انتشار این مقاله


چگونه با اندوه فوتِ نزدیکانمان کنار بیاییم؟

در این مقاله که تلفیقی از یک تجربه‌ی دردناک در کنار بخش‌هایی از مجموعه هری‌پاتر است، به بررسی ابعادی از مرگ عزیزانمان، می‌پردازیم.

در این مقاله سعی داریم دست بگذارم بر قلب‌هایی گرفته، گرفته از، از دست دادن‌هایی به رنگ عزیزی که عاشقانه دوستش داشته‌ایم. با ما همراه باشید تا با هم در این کوچه از زندگی قدم بگذاریم… .
سعی کرده‌ایم از دیالوگ‌های دو سکانس برتر مجموعه هری‌پاتر، در بیان شفاف‌تر موضوع کمک گرفته‌ شود.
بخش‌های دیگر مقاله از زبان مردی به نام آدام گولایتلی بیان می‌شود، که به تازگی ،فقدانی را تجربه کرده‌است و هِلن نام زنی است که پرکشیده و از دنیا رفته‌است، و هم چنین “مت و میل” فرزندان آن‌ها هستند.

در قسمت آخر مجموعه هری‌پاتر، وی در جنگلی مرموز درحال یافتن خویش، برای مقابله با دشمن بدنام و تاریک خویش است، جایی که آن گوی طلایی بازیگوش که ره‌آورد وی از مسابقات خاص مدرسه جادوگری هاگوارتز بود، وارد صحنه می‌شود، هری گوی را از جیب خارج‌کرده و آن‌را در میان هوای مه‌آلو جنگل، در قابل خود می‌گیرد، و ناگهان بر بدنه‌ی کوچک و طلایی رنگ گوی، عبارتی شروع به حک شدن می‌کند، عبارتی با این مضمون:

“I open at the close: من در پایان باز می‌شوم”

و در این حال هری با خود می‌گوید من آماده‌ی مرگ هستم و در گوی می‌دمد، گویچه‌ی طلایی لایه لایه کنار رفته و سنگ زنده‌گر از دل آن بیرون می‌آید و هری با در دست گرفتن آن خود را در مقابل پدر و مادر، سیریوس و ریموس می‌یابد‌:

مادر هری: خیلی شجاعی پسرم.
هری: شما چرا اینجا هستید؟ همه‌تون!
مادر: ما هیچ وقت، نرفته بودیم!
هری خطاب به سریوس: درد داره؟ مردن، درد داره؟
سریوس: سریع تر از خوابیدنه،
پدر هری: تو تقریبا رسیدی پسرم.
هری: نزدیکم بمونید!
مادر: همیشه بودیم و باز هم خواهیم بود…

“من در پایان، باز می‌شوم”

ارادات تمام قد هلن نسبت به رمان‌های هری‌پاتر، آن‌ها را به الهام بخش‌ترین چیز برای‌ من بدل کرده‌ است، و این آخرین نوشته‌ی من خواهد‌ بود. نوشته‌ای که به دنبال این مفهموم در زندگی‌ام خواهد گشت!

نوشتن من مرهمی بر درد‌ها و گواهی بر این حقیقت بوده که می‌توان در واقعیت، بیشتر، محرک‌تر، رک و پوست‌کنده‌تر و جالب‌تر از تخیل، سخن گفت. من مطالب بسیاری را در مورد درد و اندوه درونی آموخته و در کنار آن خودم را بیش از پیش پیدا نموده‌ام و از آن جایی که نوشته‌هایم، هرگز هدایت‌گری عمومی برای همه افراد نبوده است، این بار نیز تلاش بر آن دارم که به نوک آرنج‌زدنی با چاشنی کمک، کمک به آنانی که از غم و اندوهی رنج می‌برند و یا کسانی که در حال تغییر بزرگی در زندگیشان هستند، بسنده کنم، چه بخواهد به کامشان خوش آید و چه نه…


مقاله مرتبط : دلایلی برای یادآوری مرگ

  • عشق
    شما نمی‌توانید کسی را که از دنیا رفته، همچون روز‌های حیاتش دوست بدارید، اگر در باور به این جمله تعلل کنید، روزگار خوشی برایتان قابل پیش‌بینی نیست. عشق شما از همان روز اول آشنایی تکامل خود را حفظ خواهد‌کرد و اندوه فقط بیشتر یک تغییر خواهد‌ ماند، چون عشق همیشه غلبه خواهد کرد.
  • کودکان
    اگر به اندازه کفایت خوش شانس باشید که آن‌ها، در زندگی کنارتان باشند، کمکتان می‌کنند روزهای اول راحت‌تر با موضوع کنار بیایید. در طول زمان، هر اندازه شما بهتر و سرحال‌تر باشید، آن‌ها هم درست همان گونه خواهند‌بود. بچه‌ها را در غم خود شریک کنید و بخاطر آن‌ها چهره‌ای شجاع و شکست‌ناپذیر به خود نگیرید. کودکان به گریستن نیاز دارند، درست به همان اندازه که به خندیدن… مت و میل عزیز، از شما متشکرم!
  • زمان
    در واقعیت مرهم خوبی برای درد‌ها نیست. این حرف درست است که می‌گوید: “سال اول در شوک فرو خواهی رفت و دومین سال سخت‌تر خواهد گذشت”! غم و اندوه فقدان هرگز ابعادشان تغییر نخواهد کرد، پس دست از این فکر بیهوده بردارید. کاری که اندوه و سختی‌ها برای ما می‌کنند این است؛ آن‌ها جهان ما را دست می‌زند، بزرگش می‌کنند و از ما انسان‌های دیگری می‌سازند انسان‌هایی که غم‌ها کم‌کم در برابرشان کوچک خواهند شد… .
  • پول
    از دست رفتن وحشتناک است، و حداقل نباید نگران قبض‌ها و هزینه هایتان باشید. اگر هنوز زنده‌اید سریعا اقدام به بیمه کردن خود و زندگیتان کنید و اگر کار از کار گذشته و فرصت چنین چیزی را ندارید، زندگیتان را سبک‌سنگین کنید و ببینید در زندگی چه چیز دارید، آن‌را برداشته و تبدیل به احسن کنید، پیش از آن‌که حادثه‌ای گریبانتان را بگیرد. حرف‌زدن راحت است، نه؟ می‌دانم، اما بهتر از سر در برف فرو بردن است!.
  • گریستن
    خودتان را بخاطر نگریستن آزار ندهید، باید وقتش فرا برسد! من هنوزم هم که هنوز است وقتی می‌توانم گریه کنم که خبر مرگ دیگران را بشنوم، به جای عزیزان خودم…!
  • دوستان
    آن‌ها را به سرعت قضاوت نکنید، هر کسی به شیوه‌ی خودش فرایند اندوه را پشت سر می‌گذارد، برخی بروز می‌دهند و برخی در خود می‌ریزند، برخی قدم می‌زنند و برخی از جمع دور می‌شوند.
  • سلامتی
    سالمت‌ر ماندن در کنار غمگین بودن به این معناست که شما نیاز دارید بیش از پیش به سلامتی خود توجه کنید چرا که بیش از پیش در معرض هجوم استرس و ناراحتی هستید. تمرینات ورزشی انجام دهید، خوب غذا بخورید، و به پزشک مراجعه کنید و بگذارید سر تا پایتان را معاینه کند و کمتر از نوشیدنی‌های مضر استفاده کنید. این را قبول کنید که گاهی ممکن است حالتان رو به راه نباشد… .
  • مشورت
    مردم چیزی را که نمی‌خواهند، بیشتر نیاز دارند، شاید ماه‌‌‌‌ها یا سال‌ها بعد. این به شما کمک می‌کند که از دست این عذاب وجدان خلاص شوید که “چرا او رفت و من ماندم؟” یا این‌که “آینده هم به همین نکبتی امروز خواهد بود شاید کمی متفاوت‌تر”… .
  • کار و شغل 
    گاهی پس از از دست دادن کسی، کار یا شغل همیشگی حالت بی‌گاری مانند و بی‌خودی به خود می‌گیرد، انگار که مال خودتان نیستید. آیا ارزشش را دارد؟ اگر بچه داشته باشید، شاید بخواهید که بیشتر کنارشان بمانید و بیشتر از آن‌ها حمایت کنید.
    فقدان، در آخر سر همان‌ نیرویی می‌شود که مجبورتان می‌کند، فرد دیگری شوید و تصمیم بگیرید کسی باشید و یا کاری را انجام دهید، که از آن لذت می‌برید.
  • از نظر جنسی
    شما تنهای هستید، اما مردم و افراد دور و برتان را بخاطر آن آزار ندهید، خودتان را سرزنش نکنید و به دنبال راحتی و تایید میان کاغذها و یا بر روی میز آشپزخانه نباشید،  این بسیار مهم است. شرایط خود را قبول کنید و آرامش به خود هدیه دهید.
  • کمک خواهی
    کلمات معجزه‌آسای “من کمک لازم دارم” را استفاده کنید، مردم پاسخ خواهند داد، این بستگی به خانواده، اطرافیان، دوستان و سایر آشنایان دارد که چطور می‌توانند شما را کنند و از چه در می‌توانند وارد شوند.
  • عشقی جدید
    با محبت‌های دلسوزانه‌ای از سوی اولین فرد از جنس مخالفتان، شگفت‌زده نشوید و بدانید که در این شرایط افراد سهواً و نه از روی عمد، در مزرعه‌ی احساسات جریحه‌‌دارتان بذر توجه می‌کارند، پس مراقب باشید.
  • سرطان
    این بیماری عوضی! همیشه هست، همه جا هست و با بودنش کاری نمی‌توان کرد فقط اگر هزینه کنید، می‌توانید در برابرش مبارزه کنید… .
  • خاتم کلام
    من می‌خواهم که، با این در میان گذاشتن، به آنانی کمک کنم که تجربه‌ی ناخوشایند فقدانی را در زندگی خویش داشته‌اند، و یا در برابر افرادی بی‌توجه قرار گرفته‌اند و نتوانسته‌اند، به درستی درک شوند.

آدام گولایتلی بودن، به من به قدر کفایت عقلانیت، خود آگاهی بخشید، چیزهایی که میراث گران‌بهای هلن برای من هستند. من شاید مهربان‌تر، آرام‌تر، پدری بهتر و خود باور‌تر شده‌ام، این به من کمک خواهد‌کرد که مدت طولانی‌تری زندگی را مزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مزه کنم و در برابر فقدان‌های آتی قوی‌تر بایستم و مقاومت کنم.
ناراحت‌کننده‌ترین چیر این میان متاسفانه این است، که قدرت یافتن و پولادین شدن آغازی بود، که با پایان یافتن هلن، در آن روح دمیده شد. هنوز بخشی از وجودم باور دارد که من برای دو فرزندم به حیات ادامه می‌دهم و به نحوی حس می‌کنم هلن اینجا بوده و هنوز هدایت‌گر من در طوفان هاست. من تا ابد پای‌بند قولی که در بستر بیماری، به هلن داده‌ام، هستم، این‌که میل و مت را به سلامت پرورش دهم و درست به مقصد برسانم.

 و مروری کوتاه بر یکی از زیبا‌ترین سکانس‌های مجموعه‌ی هری‌پاتر مفهموم کلام را بازتر خواهد کرد:

 در قسمت سوم این مجموعه، سوال بزرگی ذهن هری را به خود مشغول می‌کند، این‌که چه کسی به پدر‌ و مادر‌ش خیانت کرد و آن‌ها را به کام مرگ فرستاد. در این گیر و دار فردی که از آزکابان، همان زندان مجرمین جادوگری، گریخته به داستان هری اضافه می‌شود، او که بسیار درمورد هری می‌داند، قضایای جالبی را با او و هرمیون رقم می‌زند. در جایی از داستان، هری و هرمیون سوار اسب‌ عقاب هیبتی، شبانه به ازکابان رفته و سیریوس یا همان مرد فراری دستگیر شده را، این بار به دست خود فراری می‌دهند و به مکانی در آن اطراف می‌برند.
اینجاست که مکالمه کوتاه و تاثیر گذار این دو آغاز می‌شود:

سیریوس: من تا ابد بخاطر کمکتون از شما سپاس‌گزار خواهم بود، از هر دوی شما!
هری: من می‌خوام که باهات بیام…،
سیریوس: شاید یه روز… اما تا مدتی نمی‌تونم بذارم خطر کنی، می‌دونی که چقدر شرایط من نامناسبه، و از این گذشته تو باید اینجا بمونی، (تو اُومدی که اینجا باشی)
هری: اما تو بی‌گناهی،
سیریوس: و تو این رو میدونی! و همین فعلا برای من کافیه…می‌دونم حرفم شاید خستت کنه چون تکراریه اما، قیافت خیلی به پدرت رفته، به جز چشمات!
هری: آره، من چشمای مادرم رو دارم!
سیریوس: ناراحت کننده است که من خیلی با جیمز و لیلی (پدر و مادر هری) زندگی کردم و تو خیلی کم،
اما…،

 این رو هیچ وقت فراموش نکن: کسانی که واقعا دوستشون داریم، ما رو هرگز به معنای واقعی ترک نمی‌کنن و تو همیشه می‌تونی اون‌ها رو، در جایی در درونت پیدا کنی، جایی در میان قلبت… .

منبع: The Guardian
حسین مصطفی‌نژاد


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید