مارسلو گلیسر، فیزیکدان نظری ۶۰ سالهی متولد بزریل در کالج دارتموث، و یکی از مروجان علم، جایزهی سال تمپلتون را از آن خود کرد. این جایزهی ۱.۵ میلیون دلاری هر ساله از طرف بنیاد جان تمپلتون به فردی اهدا میشود که “مشارکتی استثنایی در تأیید وجود جنبهی معنوی زندگی” صورت داده باشد. از برندگان قبلی این جایزه میتوان به شخصیتهایی علمی مثل مارتین رس و فریمن دایسون، و همچنین رهبران مذهبی یا سیاسی مثل مادر ترزا، دزموند توتو و البته، دالایی لاما اشاره کرد.
گلیسر در طول فعالیت شغلی ۳۵ سالهی خود تحقیقاتش را بر موضوعات مختلفی، از جمله خصوصیات عالم اولیه، رفتار ذرات بنیادین و منشأ حیات وقف کرده است. با این حال، علت این که او معتبرترین افتخار حیات شغلی خود، جایزه بنیاد تمپلتون را دریافت کرده چیز دیگری است. این بنیاد او را روشنفکر عام رهبری معرفی کرده که “روابط تاریخی، فلسفی و فرهنگی بین علم، بشریت و معنویت را آشکار کرده است”. او همچنین اولین آمریکایی لاتینی است که این جایزه را دریافت میکند.
ساینتیفیک اَمریکن با گلیسر دربارهی این جایزه مصاحبه کرده و همچنین از او پرسیده که چگونه میخواهد در کار تقریب خود پیشرفت حاصل کند، نیاز به انسانیت در علم را جا بیاندازد، توضیح دهد که چرا انسانها خاص هستند و چه چیزی از درون کنجکاوی او را به عنوان یک فیزیکدان تحریک میکند.
ساینتیفیک اَمریکن: اول از همه این که تبریک میگوییم. هنگام شنیدن این خبر چه احساسی داشتید؟
مارسلو گلیسر: تقریباً شوکهکننده بود. بسیار مفتخر و دستپاچه شدم و احساس میکردم لایق آن نیستم. راستش را بخواهید ترکیبی از احساسات است. به این که اولین آمریکایی لاتینی هستم که این جایزه را دریافت میکند خیلی میبالم. به هر حال، این برای من مهم است و اکنون سنگینی این مسئولیت را احساس میکنم. من پیام خودم را دارم. پرسش این است که چگونه میخواهم به بهترین نحو آن را به همه برسانم؛ علیالخصوص که زمینهی کاری من اکنون بسیار وسیعتر شده است.
شما به شیوایی دربارهی ذات واقعیت و خودآگاهی، پیدایش حیات، امکان وجود حیات فرازمینی و منشأ و سرنوشت جهان صحبت میکنید و به فصاحت راجع به آن مینویسید. چگونه همهی این سرفصلهای منفک از هم یکی میشوند و پیام شما را میسازند؟
برای من، علم راهی برای ارتباط یافتن با اسرار وجودی میباشد. و اگر اینگونه به آن فکر کنید، سرّ وجود چیزی است که ما از زمان شروع به حرف زدن با سؤالاتی نظیر “چه کسی هستیم” و “از کجا آمدهایم” آن را مطرح نمودیم. بنابراین در حالی که این پرسشها بخشی از تحقیقات علمی هستند، ولی بسیار قدیمیتر از خود علم میباشند. موضوع مورد بحث من علم مواد، یا ابررساناهای با دمای بالا نیست؛ با این که این موضوعات بسیار جالب و البته مهم هستند، ولی علمی نیست که من به دنبال آن باشم. من راجع به علمی صحبت میکنم که بخشی از یک پرسشگری بسیار قدیمی و گرانسنگتر دربارهی نقش ما در جهان است. برای شخص من، به عنوان یک فیزیکدان نظری و کسی که بخشی از زمان خود را در کوهها سپری میکند، این نوع پرسشگری رابطهی معنوی خاصی از طریق ذهن و بدن من، با جهان به دست میدهد. به نظرم اینشتین هم با احساس مذهبی کیهانی خود همین را میگفت.
صحیح. خوب کدام جنبه از کار شما به نظر خودتان بیشترین ارتباط را با اهداف معنوی بنیاد تمپلتون دارد؟
احتمالاً باور من به انسانیت. به نظر من ما باید بسیار متواضعانهتر به دانش بنگریم؛ به این معنی که اگر با دقت به کارکرد علم نگاه کنید، شما هم تصدیق خواهید کرد که علم چیز فوقالعادهای است – واقعاً باشکوه است – ولی محدودیت دارد. و ما بایستی این محدودیتها را درک کرده و به آنها به دیدهی احترام بنگریم. با انجام این کار، با درک چگونگی پیشرفت علم، علم به معنای واقعی کلمه به یک محاورهی عمیقاً معنوی با تمام چیزهای اسرارآمیزی تبدیل میشود که ما نمیدانیم. پس این یکی از پاسخها به پرسش شماست.
البته آشکار است که این رابطه هیچ ربطی به مذاهب رسمی ندارد ولی جایگاه مرا در برابر آتئیسم مستحکم میسازد. من خودم را آگنوستیک میدانم.
چرا شما در برابر آتئیسم جبهه گرفتهاید؟
من حقیقتاً فکر میکنم که آتئیسم با متد علمی در تناقض است. منظورم این است که اصلاً آتئیسم چیست؟ باور به ناباوری. “من اعتقادی ندارم، با این حال شواهدی هم له یا علیه ادعا نمیبینم، پس بسیار سادهتر است که بگوییم باور ندارم”. آتئیسم نوعی اعلانیه است. ولی ما در علم اعلانیه نداریم. ما در علم میگوییم که “خوب شما یک فرضیه دارید، بروید و شواهد له و علیه آن را جمعآوری کنید”. یک فرد آگنوستیک باید بگوید که، ببین، من هیچ شواهدی برای اثبات وجود خدا ندارم؛ ولی از طرف دیگر، هیچ حقی هم برای خود قائل نیستم که دربارهی چیزی که هیچ چیزی راجع به آن نمیدانم بیانیهی نهایی صادر کنم.
فقدان شواهد به معنای شواهد فقدان نیست.
با این که میخواهم نسبت به تمام افراد با تمام باورها محترمانه صحبت کنم ولی این اعتقاد مرا کاملاً در مقابل آتئیستهای جدید قرار میدهد. و فکر میکنم که بنیاد تمپلتون همهی این نظرات را دوست دارد؛ چون بخشی از یک گفتگوی در حال رشد است. فقط منِ تنها نیستم؛ همکار اخترفیزیکدانم آدام فرانک و چندین شخصیت دیگر نیز هر روز بیشتر از دیروز دربارهی ارتباط علم و معنویت صحبت میکنند.
پس پیام شما خضوع، پذیرا بودن ایدههای جدید و تحمل است. به غیر از بحث درمورد خداوند، این اخلاق را چه جای دیگری مورد نیاز میبینید؟
شما بهتر میدانید، اعتقاد من به نادر بودن زمین ماست. به نظر من موقعیت ما از لحاظ سیارهای و حتی کیهانی بسیار ویژه است. بنابراین وقتی مردم از کوپرنیک حرف میزنند و میگویند ما خیلی معمولی هستیم، من میگویم “اصلاً میدانید قضیه چیست؟ وقت آن رسیده تا فراتر از آن موضوع فکر کنیم”. وقتی به بقیهی سیارات و سیارات فراخورشیدی و به تاریخ زمین مینگرید، به این نتیجه میرسید که این زمین ما قطعاً عجیبهی محض است. و البته که آن بیرون موجودات دیگری شاید باشند – البته برای ما بیشتر از این که احتمال باشد، انتظار قطعی است – ولی فعلاً که ما تنها ماشینهای مولکولی صاحب خودآگاهی در جهان هستیم؛ در واقع مالک کل خودآگاهی جهانیم. و این یک واقعیت است که انسان دیگری به جز ما در این عالم در کار نخواهد بود؛ شاید شبهانسانهایی در جایی دیگر پدید بیایند، ولی ما محصولات منحصر به فرد تاریخچهی دور و دراز سیارهی کوچک و واحد خودمان هستیم.
نکتهی قابل توجه برای درک علوم مدرن در قالب این چارچوب پنداشتن بشریت به عنوان مرکز اخلاقی در جهان است؛ یعنی ما این وظیفهی اخلاقی را داریم تا این سیاره و حیات و همه چیزی را که در آن کسب کردهایم حفظ کنیم؛ چون میدانیم که کل این بازی چقدر کمیاب است و شاید هدف عملکردی تنها بودن ما نیز همین باشد. من امیدوارم این پیام به خیلیها برسد؛ چون به نظر من چیزی که ما در این عصر بیشتر از هر چیزی بدان نیازمندیم یک افسانهی وحدتبخش جدید است. منظور من از “افسانه” داستانی است که فرهنگ را تعریف میکند. خوب، افسانهای که فرهنگ قرن بیست و یکم را تعریف کند کدام است؟ این افسانه باید دربارهی گونهی ما باشد، نه متعلق به یک نظام اعتقادی یا حزب سیاسی خاص. در صورت امکان چگونه میتوانیم چنین کاری کنیم؟ خوب، میتوانیم از ستارهشناسی کمک بگیریم. با استفاده از چیزهایی که از جهانهای دیگر یاد گرفتهایم، موقعیت خود را درک کرده و بگوییم، “مردم ببینید، این در مورد تعصب عشیرهای نیست، بلکه در مورد ما است؛ ما، به عنوان یک گونه بر روی یک سیارهی بسیار ویژه که با ما یا بدون ما به راه خود ادامه خواهد داد”.
میفهمم منظورتان چیست. ولی اجازه دهید به خاطر اشارهی قبلیتان به ارزش انسانیت در علم، چند لحظهای وکیل مدافع شیطان باشم. برخی افراد این اعتراض را به شما وارد خواهند دانست که اکنون وقت مجال دادن به خصومت ضد علم و عینیت در جهان نیست. پاسخ شما چگونه است؟
قبلاً به خود من گفتهاند. ولی با قطعیت میگویم که بین “علم” و چیزی که ما آن را “علمگرایی” (باور به این که علم میتواند تمام مشکلات را حل کند) میتوانیم بنامیم، تفاوت بسیار است. راستش را بخواهید مشکل از علم نیست، بلکه بشریت ما را با این دشواریها روبهرو کرده است. چون بیشتر مردم هیچ گونه آگاهیای از کارهایی که علم میتواند و نمیتواند انجام دهد، ندارند. به همین دلیل از علم به روش پلورالیستیکی بهره نمیبرند. برای مثال شما میخواهید خودروهای خودران را توسعه دهید؟ عالیست! ولی ابتدا تعیین کنید که این خودرو چگونه انتخابهای دشوار را از سر خواهد گذراند؛ مثل وقتی که باید بین جان سرنشینان خود و عابرین پیاده اولویتبندی کند. آیا این تنها کار متخصص فناوری در گوگل است؟ امیدوارم که اینطور نباشد؛ چون باید نظر فیلسوفان و علمای اخلاق را هم جویا شوید. این نظر هم که میگوید علم همهی جوابها را در مشتش دارد، به نظر من بیاساس است. ما نمیتوانیم با یک متد علمی به جنگ تمام مشکلات دنیا برویم؛ چون دنیا بسیار پیچیده است و علم هم قدرت و محدودیتهای روششناسی خود را دارد.
باید صادق بود. به قول فرانک اوپنهایمر فیزیکدان “بدترین کاری که یک پستفطرت میتواند بکند این است که شما را هم پستفطرت کند”. من قرار نیست دربارهی کارهایی که علم میتواند و نمیتواند انجام دهد دروغ بگویم، چون سیاستمداران به اندازهی کافی از علم سوءاستفاده کرده و مباحث علمی را سیاستزده میکنند. من دربارهی قدرتهای علم با مردم صادق خواهم بود تا به صداقت و شفافیت من واقف شوند. چون اگر این کار را نکنم مثل بقیهی دانشمندان، نظیر استیون هاوکینگ و لارنس کراوس، باید ادعا نمایم که مسائل پیدایش حیات را حل کردهام، یا نظریهی ریسمان قطعاً درست و “نظریهی همه چیز” در مشت من است. بنابراین احساس من این است که باید اکنون نگهبان یکپارچگی علم باشم؛ کسی که در مورد محدودیتهای علم صادق است، که صد البته به معنای ضعف آن نیست.
به نظریه ریسمان و تردید خود دربارهی مفهوم یک “نظریه همه چیز” نهایی اشاره کردید. این تردید از کجا میآید؟
طرح نظریهای برای همه چیز در علم ناممکن است. دلیل آن هم مربوط به معرفتشناسی است. اساساً، روش کسب اطلاعات ما از جهان از طریق اندازهگیری است. با ابزارها، درست؟ و به همین دلیل، اندازهگیریها و ابزارهای ما همواره بسیاری چیزها را به ما خواهند گفت و بسیاری چیزها را هم نه. امکان ندارد به داشتن نظریهی همه چیز فکر هم بکنیم؛ چون قادر نیستیم هیچ وقت فکر کنیم که قادریم نظریهای برای همه چیز بسازیم، چون نمیتوانیم اصلاً فکر کنیم که همهی دانستنیهای عالم را میدانیم. من عنوان کتابم را استعارهای در همین باره آوردهام، جزیرهی دانش. این جزیره بزرگ میشود، ولی همیشه یک جزیره باقی خواهد ماند؛ در حصار اقیانوس ناشناختهها! تناقض دانش آن است که با پیشرفت آن و تغییر مرز شناختهها و ناشناختهها، سؤالاتی به ذهنتان خطور میکند که قبلاً نمیکرد.
من قصد ندارم مردم را از جستجوی توجیهی یکپارچه برای طبیعت دلسرد کنم؛ چون به آن نیاز داریم. بخش اعظمی از فیزیک بر همین پایه استوار است تا مسائل را تسهیل کرده و یکپارچه نماید. از طرفی دیگر، این ادعای توخالی نظریه همه چیز است که من فکر میکنم اساساً از نظر فلسفی اشتباه است. این مفهوم نهاییسازی و ایدههای نهایی از نظر من، تنها یک تلاش برای تبدیل علم به یک نظام مذهبی است که اساساً با آن مخالفم. پس اگر توان رسیدن به پاسخ نهایی را نداریم، اصلاً چرا پژوهش میکنیم؟ خوب، چون پژوهش دربارهی پاسخ نهایی نیست، دربارهی فرآیند اکتشاف است. چیزی است که مهم مییابید و کنجکاویای است که روح آدمی را پیش میبرد.
دربارهی کنجکاوی صحبت کردید… یک بار نوشتید که “دانشمندان به نوعی افرادی هستند که کنجکاوی خود را داغ نگه داشتهاند و تلاش میکنند تا پاسخ برخی از پرسشهای کودکی خود را بیابند”. شما خودتان در دوران کودکی پرسشی داشتید که هماکنون به دنبال آن باشید؟
من هنوز هم کاملاً دربارهی این که علم چقدر میتواند به ما در مورد منشأ و تکامل جهان بگوید، هیجانزده ام. کیهانشناسی و اخترزیستشناسی بیشتر پرسشهای من را قبضه کردهاند. ایدهی تبدیل بیجان به جاندار برای من بسیار هیجانانگیز است. ولی راستش را بخواهید، مرگ مادرم باعث شد بیشتر به مفهوم زمان علاقهمند شوم. و البته مذهب؛ چون یهودی بودم. ولی از همان دوران نوجوانی توهم را دربارهی عهد عتیق کنار گذاشتم و سپس اینشتین را یافتم. آن زمان بود که فهمیدم میتوان دربارهی طبیعت زمان و فضا و خود طبیعت سؤال پرسید، آن هم از راه علم. بسیار خوشحالکننده بود. فکر میکنم غم زودهنگام از دست دادن مادرم مرا دربارهی وجود کنجکاو کرد. اگر دربارهی مباحث وجودی کنجکاو هستید، فیزیک درگاه فوقالعادهای برای شما خواهد بود؛ چون شما را به ذات پرسشهای اساسی نزدیک میکند: فضا، زمان، خاستگاه. و من از همان زمان است که شادمان زندگی میکنم.