سندروم ایمپاستر نوعی اختلال روانی است که افراد بیاعتماد به نفس، موفقیت خود را نتیجهی کلاهبرداری یا لطف دیگران تلقی میکنند. حتی با وجود مدارک زیادی که خلاف آن را نشان میدهد، این افراد به تواناییهای خود مشکوکاند. این حالت به هنگام ترفیع رتبه، برنده شدن جایزهای ارزشمند و یا قبول شدن در امتحانی بزرگ در فرد بروز میکند. سندروم ایمپاستر اختلالی یکپارچه نیست و انواع مختلفی دارد.
نوع اول: من یک کلاهبردارم!
در این نوع از اختلال، فرد تصور میکند که ظاهر فریبندهای دارد و آنطور که بنظر میرسد، نیست و چون احساس میکند روزی باطن زشتش بر همگان آشکار خواهد شد، ترسی عمیق وجودش را فراگرفتهاست. مثالی را در این نوع بررسی میکنیم:
آدلاید یک پروفسور در دانشگاهی معتبر است و سرپرستی تیم تحقیقات را بر عهده داشته و از استادان با افتخار میباشد. اخیرا آدلاید در جلسه ی مهمی شرکت داده شد و در آن فردی شروع به تعریف و تمجید از او کرد. حس رعب و وحشت سراسر وجود آدلاید را فرا گرفت، او فکر میکرد همهی القاب و افتخاراتی که دارد، تقلبی است و برای بدست آوردنشان هیچ زحمتی نکشیده است.
این حالت در نوجوانی هم میتواند اتفاق بیفتد، فرد ۱۸ ساله ای بنام Don که با بهترین رتبه از دبیرستان فارغالتحصیل شده و قرار است به یکی از برترین دانشگاههای ایالت برود، معتقد است که اشتباهی در محاسبهی نمرات او رخ داده و لایق چنین مقامی نیست.
نوع دوم: شانس با من یار بوده است!
دومین نوع از سندروم ایمپاستر مربوط به شانس است. طوری که هر آنچه فرد بدست آورده، نتیجهی خوش شانسی بوده و هیچ استعداد و مهارتی در آن رشته یا کار ندارد.
جرالد یک روزنامهنگار و گزارشگر بهترین ژورنالهای دنیاست که بخاطر داستانها و گزارشهای منحصر به فردش، برندهی جوایز بسیاری شدهاست. با این وجود، او فکر میکند بعد از چاپ هر نسخه از روزنامه، هر لحظه ممکن است به دلیل متن بی ارزشش اخراج شود و تمام متونی که تابهحال نوشته، شانسی بوده است!
آینز یک مهندس نرم افزار ماهر است و با اینکه دوسال از استخدامش میگذرد، دو بار ترفیع رتبه گرفته است. او نسبت به سایر همکارانش ساعات بیشتری کار میکند. او معتقد است که قرار نبوده مهندس شود و استعدادی هم در این مورد ندارد، فقط کار زیاد او را به جایگاهی که قرار دارد، رسانده است.
نوع سوم: چیز جدیدی نیست!
این افراد تحمل شنیدن تعریف و تعارف از خود را ندارند و همواره میخواهند خود را پایین بیاورند. آنان معتقدند که دیگران برای انتقال حس خوب از زیبایی ظاهری یا لباس شیک انان تعریف میکنند، در حالی که واقعا چنین نیست.
ویولت دختری که متانت کاذب دارد، وقتی دوستش در مورد لباس زیبایش تعریف میکند، بدون تعلل سرش را تکان داده و میگوید که این لباس قدیمی است و زمانی که حوصلهی تیپ زدن را ندارد، آن لباس را میپوشد و در واقع لباسی که به تن دارد، اصلا زیبا نیست!
سندروم ایمپاستر چه زمانی رخ میدهد؟
راههای مختلفی برای برانگیختن حس ایمپاستر وجود دارد که سه مورد آن بررسی میشود. دکتر روانشناس دانشگاه استنفورد، Carol Dweck معتقد است که یکی از علل سندروم ایمپاستر میتواند ریشه در نحوه ی تربیت والدین داشتهباشد. تعریف و تمجید بیش از حد از فرزند و تواناییهای او، باعث میشود کودک به خود شک کرده و گمان کند که تمام مراحل پیشرفت در زندگی و زیبایی را طی کرده و جایی برای رشد باقی نماندهاست. وقتی باهوش بودن به کودک بیش از اندازه القا شود، کودک برچسب باهوش بودن را همراه خود خواهدداشت و در صورت انجام کاری اشتباه، به باهوش بودن خود شک میکند و چون هوش چیزی نیست که بتواند آن را تغییر دهد، به انجام کارهای جدید رغبتی نشان نمیدهد تا مبادا برچسب باهوش بودنش زیر سوال برود. این روش تربیتی، زمینه را برای سندروم ایمپاستر فراهم میکند.
مقالهی مرتبط: بیماریهایی که نمیتوانید باور کنید حقیقی هستند!
بعضی از بانوان، اقلیت های مذهبی و افراد LGBT (افراد هم جنس باز و دو جنسی) و افرادی که با اکثریت جامعه سازگار نیستند، برخلاف تواناییها و دستاوردهایشان، حس میکنند اصالت و مشروعیت ندارند. نبود الگو و راهنما نیز بستر مستعدی برای سندروم ایمپاستر به وجود میآورد. شخصی که برای اولین بار از خانواده، کار مهمی انجام میدهد یا وارد دانشگاه میشود، خود را بدون راهنما و مشوق میبیند. این شخص ممکن است در هر مقامی که باشد، خود را لایق آن ندانسته و خود را دست کم بگیرد، زیرا تابهحال کسی الگوی زندگی او نبودهاست.
نخبهسالاری که در بعضی جوامع وجود دارد، در یافتن کار، ورود به دانشگاه و برنده شدن در مسابقه گاها عوارض منفی زیادی بر جای میگذارد. افرادی که در تمام عمر خود با افراد نخبه مقایسه شدهاند، در آینده دو حالت را نشان میدهند؛ یا برای رسیدن به هدف و پیشرفت هر چه بیشتر تلاش میکنند، یا آنقدر در اثر مقایسه با دیگران سرکوب میشوند که دیگر ارزشی برای خود و کارهایشان قائل نیستند.
راههای مقابله با سندروم ایمپاستر
برای از بین بردن حس مصنوعی بودن خود، ابتدا فرد باید قبول کند که رخداد این سندورم طبیعی است و دانش آموز دبیرستانی و حتی برندگان جایزه ی نوبل را تحت تاثیر قرار میدهد. افراد معمولا در مورد آن صحبت نمیکنند چون گمان میکنند با این کار رازی را در دل نگه میدارند.
فرد باید موفقیتهای خود را در نظر بگیرد، داشتن حالتی تعادل بین سندروم ایمپاستر و خود شیفتگی، فروتنی حقیقی را نشان میدهد. در برنامهی آموزشی، متدی بنام “زندگی، کارکردن است” وجود دارد. این متد پیشنهاد میکند فرد تمام دستاوردهایش را در دفتری بنویسد و هر از گاهی آن را مطالعه کند. این کار باعث میشود تا تواناییهای خود را در یابد و به آن افتخار کند. صحبت با دوستان یا همکار صمیمی و انگیزه بخش در مورد موفقیتها، باعث حس نوآوری در انسان میشود. داشتن مربی و الگوی مناسب، همعقیده و همهدف، انسان را به راه موفقیت هدایت میکند.
از سوی دیگر، الگوی زندگی سایرین بودن اعتمادبهنفس خاصی را به شخص میدهد. تدریس به دیگران و مشاوره در مورد مسائل مربوط به خود باعث میشود دانسته و ندانسته هایش را کشف کند. نه آنقدر مغرور شود که دیگر تلاش نکند و نه آنقدر سرخورده که دست از تلاش بردارد.
مقالهی مرتبط: خودشیفتگی پدران چه تاثیری بر فرزندان دارد؟
هر اتفاق بزرگ در زندگی اعم از بازگشت به مدرسه یا شروع کار جدید، باید علنی شود و فرد به عنوان کسی که حق موفقیت و پیشرفت دارد، در جامعه حاضر شود. تا زمانی که شخص مشتاق یادگیری است، چیزی مانعش نمیشود.
در بحث تربیت فرزند به جای گفتن جملات تعارفی و غیرواقعی و مقایسهی او با دیگران، موفقیت کودک را باید حاصل تلاش و پشتکار خود او یادآور شد. نویسندهای بنام Anne Lamott در یکی از داستانهایش نوشتهاست:
همسایهام برای کودکاش دوچرخهای خرید و به او گفت که حداقل باید ۱۰ بار زمین بخوری تا بتوانی دوچرخه را صحیح برانی.
و در آخر، داشتن کمی حس ایمپاستر در انسان چندان هم بد نیست. هیچ فرد خود شیفتهای محبوب دیگران نمیباشد و کسی هم از انسانهای بیاعتماد به نفس خوشش نمیآید. پس چیزی که مهم است، فروتنی حقیقی است.
مقاله ی خوبی بود…
من انگار تمام سندروم های توی این سایتو دارم!!!! ://
عالی بود
منم دقیقا این طوریم |:
یه عالمه موفقیت همه همشو گزاشتم پای لطف از خداوند
?
البته داره لطف
البته! ممنون از توجهتون