انتشار این مقاله


چگونه هوشیاری در قالب تکامل گنجانده شده است؟

مقدمه تکامل باعث ایجاد سیستم های بیولوژیکی بی اندازه پیچیده و متنوع به نام جانوران شده است که می توانند برای حفظ بقا و تولید مثل با محیط اطراف خویش سازگار شوند. حداقل یک مورد در میلیون گونه روی سیاره ما این قابلیت شگفت انگیز و اسرار آمیز را دارد که نه تنها رفتار و […]

مقدمه

تکامل باعث ایجاد سیستم های بیولوژیکی بی اندازه پیچیده و متنوع به نام جانوران شده است که می توانند برای حفظ بقا و تولید مثل با محیط اطراف خویش سازگار شوند. حداقل یک مورد در میلیون گونه روی سیاره ما این قابلیت شگفت انگیز و اسرار آمیز را دارد که نه تنها رفتار و واکنش دارد، بلکه هم چنین گاهی می تواند احساس و درک این را داشته باشد که رفتار می کند و واکنش می دهد. ما از این موضوع آگاهیم، چرا که خودمان عضو همین گونه هستیم، و همانطور که ذکر شد، هیچ چیز واقعی تر از احساسات شخصی یک فرد نیست. این توانایی به نام پدیده هوشیاری، آگاهی هوشیارانه، یا قابلیت ادراک شناخته می شود. ما در اینجا آن را با نام هوشیاری ذکر می کنیم.

در مجامع علمی توافق بر این است که هوشیاری از فعالیت مغزی سرچشمه می گیرد، هر چند، هیچ فهم و شناختی از چگونگی این کار وجود ندارد. با توجه به تجربیات خود می دانیم که بایستی ویژگی یا ابزار خاصی در مغز ما وجود داشته باشد تا این قابلیت در ما پدید آید، ویژگی که در طول زمان تکامل یافته است. شناسایی این ویژگی و دنبال کردن مسیر تکاملی آن کلید فهم نحوه تکامل هوشیاری است.

در واقع اگر هوشیاری همان طور که به صورت فراگیر شناخته می شود یک ویژگی زیست شناختی باشد، ما باید قادر باشیم چهار سوال نیکو تینبرگن را در مورد آن پرسیده و پاسخ دهیم:

  1. مکانیسم ها یا علت های هوشیاری چه هستند؟
  2. هوشیاری چگونه از زمان تولد و در طول زمان رشد، پیشرفت و تکامل می یابد؟
  3. ارزش یا امتیاز هوشیاری در بقا یا سازگاری ما در چیست؟
  4. تاریخچه تکامل (فیلوژنی) هوشیاری چیست؟

امروزه در سطح ارگانیسمی یا موجود زنده سوالات اول و دوم در حال مطالعه و بررسی هستند. هر چند، زمانی که پای هوشیاری در میان است، پاسخ به این سوالات به واسطه اثر مستقیم مسئله حل نشده ذهن- بدن بی نتیجه می ماند. در حقیقت، بر خلاف علاقه ی وافر جامعه علمی، فلاسفه و عموم جامعه به این سوالات، ما هنوز هم نمی دانیم که چگونه تشکیلات عصبی و نورونی می توانند منجر به هوشیاری گردند. البته پیشرفت هایی در شناسایی عوامل عصبی وابسته به هوشیاری (NCCs) حاصل شده است. اما تا به امروز، این به یک توصیف مکانیسمی و دقیق از هوشیاری بلوغ نیافته است. علاوه بر این موارد، به دلیل توانایی محدود ما در اندازه گیری هوشیاری میان حیوانات، تلاش ها برای پاسخ گویی به سوالات اول و دوم در بیشتر موارد روی انسان ها معطوف گشته است و تحت آزمایش و تحقیق قرار گرفته است. تا به امروز، هیچ گونه توافقی مبنی بر دانستن و فهم ارتباط میان رفتار و هوشیاری یا مغز و هوشیاری حاصل نشده است. به همین سبب، این موضوع که مشاهدات رفتاری یا نتایج فیزیولوژیک می توانند به ما یاد دهند کدام حیوانات و چگونه هوشیار هستند مورد بحث و سوال است. هر چند، امید می تواند با رهگیری ریشه تکامل فهم هوشیاری بازگردد و آن با جواب دادن به سوالات سوم و چهارم تینبرگن حاصل می شود.

با داشتن یک تئوری تکامل از هوشیاری، می توانیم پیش بینی کنیم چه موقع هوشیاری در دل تکامل بر می خیزد و کدام حیوانات باید دارای آن باشند.

رفتار شناسی جانوران نشان داده است که رفتارهای حیوانات از قبیل آن هایی که یاد می گیرند از طریق انتخاب طبیعی و به وسیله تکامل شکل می گیرند. رفتار جانور به طور مستقیم بر شایستگی و برتری (فیزیکی) او تاثیر می گذارد و بدین گونه برای انتخاب طبیعی این اهمیت دارد که جانور چگونه رفتار می کند نه این که او چگونه حسی دارد ( احساس می کند).

برای این که تکامل در سیر تکامل زیست شناختی هوشیاری اتفاق بیفتد باید دارای امتیاز یا ارزشی سازگارکننده در سطح قابل مشاهده رفتاری باشد. این سوال اساسی که پاسخ به آن برای هر تئوری تکاملی از هوشیاری واجب و ضروریست این است که این امتیاز سازگارکننده چیست.

در محافل علمی امروزی دو رویکرد متفاوت برای کنار آمدن و پاسخ به این سوال وجود دارند. یکی آن است که هوشیاری دارای عملکردی است که به وسیله آن باعث ارتقای شایستگی و سلامت فیزیکی می شود. دیگری به این اشاره می کند که هوشیاری به خودی خود هیچ عملکردی ندارد، هر چند که، محصول دیگر ویژگی های قابل مشاهده مغزی است که دارای عملکردی تکاملی هستند.

رویکردی که بیان می کند هوشیاری واجد عملکرد است

یک عملکرد زیست شناختی هم می تواند نقش ابزاری را در جهت ایجاد یک هدف بازی کند و هم یک عملکرد باشد از خود هدف. برای مثال، کارکرد بال پرندگان توانمند سازی آن ها برای پرواز است، بنابراین، بال ها ابزاری برای پرواز هستند. پرواز، در سوی دیگر، هدف ابزارهای زمینه اش است، و عملکردش این است که پرنده سریعتر و موثرتر به سمت منبع غذایی و جفت حرکت کند، و از خطرات دوری جوید. آیا هوشیاری برای یک جانور به مانند بال است برای پرنده، یعنی به عبارتی ابزاریست که هدف سودمندی را در اختیار می گذارد؟ (در تصویر بخش A1). اگر که یک ابزار است، هدفی که فراهم می آورد چیست؟ برخی از جواب ها شامل این موارد می شوند:

  • برای آفریدن نمایشی واحد و منجسم از تمام اطلاعات وارد شده باشد.   
  • فعال ساختن توانایی یادگیری  ساختارهای حسی و شناختی
  • برای گرفتن تصمیم های پیچیده و انعطاف پذیر
  • و غیره

معمولا هوشیاری را به عنوان ابزاری برای رفتارهای شناختی بر پایه حافظه، انعطاف پذیر و زمینه ای شناخته می شود که در عوض به وضوح انطباق پذیر هستند. مشکل ما با این ایده و نظریه در این است که رفتارهای شناختی ناشی از مدارهای عصبی مغز هستند و لزومی به ارائه سطوح هوشیاری در مدل های پیشنهادی نیست. این نکته به تناقضی دامن می زند که بیان می کند اگر رفتار به طور کامل ناشی از مدارهای عصبی غیرهوشیار است، پس چطور می تواند هم چنین به علت احساسات پدید آید؟

یک راه فرار برای این تناقض تعریف مرز مشخص میان هوشیاری و حالات و ساختارهای نورونی است. و این گونه تعریف می شود که، بعضی از ساختارهای نورونی مربوط به حواس آگاهانه می شوند و در واقع هر دو مضمون مشابه اند و در سطوح مختلفی توصیف می شوند ( در تصویر بخش B1). عملکرد زیست شناختی حالت (ساختار) عصبی سپس مبدل به عملکرد احساس می گردد. مشکل این گونه تعریف و افتراق گذاشتن در این است که تکامل در سطح بدن جانور عمل می کند و نه در سطح حواس و احساسات. تنها نکته حائز اهمیت از دیدگاه تکاملی کارها و رفتارهای جانور و پردازش های عصبی که منجر به ایجاد و انتخاب آن رفتارها می شوند است. این که بعضی از این پردازش های عصبی می توانند به عنوان تجربیات درونی فرد در سطح روانشناسانه بالاتری توصیف شوند ربطی به داستان تکامل ما ندارد. بنابراین، مفهوم و پیامد نظریه هویت بخشی و افتراق ذکر شده در آن خلاصه می شود که هوشیاری از هر گونه تئوری تکاملی جدا می گردد.

اگر هوشیاری خود هدفی درونش باشد چه؟ در این حالت، نورون هایی که در ساختار های خاصی از مغز و به طور ویژه ای سازمان یافته اند بال های حمایت و ایجاد هوشیاری می گردند، و خصوصیت هوشیار بودن سلامت جسمی جانور را که درون آن قرار دارد بهبود می بخشد (در تصویر بخش C1)، و این درست مشابه خصوصیاتی نظیر پرواز کردن، شنا کردن، یا جویدن است. ولی، از چه راه هایی احساسات و هیجانات باعث ارتقای سلامت جسمی می شوند؟ یک بز کوهی برای فرار از دست شیر نیاز دارد که به سرعت و بسیار کارآمد بدود. از نقطه نظر تکاملی، چرا او هم چنین نیاز دارد که حس وحشتناک ترس را احساس کند؟ این یک معماست و نظریه تکاملی هیچ پاسخی برای آن ندارد. هر گونه تلاش برای جواب دادن به این سوال بدون مشخص کردن تعریف دقیق و افتراق میان هوشیاری و ساختارهای نورونی با مشکلی در بالا ذکر شد مواجه می شود، که به موجب آن یک عملکرد باید در سطح رفتاری تعریف و شناخته شود، ولی همه رفتارهای زیست شناختی ناشی از رفتارها و شلیک های عصبی زمینه سازشان در مغز هستند که موجب ایجاد احساسات، تجربیات درونی و شخصی، قصد ها و تصمیم ها و غیره می شوند و لزومی برای بودن و تاثیر روی سلامت فیزیکی ندارند.

تلاش ها برای جای دادن هوشیاری در قالب تکامل
NS به معنای وضعیت عصبی و FOC به معنای عملکرد هوشیاری هستند
رفتارA به گروهی از رفتارها می گویند که مرتبط یا تاثیرگرفته از هوشیاری هستند
رفتارB به گروهی از رفتارها می گویند که که ربطی به هوشیاری ندارند
بخش A: هوشیاری به عنوان یک ابزار برای رفتار، در این حالت هوشیاری برخاسته از وضعیت های عصبی در مغز است و در عوض بر روی رفتارها تاثیر می گذارد
بخش B: تفکیک هوشیاری و مغز، در این حالت وضعیت های عصبی خاصی به عنوان وضعیت های هوشیاری تلقی می شوند.
بخش C: هوشیاری به عنوان یک هدف سودمند، در این حالت ویژگی هوشیار بودن به طور مستقیم به سلامت فیزیکی کمک می کند.
بخش D: هوشیاری به عنوان یک محصول فرعی، در این حالت هوشیاری یک محصول بدون عملکرد است. بخاطر ارتباطش با رفتارهای سودمند در سیر تکامل باقی مانده است.

رویکردی که می گوید هوشیاری خودش عملکردی ندارد

رویکرد متفاوتی وجود دارد که مسائل ذکر شده در بالا را دور می زند و هوشیاری را به عنوان محصولی از فعالیت مغزی معرفی می کند. در این حالت، هوشیاری تاثیری بر رفتار ندارد و به خودی خود فاقد عملکرد از خودش است. هر چند، دارای ارزش و امتیاز سازگارکننده یا انطباقی است که برگرفته از ارتباطش با یک پدیده رفتاری است که در عوض آن واجد عملکرد است. نظریه تکاملی هوشیاری نمونه ای از نمایش چنین رویکردی است. فرض کنید که هوشیاری به خودی خود عملکردی ندارد ولی توسط سیستم ها و ساختارهای مشابه مغزی ایجاد می شود که برای خصوصیت شناختی یادگیری نامحدود تداعی گرا (UAL) مورد نیاز است. آن وقت UAL نشانگری از هوشیاری می گردد، و دنبال کردن تکامل آن به همان معناست که دنبال نحوه تکامل هوشیاری بگردیم ( در تصویر بخش D1). خطر اشتباه در این رویکرد در آنجاست که هوشیاری می تواند از مدل و تئوری بدون هیچ تاثیری بر جریان آن حذف گردد. درستی و اعتبار این مدل به عنوان یک طرح تکاملی از هوشیاری به شدت وابسته به گروه کوچکی از ویژگی هاست که تصور می شود ضروری و در کنار هم کافی و مکمل برای وجود حداقل هوشیاری هستند (کرایتریای هوشیاری). بدین سان، توانایی رهگیری خاستگاه های تکاملی هوشیاری متکی به این سوال است که آیا قادریم کرایتریاهای فیزیولوژیک و رفتارشناختی را شناسایی کنیم که در مقوله هوشیاری ضروری و کافی هستند یا خیر.

دونالد گریفین نقشه ی راهی را برای مطالعات رفتارشناسی حیوانی در موضوع هوشیاری در کتاب مشهور خود به نام ” مسئله هوشیاری حیوانی ” ترسیم نموده است. اولین و حیاتی ترین قدم در مطالعه علمی هوشیاری در جانوران تعیین کردن چیزیست که او ” تعریف کاربردی از هوشیاری” می خواند است. گریفین از نخستین کسانی است که لیستی از کرایتریا که به عقیده خودش کافی در بیان هوشیاری هستند را ارائه داد. به دنبال گریفین، بسیاری دیگر به این کرایتریا افزودند، در آن تغییراتی ایجاد کردند، و از چنین کرایتریایی در نشریه های متعددی بهره بردند تا در مسئله هوشیاری در جانوران مانند مشکل تکامل هوشیاری نتیجه گیری کنند. نکته مشترک میان تمام این کرایتریاها در این است که تمامی آن ها بر پایه هوشیاری انسان تنظیم شده اند، چه آن هایی از طریق درون گرایی و دقت در باطن انسان بدست آمده اند و چه آن هایی که از طریق مطالعه پیشرفته روی عوامل عصبی وابسته به هوشیاری انسان حاصل شده اند. یک مثال از مورد اول، یکپارچه سازی و اتصال اطلاعات به یکدیگر است؛ و مثالی از مورد دوم ” تلفیق عصبی مسیرها یا لوپ های تالامو- کورتیکال” است.

درون گرایی یا باطن بینی در خطر ارائه کرایتریای اشتباه است، چرا که ما آگاه از رفتارهای خویش هستیم و نه آگاه از خصوصیاتی که هوشیاری را تشکیل می دهند. این واقعیت که ما آگاهانه یک سیب را به عنوان یک کل حتمی یا مطلق درک می کنیم مانع از این احتمال نمی شود که در ادراک ناخودآگاه هم اتصال و پردازش اطلاعات رخ می دهد، و هم چنین این احتمال را رد نمی کند که ادراک آگاهانه می تواند بدون اتصال اطلاعات اتفاق بیفتد. این موضوع به سادگی این واقعیت را منعکس می کند که یکپارچه سازی اطلاعات برای کنترل رفتار انطباقی یک ویژگی شایع و فراگیر عملکرد مغز است. در سوی دیگر، استفاده از NCCs برای تعیین کرایتریای مغزی در هوشیاری میان جانوران توسط هم بستگی های مرتبط  با استدلال های غلط احتمالی مختل می شود. این هم بستگی ها هیچ اشاره ای به ضرورت یا کفایت کار نمی کنند. آب های موجود در محیط اطراف ما به طور شایعی با مایعات هم بستگی دارد ولی ما هرگز نمی گوییم که تمام مایعات آب هستند. در نهایت، ویژگی هایی که به عنوان کرایتریای هوشیاری پیشنهاد داده شده اند، پیچیده هستند و در بیشتر موارد ضعیف در توصیف و توضیح. استقرا و نتیجه گیری از روی چنین ویژگی هایی به عنوان کرایتریا در هوشیاری میان جانوران بدون دانستن این که چگونه به هوشیاری انسانی متصل می شوند یک ساده انگاری بیش از حد است که در اغلب موارد منجر به نتیجه گیری های زودرس در باب هوشیاری جانوران می شود. پلیکان ها بال های با وسعت زیاد دارند که به آن ها قابلیت پرواز سریع را می دهند. در صورتی که ما این کرایتریا را میان گونه های مختلف بدون در نظر گرفتن و دانستن فیزیک پرواز اعمال کنیم، به پیش بینی غلطی خواهیم رسید که مثلا شاهین ها پرندگان پروازی آهسته ای هستند و لک لک های آفریقایی پرندگانی سرعتی.

نتیجه گیری

 هوشیاری یکی از آخرین پدیده های بیولوژیکی است که هیچ ایده سفت و محکمی از این که چگونه و چه زمانی در سیر فرگشت ظاهر گشته و تکامل یافته است نداریم. نتیجه بحث و مقاله ای که در اینجا به میان آورده شد این است که برای شناسایی ارزش انطباقی و سازگارکننده هوشیاری، ارتباطات مختلف میان مغز، رفتارها، و هوشیاری باید فهمیده شوند. بنابراین، این سوال که چگونه ذهن در دل تکامل پدیدار گشته است ( مسئله ذهن- تکامل) به سختی به این پرسش که چگونه ذهن از دل مغز به وجود می آید (مسئله ذهن- بدن) گره خورده است. اینطور به نظر می رسد که تکامل هوشیاری در ابتدا بدون حل کردن ” مسئله مشکل” رفع نمی شود. تا آنزمان، بر این اعتقادیم که ادعاهای بزرگی که درباره تکامل هوشیاری بر پایه تکامل قدرت شناخت و فهم مطرح می شوند نارس و غیرقابل دست کاری و تحریف هستند.

محمد سیاهکالی مرادی


نمایش دیدگاه ها (0)
دیدگاهتان را بنویسید