انتشار این مقاله


داروهای ضد افسردگی چگونه عمل می‌کنند؟

داروهای ضدافسردگی تخصصی‌ترین درمان موجود برای این بیماری می‌باشند. اما این داروها چگونه افسردگی را بهبود می‌بخشند؟

داروهای ضدافسردگی؛ درمان تخصصی افسردگی یا استرس
عملکرد این داروها تا حدودی غیر قابل باور است؛ تصور این که به نوعی اختلال و ضعف روحی دچار شده و با مصرف چندین قرص حالت روحی‌تان بهتر ‌شود‌، تاحدودی عجیب به نظر می‌رسد. شاید تصور کنید علم پزشکی به حدی توسعه یافته است که هم اکنون می‌توانیم به طور کامل عملکرد مغز را در زمینه تعیین حالت روحی و روانی‌مان درک کرده و با طراحی دارو، مکانیسم‌های مربوطه را دستکاری کنیم.
آری، باورنکردنی به نظر می‌رسد؛ چون حقیقت ندارد. واقعیت آن است که علت رایج بودن داروهای ضدافسردگی به مجموعه‌ای از عوامل دیگر وابسته است.
هر چیزی که احساس ننگ را کاهش داده و به افراد احساس عدم تنهایی القا کند، برای مبارزه با افسردگی کافی است. افسردگی به طرز وحشتناکی رایج بوده و آگاهی در این زمینه می‌تواند به معنای واقعی کلمه زندگی‌های زیادی را نجات دهد.
از سوی دیگر، آشنا بودن با چیزی به معنای فهمیدن و درک کامل آن نیست. تقریبا هر کسی این روزها گوشی هوشمند دارد اما چند نفر در صورت وجود امکانات، قادرند صفحه لمسی بسازند؟ شرط می‌بندم تعداد بسیار کمی. این حالت در ارتباط با افسردگی و داروهای ضد آن نیز وجود دارد. جزئیات راجع به نحوه عملکرد این داروها هنوز در هاله‌ای از ابهام قرار دارد.
در واقع، در ارتباط با داروهای ضدافسردگی‌ بیشتر از چگونگی عملکرد، چرایی آن‌ها مورد سوال است. بیشتر آن‌ها از اولین مهارکننده‌های تریسیکلیک‌ها و مونامین اکسیدازها گرفته تا مدرن‌ترین مهارکننده های انتخابی بازبرداشت سروتونین (SSRI)، با افزایش سطح انتقال‌دهنده‌های عصبی (نوروترنسمیتر) خاصی در مغز همراه هستند. در واقع این داروها معمولا از شکسته‌ شدن و بازجذب نوروترنسمیترها توسط نورون‌ها پیشگیری کرده و باعث ثبات بیشتر آن‌ها در سیناپس می‌شوند. با این روش کاهش سطح نوروترنسمیتر جبران شده و در نتیجه اثرگذاری بیشتر خواهد شد.
به تعبیر دیگر، داروهای ضد افسردگی باعث می‌شوند نوروترنسمیتر موجود دو برابر بیشتر فعالیت کرده تا در نهایت مجموعا فعالیت آن در حد نرمال باشد.
اما دانستن این عمل داروهای ضدافسردگی، نحوه اثرگذاری آن‌ها را در بهبود افسردگی توضیح نمی‌دهد. نوروترنسمیتر برای مغز در حکم الفبا برای زبان است. هرچه اجزای اولیه غنی‌تر باشد، نتیجه و سازه اصلی پیچیده‌تر خواهد بود. پس افزایش سطح نوروترنسمیتر در مغز اطلاعات خاصی به ما نمی‌دهد. مثل این است که مجبور باشید یک نقاشی را ترمیم کنید و به شما فقط گفته شود این نقاشی رنگ سبز بیشتری می‌خواهد. شاید این حرف درست باشد اما دقیقا کدام قسمت نقاشی؟ به چه میزان؟ کدام سایه؟ در واقع هیچ اطلاعات مفیدی به شما داده نشده است.

متاسفانه تصوری که بیشتر افراد از افسردگی دارند، تصویر فردی است که سرش را در میان دستانش گرفته است. افسردگی مغز شما را سنگین‌تر نمی‌کند.

داروهای ضدافسردگی بیشتر به صورت تصادفی شناخته شده‌اند. دانشمندان سوئیسی در حال جستجوی درمان اسکیزوفرنی در سال‌های دهه ۱۹۵۰ ماده آزمایشی خاصی یافتند که موجب سرخوشی می‌شود و به این صورت داروهای ضد افسردگی برای اولین بار ایجاد شدند. هیچ چیز غیر معمول یا شانسی در ارتباط با کشف هیچ دارویی وجود ندارد.
در ادامه نظریه مونوآمین افسردگی مطرح گردید؛ این که چون داروهای ضدافسردگی سطح نوروترنسمیترهای مونوآمینی را افزایش می‌دهند، افسردگی از تقلیل مونوآمین‌های مغز ناشی می‌شود.
نظریه مونوآمین در این باره ناکافی به نظر می‌رسد. این نظریه بخشی از رخدادهای مغزی حین مصرف دارو را قطعا شامل می‌شود ولی نه همه آن‌ها. این داروها سریعاً فعالیت نوروترنسمیتری را در افراد افزایش می‌دهند؛ اما مشاهده اثرات درمانی چند هفته به طول می‌انجامد. چرا؟
مانند آن است که باک ماشین را با بنزین پر کنید اما ماشین پس از یک ماه شروع به حرکت کند. به این معنا که مشکل شاید در عدم وجود سوخت باشد اما مسلماً تنها مشکل موجود نبوده است.
توضیحات دیگری نیز در این باره وجود دارد. مشاهده شده است که نوروپلاستیسیته یا قابلیت ایجاد ارتباطات جدید میان نورون‌ها در بیماران افسرده مختل می‌شود. نظر بر این است که این موضوع قابلیت صحیح پاسخ‌دهی را از مغز می‌گیرد. اختلال در پلاستیسیته به معنای سفتی مغز می‌باشد؛ همچون کیکی که به مدت طولانی مانده است. در نتیجه قابلیت انطباق، فعالیت و همچنین فرار از افکار منفی و افسردگی را ندارد.
داروهای ضد افسردگی همچنین به صورت تدریجی نوروپلاستیسیته را افزایش می‌دهند. شاید علت تاخیر در اثرگذاری آن‌ها این موضوع باشد. این تعبیر شبیه بنزین ریختن در ماشین نیست؛ بیشتر به بارور کردن یک گیاه می‌ماند. به این صورت که اجزای سودمند برای جذب شدن به سیستم، به زمان نیاز دارند.
احتمالات دیگری نیز وجود دارد. یکی از این احتمالات التهاب ناشی از استرس بیش از حد و دیگری فعالیت بیش از حد بخش کورتکس سینگولیت مغز (cingulate cortex) می‌باشد. این موضوع بسیار پیچیده بوده و به صورت قطعی نمی‌توان هیچ فرضیه‌ای را تایید کرد.
اساسا افسردگی شکستگی استخوان پا یا سرماخوردگی نیست. نمی‌توان به آن نگاه کرد و گفت: مشکل در اینجاست‌؛ دقیقا در این محل. و سپس شروع به ترمیم کرد.
مسائل حیطه روان‌‌پزشکی هرگز به صورت کاملا محدود و مشخص نیست. بخشی از مشکل آن است که افسردگی اصطلاحی بسیار گسترده‌ درباره نوعی اختلال است که خود را به روش‌ها و اشکال گوناگونی نشان می‌دهد.
افسردگی یک اختلال روحی است اما این‌که چگونه حالت روانی فرد را تحت تاثیر قرار دهد، به صورت قابل توجهی متفاوت است. در برخی به صورت ناامیدی و یاس شدید، برخی دیگر به صورت فرار از صحبت و یا حس خلا و بی‌تفاوتی بروز می‌کند. برخی نیز (بیشتر مردان) حین افسردگی مکرراً عصبانی می‌شوند.
بخشی از علت عدم تایید فرضیات به این برمی‌گردد که مغز انسان پیچیده‌ترین چیز در طبیعت بوده و هر گونه اختلال کوچک در آن می‌تواند به شیوه‌های مختلفی بروز کند. هیچ دلیلی وجود ندارد که هر مورد افسردگی را فقط به یک علت نسبت داد. پس دور از انتظار نیست که برخی داروهای ضد افسردگی در برخی بیماران اثر نداشته یا حتی وضعیت بیمار را بدتر کنند. از آن جا که علل و تاثیرات افسردگی از فردی به فرد دیگر به صورت قابل توجهی متفاوت است، پس تاثیر درمان‌های موجود نیز متفاوت خواهد بود.

در بسیاری از مداخلات درمانی، صندلی چرمی وجود ندارد. این صندلی بیشتر در هالیوود دیده می‌شود.

داروهای ضدافسردگی عوارض جانبی بالقوه فراوانی دارند که همچنان از فردی به فرد دیگر بسیار متفاوت می‌باشند‌. در حالی که بروز تاثیرات درمانی این داروها چندین هفته به طول می‌انجامد، عوارض جانبی سریعاً مشاهده می‌شود.

با وجود همه موارد گفته شده، شاید فکر کنید پس چرا تجویز این داروها بسیار رایج است؟
پاسخ آن است که در واقع با وجود تمام مشکلات و اختلالاتی که سبب می‌شوند، بهتر از هیچند؛ خصوصاً وقتی تنها شرایط موجود در عدم استفاده از آن‌ها افسردگی درمان نشده باشد. برخی افراد با دید بدبینانه‌ای به موضوع می‌نگرند: این که شرکت‌های داروسازی صرفا به خاطر منفعت خود افرادی را که به این داروها نیاز واقعی ندارند، وادار به استفاده می‌کنند.
در دنیای ایده‌آل، افراد مبتلا به افسردگی بایستی به درمان‌های رفتارشناختی و دیگر مداخلات درمانی دسترسی آسان داشته باشند. این مداخلات برای هر بیمار متفاوت بوده و بهترین روش برای هر بیمار با آزمون و خطا مشخص می‌شود. اما در یک سیستم درمانی پرکار با بودجه ناکافی، ارائه این خدمات تقریبا غیرممکن است.
بسیاری از درمان‌های میان‌فردی برای افسردگی و دیگر اختلالات نیازمند ساعت‌ها ارتباط با متخصصان حرفه‌ای می‌باشند. انتخاب بین این حالت و حالت مقابل (تجویز یک جعبه قرص و دادن وقت ویزیت برای ماه بعد) در اکثر موارد به حالت دوم می‌انجامد.
در مجموع، استفاده گسترده از داروهای ضدافسردگی به علل پیچیده متعددی وابسته بوده و تاثیرات آن‌ها غیر قابل پیش بینی و گمراه‌کننده می‌باشند؛ شاید بتوان گفت درست مانند خود بیماری افسردگی‌.
این مقاله از کتاب The Idiot brain اثر Dean Burnett گرفته شده و در ۱۱ ژولای ۲۰۱۷ در آمریکا منتشر شده است.

نمایش دیدگاه ها (1)
دیدگاهتان را بنویسید