز شویم“.
بدون مککلاچ، امکان نداشت پیتز به این موفقیت نائل شود، ولی اگر او نبود، شاید از یادها نمیرفت، یا حداقل نسل بعدی میفهمید او که بوده است. پس یادتان باشد، برای محافظت از نبوغ خود اولاً الکل مصرف نکنید، و مهمتر از آن، هیچ وقت به چشمهای یک قورباغه خیره نشوید!